خانواده برتر در قرآن
قرآن کریم بهترین الگوها را براى شناسایى خانواده برتر به جهانیان معرفى کرده است . خاندان حضرت ابراهیم (ع ) از آن جمله است . در آیه اى از قرآن کریم مى خوانیم :
اِنَّ اللهَ اصـطـَفـى ادَمَ وَ آلَ ابـراهـیـمَ و آلَ عـِمـرانَ عـَلَى العـالَمـیـن . (آل عمران : 33)
اخـلاقـى ، در شـوهـردارى ، خـانـه دارى و تـربیت فرزند نمونه است . همسر دیگرش نیز نمونه بود. ثمره زندگى حضرت ابراهیم (ع ) بِغلام حلیم ... وَبَشَّرناهُ بِاِسحاقَ نَبیّا مِنَ الصّالحین )) (صافات : 100 و 101 و 112)
ابراهیم (ع ) پدر این چنین فرزندانى است و دو همسر او نیز مادران فرزندانى این گونه انـد. هـر کـدام از آن دو در پـرورش فـرزنـد چـه مـرارتهایى کشیدند و چه آثارى از خود بـرجـاى گذاشتند؛ حضرت ابراهیم (ع ) همسرش هاجر را به همراه فرزند خردسالش به سـرزمـیـنـى بـى آب و عـلف آورد: ((رَبَّنـا اِنـّى اَسکَنتُ مِنْ ذُرّیّتى بِوادٍ غَیرِ ذِى زَرعٍ عِندَ بـَیـتـِکَ الُمـحـَرِّمِ لِیُقِیمُوا الصَّلوةَ فَاجعَلْ اَفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوِى اِلَیهِم ...)) (ابراهیم : 37)
هـنـگـامـى کـه فرشته هاى الهى نزد حضرت ابراهیم (ع ) آمدند و تولد حضرت اسحاق را بـه او بـشارت دادند همسر اولش (ساره ) نیز در آنجا حاضر و ایستاده بود، تبسمى بر لب داشت و ناظر بر این جریان بود؛ ترجمه آیه 71ـ73 سوره هود چنین است :
و زن او ایستاده بود. خندید. پس وى را به اسحاق و از پى اسحاق به یعقوب مژده دادیم . (هـمـسـر ابـراهـیم ) گفت : اى واى برمن ، آیا فرزند آورم با آنکه من پیرزنم و این شوهرم پیرمرد است ؟ واقعا این چیز عجیبى است . گفتند: آیا از کار خدا تعجب مى کنى ؟ رحمت خدا و برکات او بر شما خاندان (رسالت ) باد، بى گمان ، او ستوده اى بزرگوار است .
این آیات افزون بر معرفى حضرت ابراهیم (ع ) برجستگیهاى اخلاقى و معنوى همسران آن حضرت را نیز تبیین مى کنند.
قـرآن کـریـم خـانـواده حـضـرت مـریـم (ع ) را نـیـز بـرتـر دانـسـتـه و از آن بـه ((آل عـمـران )) یاد مى کند. حضرت مریم (ع ) و پدر و مادرش عمرانى که پدر موسى (ع ) است ؛ زیرا عمرانى که پدر موسى (ع ) است اصلا نامش در قرآن نیامده است .
در این خانواده برتر دو بانو یعنى حضرت مریم و مادرش به عنوان صفوه و برگزیده الهـى بـه جـهـانـیـان مـعـرفـى شده اند. حضرت مریم با آن همه کمالاتى که قرآن کریم گـوشـه هـایـى از آن را ذکـر کرده ، دست پرورده مادرى نمونه است که او را به پناه خدا سـپـرد، خـدا هم به او پناهندگى داد. آن پناه خواستن نیز در کنار محراب عبادت بود و به استجابت رسید.
قرآن کریم داستانش را در سوره آل عمران آیات 35ـ37 چنین ترسیم کرده است :
چـون زن عـمـران گـفـت : پروردگارا، آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تاآزاد شده (از مـشـاغـل دنـیـا و پـرستشگر تو) باشد، پس از من بپذیر که تو خود شنواى دانایى . پس چـون فـرزنـدش را بـزاد، گـفـت : پـروردگـارا، من دختر زاده ام ـ و خدا به آنچه او زاییده دانـاتـر بـود ـ و پـسـر چـون دخـتـر نـیـست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شـیـطـان رانـده شـده بـه تـو پـنـاه مـى دهـم . پـس پـروردگـارش وى (مریم ) را با حسن قـبـول پـذیـرا شـد و ا و را خود حضرت مریم (ع ) نیز مادرى است نمونه و فرزندى چون حـضـرت عـیـسـى (ع ) را تربیت کرد. قرآن کریم مادر این فرزند عرفانى این بانو همین بـس کـه فرشته ها نزد او مى آمدند و پیام خدا را براى او مى آوردند: ((اِذْ قالَتِ المَلائِکَةُ یـا مـَریـَمُ اِنَّ اللّهَ اصـطـَفـاکِ وَ طـَهَّرَکِ وَاصـطـَفـَاکِ عَلى نِساءِ العالَمین یا مَریَمُ اقْنُتى لِربِّکِ وَ اسْجُدى وَ ارکعى مَعَ الرّاکِعین )) (آل عمران : 42ـ 43)
وقـتـى حضرت زکریا نزد مریم مى آمد، او را در محراب عبادتش مى یافت در حالى که نزد او غـذاهـاى بـهـشـتـى بـود: ((فـَلَمـّا دَخـَلَ عـَلَیـهـا زَکـَرّیـا الِمـحـرابَ وَجـَدَ عـِنـدَهـا رَزقا...))(آل عمران : 37) و همه این کمالات و کرامتها از آن حضرت مریم است .
نـمـونـه دیـگر خانواده برتر در قرآن ، خانواده حضرت یحیى (ع ) است . او نمونه اى از فـرزنـدى صـالح در خـانواده اى شایسته است خانواده حضرت موسى (ع ) نیز از این جمله اسـت . او پـدر و مادرى نمونه دارد. قرآن کریم داستان مرارتهاى مادرش را در آن شایسته بـراى هـمـسـرش اسـت . چـنـان کـه هـمـسـر او نیز دختر حضرت شعیب (ع ) داراى صلاحیتهاى اخلاقى و معنوى فراوانى است که قرآن کریم نجابت و حیاى او را ستوده است .((فَجاءَتهُ اِحداهُما تَمشى عَلَى استحیاء...)) (قصص : 25)
برترین خانواده در اسلام
اسـلام ، اهـل بـیـت پـیـغـمـبـر اکـرم (ص ) را بـه عـنـوان نـمـونـه اى کـامـل از خـانواده برتر معرفى و صلاحیت الگویى آن را براى جهانیان امضا کرده است . خـداونـد سـبـحـان ایـن خانواده را از هرگونه رجس و پلیدى مبرا دانسته است . آیه شریفه ((اِنَّمـا یـُریـدُ اللهُ لِیـُذهبَ عَنکُم الرّجسَ اهلَالبیتِ وَ یُطَهّرکُم تَطهیرا)) (احزاب : 23)، خطاب به همین خانواده است .
آیـه مـبـاهـله (آل عـمـران :61) در بـاره اعـضاى این خانواده وارد شده و عظمت مقامات معنوى و عرفانى آنان را به نمایش گذاشته است . سوره انسان فضیلتهاى آنان را ستوده است و خلاصه جاى جاى قرآن از فضایل و ویژگیهاى آنان سخن گفته است .
ایـن خـانـواده از پـیـونـد مـلکـوتـى وجـود نـازنـیـن حـضـرت عـلى (ع ) و فـاطـمه اطهر(ع ) تـشـکـیـل شـده اسـت و آن دو مـصـداق اتـم انـسـان کـامـل و ایـده آل هستند. على (ع ) و فاطمه (ع ) کفو یکدیگرند؛ اگر على (ع ) نبود فاطمه (ع ) در عالم هـمـتـایـى نـداشـت و اگـر فـاطـمـه (ع ) نـبـود براى على (ع ) کفوى نبود. پیوند آن دو در آسـمـانـهـا و نـزد عـرشـیـان بـرقـرار شـد و در جـمـع زمـیـنـیـان تـحـقـق عـیـنـى یـافـت . رسـول خـدا(ص ) در جـریـان ازدواج آن دو وجود عرشى ، آنان را اسوه و الگوى امت خویش خواند و فرمود:
زنـدگـى عـلى (ع ) و فـاطمه (ع ) سراسر الگوست . همسر دارى على (ع )، مدیریت او در خـانـه و خـانـواده ، شـوهردارى فاطمه (ع )، خانه دارى و تربیت فرزند او در عالم نظیر ندارد و تا قیامت براى جهانیان نورافشانى مى کند.
ویژگیهاى خانواده برتر
بـا تـوجـه به اینکه اهل بیت پیامبراکرم (ص ) از نظر اسلام برترین خانواده شمرده مى شـونـد از تـمـام ویـژگـیـهـاى ارزشـى و اسـتـانـداردهـاى مـکـتـبـى بـه صـورتـى کامل برخوردارند، باید این خانواده براى همگان الگو قرار گیرند و ویژگیهاى آن به عـنـوان نـوک قـله و اوج ارزشـهـاى اسـلامى مورد توجه باشد و خانواده هاى اسلامى براى رشـد و تـعـالى خـود و دسـتـیـابـى بـه زنـدگـى ایـده آل ومـکـتـبـى هـمـواره ارزشـهاى نوک قله را مدنظر قرار دهند و تمام حرکات و سکنات و جهت گیریهاى خود را با آن هماهنگ سازند و تا مى توانند در همان سمت و سو حرکت کنند و خود را به نوک قله نزدیک سازند.
امام على (ع ) پیروان خود را به اهل بیت و الگوگیرى از آنان فرا خوانده ، مى فرماید:
به اهل بیت پیامبر بنگرید، از آن سمت که آنها گام برمى دارند منحرف نشوید و قدم به جـاى قـدمشان بگذارید، آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمى برند و به پستى و هـلاکـت بـاز نـمى گردانند. اگر سکوت کنند سکوکت کنید و اگر قیام کردند قیام کنید، از آنها پیشى نگیرید که با این توضیح ویژگیهاى خانواده برتر را از دیدگاه اسلام در محورهاى زیر پى مى گیریم .
1. اصالت خانوادگى
اولیـن ویـژگـى خـانـواده بـرتـر در اسـلام ، اصـالت خـانـوادگـى و اصل و نسب پاکیزه است . اصلاب ارزشمند پدران و دامنهاى مطهر و پاک مادران که به هیچ گـونـه پـلیـدى آلوده نشده اند، چنان که در زیارتنامه امام حسین (ع ) مى خوانیم : ((اَشهَدُ اَنَّکَ کُنتَ مى دهم که تو از گوهرهاى پاک و از ارحام مطهرى . جاهلیت به ناپاکیهایش شما را آلوده نساخت و لباسهاى ناپاک خود را براندام شما نپوشاند.
ایـن ویـژگـى آنچنان مهم است که امام حسین (ع ) در جریان نهضت کربلا و دست بیعت ندادن با یزید به آن استفاده مى کند و من با یزید بیعت کنم ، بلکه دامنهاى پاک و منزهى که من در آن پرورش یافته ام به من چنین اجازه اى نمى دهند.
امـام عـلى (ع ) بـه مـالک اشـتـر توصیه مى فرماید که براى گزینش فرماندهان لشکر اسلام بر ویژگى اصالت و شرافت در کتابهاى فقهى نیز براى گزینش همسر به این ویژگى توجه شده است .
2. ویژگى هاى نفسانى
خـانـواده بـرتـر از لحـاظ ویـژگـیـهـاى نـفـسـانـى ارکـان تشکیل دهنده آن برجستگیهایى دارد که برخى از آنها عبارت است از:
1 ـ 2 دین و ایمان
خـانـواده اى بـرتـر اسـت کـه هـر کدام از ارکان آن از ویژگى دین و ایمان و اعتقادات ناب برخوردار باشد. ترجمه آیه 221 سوره بقره چنین است :
زنـان مـشـرک را تـا ایـمان نیاورده اند، به زنى مگیرید و کنیز مومن بهتر از آزادزن مشرک اسـت هـرچـنـد زیـبایى او شما را به شگفت آورد و به مردان مشرک تا ایمان نیاورده اند زن مومن ندهید و برده مومن بهتر از آزادمرد مشرک است ، هرچند شما را به شگفت آورد.
ممکن است یکى از ارکان خانواده مانند مرد از این ویژگى برخوردار باشد، ولى همسر او از آن بـى بـهـره باشد. براى مثال قرآن کریم از همسر حضرت نوح و حضرت لوط یاد مى کـنـد کـه تـحـت سـرپـرسـتـى آنـان بـودند. ولى عارى از ایمان بودند و از نظر مکتبى و فرهنگى خیانت کردند و به پیامبر خویش ایمان نیاوردند. قرآن این دو زن را الگوى مردم بد معرفى کرده ، مى فرماید:
ضـَرَبَ اللَّهُ مـَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَاءَةَ نُوحٍ وَامْرَاءَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا... . (تحریم : 10)
گـاهـى نـیز ممکن است در خانواده اى زن داراى ویژگى دین و ایمان باشد و شوهرش از آن بى بهره باشد. مانند حضرت آسیه . قرآن کریم مى فرماید:
وَضـَرَبَ اللّه مَثَلا لِلَّذینَ امَنوا امرَئةَ فرعَونَ اِذ قالَت رَبِّ ابن لى عِندکَ بیتا فِى الجَنّهِ و نَجِّنى مِن فرعونَ وَ عَمَله وَ نَجِّنى مِنَ القَوم الظّالمین . (تحریم : 11)
در آموزه هاى اسلامى براى گزینش همسر شایسته بر ویژگى دین و ایمان بسیار تاکید شـده اسـت . در اسـلام ، بـعـد از ایـمـان به درخانواده برتر، زن و شوهر هر دو از عقیده و ایـمـانـى خالص برخوردارند. چنانکه در مورد حضرت على (ع ) و فاطمه (ع ) این گونه اسـت . اگـر ایـمـان جـن و انس را روى هم بگذارند به اندازه ایمان على (ع ) نمى رسد. آن حـضـرت فرمود: اگر پرده را کنار هم فاطمه زهرا(ع ) نیز همانند شویش از مراتب بالاى ایمان برخوردار بود. رسول خدا(ص ) درباره ایمان دخترش فرمود:
همانا خداوند تمام وجود دخترم فاطمه را از ایمان و یقین لبریز کرده است .
2 ـ 2. علم و دانش
ارکـان تـشـکـیـل دهـنـده خـانـواده برتر از لحاظ علم و آگاهى دارا و ثروتمند هستند. در این خـانـواده ، زن افـزون بـر اطـلاعـات و آگـاهـیـهـاى مـذهـبـى بـه عـنوان همسر، مادر، مدیر و کـدبـانوى خانه از آگاهیهاى لازم زندگى برخوردار است . راه و رسم شوهردارى و خانه دارى را به خوبى مى داند و به وظایفى که شرع مقدس بردوش او نهاده ، واقف است و از لحـاظ رشـد عـقـلى و فـکـرى بـه درجـه اى رسـیـده اسـت کـه نـیازى به امر و نهى ندارد. رسول خدا(ص ) مى فرماید:
بـهـتـریـن دخـتـران (بـراى ازدواج ) کـسـانـى انـد کـه از عقل و ادب برخوردارند و شما به امر ونهى او نیازى نمى یابى .
مرد چنین خانواده اى نیز افزون بر اطلاعات دینى ، به عنوان مدیر و سرپرست خانواده ، شوهر و پدر از آگاهیهاى لازم برخوردار است و به وظایفى که اسلام بر عهده اش نهاده ، به خوبى آشناست .
یـکـى از مـشـکـلاتـى کـه اکـثـر خـانـواده هـاى مـذهـبـى بـا آن مـواجـه انـد جهل و نادانى است . از این رو، در زندگى خانوادگى ناکام مى مانند. روابط حاکم بر زن و شـوهـر بـا آمـوزه هـاى اسـلامى انطباق ندارد. فضاى خانه و خانواده و محیط نشو ونماى فرزندان در اثر جهالت و ناسازگارى با آموزه هاى اسلامى آفت زده شده است . فرزندان در چنین خانواده هایى لوس ، ترسو، حقیر و غیرمتکى به نفس و مانند آن بار مى آیند.
3 ـ 2. معنویت
زن وشـوهـر در خـانـواده بـرتـر سـرشـار از مـعنویت اند. زندگى آنان صحنه ذکر و یاد خـداسـت . اهـل تـهـجـد و شـب زنده دارى ، تلاوت قرآن ، دعا و مناجات ، راز ونیاز، توبه و اسـتـغـفار و مانند آن هستند. از حضیض دنیا و خواسته هاى ناچیز دنیوى فراتر رفته اند و مـرغ دلشـان بـه پـرواز درآمـده و اوج گـرفـتـه اسـت . دنـیـا و مال و ثروت ، جاه و مقام و شهرت و امثال این امور اعتبارى سیرابشان نمى کند.
پیوند آنها با یکدیگر ذره اى از معنویتشان نکاسته ، بلکه بر توفیقاتشان افزوده است ؛ چرا که زندگى زناشویى آنان به ارتباط آنها با خدا بیشتر مدد رسانده است .
آیـا مـى شـود در این دنیاى پرآشوب باانواع مشکلات خانواده اى را با این ویژگى یافت کـه در سـیـر مـلکـوتى و معنوى و عرفانى به پرواز درآمده و راه تعالى و ترقى را با سـرعـت طـى مـى کند، پیدا کرد؟ مثال این خانواده کدام است ؟ مى گوییم بله ، شدنى است . مانند على (ع ) و فاطمه (س ).
مـعـنـویـت امیرمومنان که زبانزد خاص و عام است . خدا بر سراسر زندگى اش حکومت دارد. تن او در میان زمینیان ، ولى روحش با عرشیان دمخور است . در ارتباطش با خداوند سبحان آنـچـنان اوج مى گیرد که از هوش مى رود و ناظران مى پندارند که او جان سپرده است . او روزى چندین بار اینگونه در ارتباطش با خدا مدهوش مى شود.
توصیف مى کند:
وقتى دخترم فاطمه در محراب عبادت قرار مى گیرد، همچون ستاره اى براى ملائکه آسمان مى درخشد و خداوند بزرگ به آنان مى گوید: اى ملائکه من ! به بهترین بنده من فاطمه بـنـگـریـد، او در مقابل من ایستاده و از خوف من تمامى وجودش مى لرزد و با تمامى حضور قلب خویش به در روایتى دیگر مى فرماید:
امـا دخـتـرم فـاطمه ، سیده زنان عالم از اولین و آخرین است و (در حالى که ) در عبادتگاهش (بـه نـمـاز) مـى ایـستد، هفتاد هزار فرشته از ملائکه مقرب بر او سلام و درود فرستاده و هـمانگونه که مریم را ندا کردند، مى گویند: اى فاطمه خداوند تو را برگزید و مطهر و پاکیزه نمود و بر زنان عالم فاطمه (ع ) واله و شیداى خداوند برتر بود و چیزى جز جـذبـه هـاى الهـى و نـظـر بـه ((وجـه الله )) راضـى اش نـمـى کـرد. رسـول خـدا(ص ) از فـاطـمـه اش پـرسـیـد: دخـتـرم ! هـم اکـنـون جبرئیل نزد من است و از جانب خدا پیام آورده که هرچه بخواهى تحقق مى یابد. در پاسخ مى گوید:
لذتـى که از خدمت به خدا مى برم مرا از هر خواهشى بازداشته است . حاجتى جز این ندارم که پیوسته ناظر جمال زیبا و والاى خداوند کریم خانواده برتر از نظر اسلام خانوده اى اسـت کـه در ایـن سـمـت وسـو حـرکـت کـنـد و بـکـوشـد خـود را بـه ایـن قـله نـزدیـک سـازد. لااقـل ایـن اسـت کـه بـه نماز و روزه و سایر واجبات به عنوان نمادهاى معنویت اهتمام ورزد. انـدیشه و افکار خود را متوجه ملکوت کند و غل و زنجیرهاى دنیایى او را زمین گیر نسازد؛ به گونه اى که حالى براى ارتباط با معبود پیدا نکند.
4 ـ 2 تقوا
قـرآن کـریم ، تقوا را معیار برترى معرفى کرده و کسانى را که از خداپرواى بیشترى دارند گرامى تر مى شمارد. ((اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِندَاللّهِ اَتْقیکُمْ)) (حجرات :13).
بـر هـمـیـن اسـاس هـر خـانـواده اى کـه در رعـایـت تـقـواى الهـى پیشتازتر باشد از لحاظ الگـویى ، برتر شمرده مى شود. در خانواده برتر زن و شوهر متقى و خداترس هستند. حد ومرزهاى الهى را مراعات مى کنند.
اسـلام در تـشـکـیل خانواده بر این ویژگى تاکید کرده است و مردى را شایسته همسرى مى دانـد کـه پـارسـا باشد و از گناهانى مانند زنا، شرابخوارى و گناهان علنى دورى کند. شخصى درباره ازدواج دخترش با امام حسن مجتبى (ع ) مشورت کرد حضرت فرمود:
دخـتـرت را به ازدواج مردى باتقوا درآور؛ چرا که او اگر دخترت را دوست بدارد، احترامش مى گذارد و اگر به او علاقه نداشته باشد به او ستم
الحمد للَّه ربّ العالمین وصلّى اللَّه على سیّدنا محمّد و آله الطاهرین ولعنة اللَّه على أعدائهم أجمعین.
«یا من إذا سأله عَبدٌ أعطاه و اِذا أمّلَ ما عندَهُ بَلَّغَهُ مُناه و إذا أقْبَلَ علیه قَرَّبَه و اَدْناهُ و إذا جاهَرهُ بالعِصیانِ سَتَر على ذَنبِه و غَطّاه و إذا توکّل علیه اَحسَبه و کفاهُ».
بحث مناجات الراجین را جلسه? قبل شروع کردیم. مقدارى در خود عنوان مناجات که رجا و امیدوارى است صحبت کردیم. در این جلسه به توضیح دیگر فرازها خواهیم پرداخت و سوالاتى از قبیل سوالات ذیل را پاسخ خواهیم گفت.واقعاً چرا ما باید به
خدا امیدوار باشیم؟ وجه امید به خدا چیست؟ آیا این امیدوارى به هر صورتى که باشد و امیدوار هر کسى که باشد به امیدش مىرسد؟ آنچه که از این عبارات زیبا و دلنشین امام سجاد علیه السلام استفاده مىشود این است که پاسخ گرفتن و رسیدن به امید و آرزو، دست یابى به آنچه دل به آن بسته است، یک رمزى دارد. آن رمز عبارت از این است که امام علیه السلام مىفرمایند: «یا من إذا سأله عبدٌ» اگر کسى به مرتبه? عبودیت و بندگى رسید و در این مرتبه سؤال کرد آنگاه جواب مىگیرد. پس این گونه نیست که «إذا سأله انسانٌ، إذا سأله بشرٌ، إذا سأله رجلٌ، إذا سأله امراةٌ،إذا سأله خلق من الخلایق» بلکه فقط «إذا سأله عبدٌ» اگر عبودیّت محقق شد قطعاً اگر سؤال کند پاسخ سؤالش را مىگیرد و به آرزویش مىرسد. امام علیه السلام در این فراز ازدعا مىفرمایند اگر کسى یک قدم به سمت خداوند بردارد او این شخص را در آغوش مىگیرد و اگر گناه کار باشد خداوند گناهانش را مىپوشاند و آبرویش را حفظ مىکند و هنگامى که به او توکّل کند خداوند تنهایش نمىگذارد. خداوند متعال مىفرماید:
«وَمَنیَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»(1)
هر کس به خداوند توکّل نماید، کفایت امرش رامىکند.
معناى عبودیّت
در این دعا امام علیه السلام بر مفهوم عبودیّت تأکید دارند و تمام مفاهیمى را که طرح مىنمایند بر اساس معناى عبودیّت است لذا به توضیح معنا و مفهوم عبودیّت در روایات اهل بیت علیهم السلام مىپردازیم.
در روایت معروف عنوان بصرى که اغلب محدّثین نقل کردهاند مرحوم مجلسىرحمه الله سبط طبرسى در مشکاة الانوار نقل مىنماید. عنوان بصرى ظاهراً شاگرد مالک بوده لذا حضرت او را به حضور نمىپذیرفته است. او نیز به خداوند متوسل شده و از خدا مىخواهد که دل حضرت با او نرم شود (ظاهراً عدم پذیرش از طرف امام علیه السلام براى تأدیب او صورت گرفته است) به هر حال به محضر امام علیه السلام رسید. حضرت فرمودند:چه مىخواهى؟ عرض کرد مىخواهم مطلبى بیاموزم. حضرت فرمودند: «لیس العلمبکثرة التعلیم والتعلّم، انّما العلم نورٌ یقذفه اللَّه فی
قلب من یشاء» اینها مقدّمه بود تا اینکه به او فرمودند: تو اگر مىخواهى علم بیاموزى باید عبد بشوى.
عنوان بصرى عرض کرد: حقیقت عبودیّت چیست؟ حضرت فرمودند:
«حقیقةالعبودیة ثلاثة اشیاء»
«أن لا یرى العبد لنفسه فی ما خوّله اللَّه ملکاً لأن العبید لایکون لهم ملک یرون المال مال اللَّه یضعونه حیث امرهم اللَّه به»(2)
امام علیه السلام در این روایت نسبتاً طولانى به ذکر مراتب عبودیّت مىپردازند. امام علیه السلام مىفرمایند: حقیقت عبودیّت سه چیز است. اوّل آنکه عبد آنچه را که خداوند به او عنایت نموده است،ملک تام خود نداند زیرا بندگان مالک چیزى نمىشوند و وقتى آنچه خدا به انسان عطا نموده است را ملک خداوند دانست، آنرا در جایى هزینه مىکند که خداوند به او دستور داده است. در واقع امام علیه السلام در این قسمت این نکته را روشن مىسازند که انسانى که مىخواهد عبد و بنده خدا باشد و به مرتبه? عبودیّت نایل آید، نباید احساس مالکیّت مطلق نسبت به آنچه خدا مالک اصلى آن است و به طور امانت چند روز دنیا در اختیار او است داشته باشد. خداوند خانه ماشین و... به ما عنایت نموده،نباید آنچه او در اختیار ما قرار داده است را ملک مطلق خود بدانیم. به عبارت دیگر امام علیه السلام مىفرمایند عبد باید امانتدار و صندوقدار مولى باشد.
واقعاً اگر شما امانتدار و صندوق دار شوید و کسى مالى را در اختیار شما بگذارد و بعد هم حواله کند که اینگونه مصرف کن، اگر بخل کنیم تخلفکردهایم و امین و امانتدار مناسبى نبودایم و لذا اگر خدا به ما امر کرده، زکات و خمسمال را بدهیم و یا انفاق کنیم، اگر خدا به ما فرموده ایثار کنیم -ایثار مرتبه? اخص از همه است یعنى خودت هم اگر کم دارى دیگرى را ترجیح بده- در پى بیان اعمالى است که محبوب خدا است و در واقع دستور داده تا از مالى که خود او بطور امانت در اختیار ما قرار داده است هزینه کنیم. خدا دوست دارد اگر سائلى آمد و دست دراز کرد او را دست خالى رد نکنیم. این یک وصف مطلوبى است که خدا براى مسلمین صدر اسلام ذکر مىکند که خود نداشتند و در تنگنا بودند، اما برادران خود را بر خود مقدم مىداشتند و خداوند این رفتار را بعنوان یک امتیاز براى مسلمانان ذکر مىکند.
امام علیه السلام دوّمین مرتبه عبودیّت را اینگونه بیان مىکنند که «و لا یدبّر العبدلنفسه تدبیراً» گام دوّم در طى مراتب عبودیّت این است که براى خود تدبیرى ندارد مگر آنچه را که رضاى الهى است. این پله با پله اوّل خیلى فاصله دارد و خیلى بالاست. معناى اینکه عبد هیچ تدبیرى براى خود نمىکند چیست؟ یعنى در مقام رضاى مطلق باشد آنچه خدا مىپسندد همان مطلوب است اگر بلا، بیمارى یا مصیبتى بر او وارد شود این را از باب اینکه همه از جانب اوست دوستدارد.
نقل شده: یکى از اوتاد را در خواب دیدند گفتند اوضاعت چگونه است؟گفت: اوضاعم خوب است ولى از این خوبتر هم مىشد، پشیمانم. گفتند: چرا؟ گفت:خدا بلاهایى در زمان حیات مىفرستاد و من با دعا و توسّل این بلاها را دفع مىکردم ولى الآن مىفهمم اگر تحمّل کرده بودم مرتبهام خیلى بالاتر بود.
این مرتبه، مرتبه? راضى بودن به رضاى الهى است که بنده آنچه که خدا براى او مقدّر نموده و اراده کرده را مىپسندد این مرتبه، رضاى مطلق است و این را در روز عاشورا به وضوح مىتوان دید امام حسین علیه السلام هنگامى که تنها مانده بود تمام یاران را از دست داده و در حال شهادت بود صورت بر خاک گذارده فرموند: «الهى رضاًبرضائک تسلیماً لأمرک لا معبود سواک» امام علیه السلام نمىفرمایند: «لا ربّ سواک یا لااله سواک» در واقع امام علیه السلام مىفرمایند: من عبد مطلق ام و تو معبود مطلق و اقتضاى عبودیّت این است که بگوید «رضاً برضائک» یعنى کسى در مقابل معبود مطلق عبد گردید در این مرتبه راضى است به رضاى الهى که در رفتار امام حسین علیه السلام در روز عاشورا کاملاً این عبودیّت و رضایتمندى متجلّى است.
مرتبه? سوم و گام سوم در عبودیّت به تعبیر امام صادق علیه السلام در ادامه? روایت این است که «و جملة اشتغاله فی ما أمره اللَّه تعالى به و نهاهُ عنه» امام علیه السلاممىفرمایند در مرتبه? سوم عبودیّت تمام اشتغال و همّ و غمّ عبد آن است که خود را مشغول اطاعت و امتثال اوامر و نواهى الهى نماید. اگر بنده مىخوابد یا در حال استراحت است و یا به سایر اشتغالات جسمى مشغول است به حکم اینکه امرخداست عمل مىکند و از آنچه خدا فرموده پرهیز مىکند. تمام لحظات عمرش صرف در اتیان اوامر الهى و پرهیز از محرمات خداست.
امام علیه السلام در توضیح این سه پله، که دخل تام در عبودّیت دارند بیان خاصى دادند که طى آن به تکمیل و توضیح و تعلیل سه مرحله? یاد شده مىپردازند. «فإذا لم یرى العبد لنفسه فیما خولّه اللَّه تعالى ملکاً هان علیه الإنفاق فی ما أمره اللَّه تعالى أن ینفق فیه» اگر در مرحله? اوّل عبد آنچه را در اختیار دارد ملک تام و تمام خود نداند بلکه آنرا امانت الهى بداند آنگاه انفاق و بخشش آن در راه رضاى خدا براى او آسان و سهل مىگردد. در واقع در این قسمت امام علیه السلام نتیجه و حاصل التزامات اوّلیه را بیان مىفرمایند «وإذا فوّض العبد تدبیر نفسه على مدبّره هان علیه مصائب الدنیا» دراین مرحله عبد اگر تمام تدبیر امور خود را به خداوند واگذار کرد آنگاه تحمّل مصائب دنیا که بر او وارد شده است، آسان مىگردد.
اگر کسى گفت خدایا من راضى به رضاى تو هستم و هر چه تو دوست دارى همان محبوب من است، آنگاه تحمّل تمام سختىها لذّت بخش مىگردد. اگر تو دوست دارى من مریض باشم من هم دوست دارم مانند حضرت ایّوب علیه السلام.
اگر به این مرتبه رسید همه? مصیبتهاى دنیا برایش سهل مىشود. خدایا تو دوست دارى من در زندگى دچار مشکلات اقتصادى باشم، من این فقرى را که تو برمن پسندیدهاى مىپسندم. رسیدن به این مراتب کار مشکلى است. ولى ما در حال بیان حقیقت عبودیّت هستیم.
حاصل سومین مرحله این است که «إذا اشتغل العبد بما أمره اللَّه تعالى و نهاه لایتفرّغ منها إلى المراء والمباهات مع الناس» اگر اوقات خود را اینگونه تنظیم نمود که تمام لحظات و آنات عمرش یا صرف اطاعت باشد و یا در مقام تورّع و پرهیز از منهیّات الهى، آنگاه دیگر وقت اینکه دنبال فخر فروشى وکبر و مباهات نسبت به سایر بندگان خدا باشد را نخواهد داشت. زیرا همه? اینها ممنوع است و فرض این است که او اوقاتش را به گونهایى تنظیم کرده است که یا اتیان واجبات یا پرهیز از محرمات کند پس دیگر مراء و مجادله با مردم، لباس پوشیدن، خانه خریدن، وسیله فراهم کردن براى فخر فروختن بى معنا خواهد بود چون سقوط ازمرحله عبودیّت است «فإذا اکرم اللَّه العبد بهذه الثلاث هان علیه الدنیا وابلیسوالخلق» اگر واقعاً این سه پله را طى کرد و این سه موهبت که تحصیل آن بسیارسخت مىباشد به انسان عطا شد، آنگاه دنیا براى او کوچک و بى ارزش مىشود شیطان دیگر حریف این
آدم نمىشود. کسى که هر چه رضاى الهى است رضاى اوست، کسى که همه? آنچه که دارد را از آن خدا مىداند و کسى که تمام آناتش صرف اطاعت خدا و تورّع از محرمات است؛ شیطان از کدام راه مىخواهد وارد شود.شیطان ذلیل مىشود خلق خدا هم پیشش قیمتى ندارد مگر از باب ارتباط با خدا.
«ولا یطلب الدنیا تکاثراً وتفاخراً» کسى که به مرحله? عبودیّت رسیده است اهل دنیا طلبى و زیاده خواهى و زراندوزى و فخر فروشى با دنیا نیست اگر دنیا مىخواهد به اندازه? نیاز و آنقدر که زندگى عزّت مندانه داشته باشد، مىخواهد. از زرق و برق دنیا براى به دست آوردن عزّت ظاهرى دنیا استفاده نمىکند. امام صادق علیه السلام مىفرمایند:
«من أراد عزّاً بلا عشیره وغناً بلا مال وهیبةً بلاسلطان فلیخرج من ذل معصیة اللَّه إلی عزّ طاعته»(3)
هر کس بدون قوم و قبیله عزّت مىخواهد، بى نیازى مىخواهد بدون مال و ثروت و هیبت مىخواهد بدون قدرت و غلبه باید از ذلّت معصیت خداوند خارج و به عزّت طاعت الهى وارد شود. اگر عزّت هم مىخواهد با طاعت الهى است نه با جمع آورى مال و ثروت و مقامات موهوم. مقاماتى که خیالى است رئیس کجا شدن، مسئول فلان قسمت شدن اینها تو هّمات وتخیّلات است.
«ولا یطلب عند الناس عزّاً و علوّاً ولا یدع ایامه باطلاً»(4)
لحظهاى از لحظات عمرش را به بطالت نمىگذارند حتّى اگر به تفریح مشغول است از ذکر خدا غافل نمىباشد و سعى او بر این است که از خلاف شرع در هر حال پرهیز کند.
«هذا أول درجة المتقین»
«قَالَ اللَّهُ تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»(5)
امام علیه السلام طى این سه مرحله، عبودیّت را او?لیندرجه? متقین مىدانند و بعد از آن به قول خداوند استشهاد مىکنند که مىفرماید: اینسراى آخرت را تنها براى کسانى قرار مىدهیم که اراده برترى جویى در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک براى پرهیز کاران است. بنابر این براى رسیدن به اوّلین مرحله متقین بایداز
خوانهاى عبودیّت گذشت. آنچه ارزشمند است و در سراى آخرت مفید فایده،تقوى الهى است. آنچه که آنسوى عالم باعث مالکیّت سعادت ابدى مىگردد اصل و اساس آن عبودیّت است. طبعاً از آنچه بیان شد استفاده مىشود که براى عبودیّت باید سرزمین دل آماده باشد و آنچه خریدنى و پر بها است دلى است که از پاکى لیاقت این عطیه الهى را پیدا کرده است.
در پایان سخن جهت روشنتر شدن مرتبه عبودیّت به ذکر یک روایت و مقایسه مقام نبوّت و رسالت با عبودیّت مىپردازیم پیامبر گرامى اسلام صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: «ان اللَّه بعث الیّ ملکاً من الملائکة و معه جبرئیل» فقال: ان اللَّه یخیرک بینأن تکون عبداً نبیاً، وبین أن تکون ملکاً فالتفت رسول اللَّه صلى الله علیه وآله وسلم، إلى جبرئیلکالمستشیر؟ فأشار بیده أن تواضع فقال رسول اللَّه صلى الله علیه وآله وسلم:
«لا، بل أکون عبداًنبیاً»(6)
رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم طبق این روایت، عبودیّت را انتخاب نمود. عبودیّت مقام و درجهایى است که از نبوّت و رسالت بالاتر است زیرا عبودیّت رابطه ایى است بین انسان و خداوند و نبوّت رابطه نبى و خداوند است و رسالت رابطه پیامبر و نبى و خدا با امّت است.
و شاهد قرآنى که بتوان بر آن اقامه نمود این است که خداوند مىفرماید:
«سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»(7).
پاک و منزه است خدایى که بندهاش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجدالاقصى برد.
یعنى معراج که تجلى یکى از کمالات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود به خاطر رسیدن او به اعلىدرجه عبودیّت بود زیرا خداوند نفرمود أسرى بنبیّه یا رسوله، بلکه عبودیّت را علّت معراج ذکر کرده است.
«والسّلام علیکم ورحمة اللَّه وبرکاته»
الحمد للَّه ربّ العالمین و صلّى اللَّه على سیّدنا محمّد و آله الطاهرین و لعنة اللَّه على أعدائهم أجمعین.
مناجات چهارم از مناجاتهاى پانزده گانه امام سجاد علیه السلام مناجات الراجیننام دارد. در توضیح عبارات قبلى اشاره شد که خوف و رجاء مانند دو بال براى پرواز به سوى کمال الهى است. به همین خاطر امام بلافاصله بعد از مناجات الخائفین،مناجات الراجین را آغاز مىنمایند.
«یا من إذا سَئلهُ عبدٌ أعطاه و إذا أمَّلَ ما عِنده بَلَّغه مُناه و إذا أقبَلَ عَلَیه قَرَّبَه و أدناه و إذا جاهَرهُ بالعصیان سَتَر على ذَنْبِه و غَطّاهو إذا توکّل علیه أحسَبَه و کَفاهُ».
همانگونه که در مناجات الخائفین بحث را با توضیح متعلّق خوف آغاز کردیم در این مناجات هم ابتدا به روشن ساختن متعلّق رجاء مىپردازیم.
متعلّق امید که در عبارات دعا به تناوب تکرار گردیده است؛ چیست؟خداوند مىفرماید:
«لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً»(1).
مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سر مشق نیکویى بود براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مىکنند.
«فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَ لاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»(2).
پس هر کس به لقاى پروردگارش امید دارد، باید کارى شایسته انجام دهد، و هیچ کسى را در عبادت پروردگارش شریک نکند.
از دو آیه? فوق چنین استفاده مىشود که اساسىترین ثمره? امید عمل صالح است و از طرف دیگر عمل صالح است که انسان را به نقطه? مطلوب مىرساند. به عبارت دیگر متعلّق رجاء و امید لقاء الهى است و لقاء الهى مرهون عمل صالح مىباشد.
در آیات دیگر مشخصات انسانهاى نا امید ذکر شده است. خداوند مىفرماید:
«إَنَّ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءنَا وَ رَضُواْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُونَ»(3).
آنان که به ملاقات ما و روز رستاخیز امیدوار نیستند و به زندگى دنیا خشنود شدند و بر آن تکیه کردند و آنان که از آیات ما غافلند جایگاهشان آتش است.
همانگونه که بنده? امیدوار در طلب لقا الهى و عمل صالح است بنده? ناامید در آیات و روایات به عنوان کسى که فقط طالب دنیا است و تکیه گاهى جزء دنیا ودنیاطلبى ندارد، معرفى گردیدهاند. بنده ناامید چون امیدی جز به دنیا ندارد؛ لذا نمىتواند عمل صالح داشته باشد، و نهایتاً از آیات الهى غافل مىماند.
آثار امید و رجاء
اولین ثمره? رجا و امید این است که امیدوار را بر مىانگیزد و او را به تحرّک وامىدارد. امیدوار همواره براى تلاش، کار و قبول زحمت انگیزه دارد. امید در انسان مانند موتور محرّک مانع ایستایى، خمودگى و افسردگى مىگردد. امیدوار در تلاش وتکاپو براى به دست آوردن متعلّق امید است. بنابر این مهمترین اثر امید تلاش است بگونه ایى که این دو مفهوم لازم و ملزوم هم هستند. اگر فعّالیّت نباشد، امید داشتن دروغ و بى معنى است و فعالیّت بدون امید غیر ممکن است. در این خصوص روایت جالبى از امام صادق علیه السلام منقول است.
«قال: قُلت لأبی عبداللَّه علیه السلام اِنَّ قوماً من موالیک یُلمّون بالمعاصی و یقولون نرجو. فقال علیه السلام: کذبوا، لیسوا لنا بموال اولئک قوم ترجّحتبهم الأمانیُّ، من رجا شیئاً عمل له و من خاف من شیء هرب منه»(4).
شخصى به امام علیه السلام عرض مىکند: عدّهایى از دوستان و پیروان شما مرتکب گناه و معصیت الهى مىشوند و مىگویند ما امیدوار هستیم. امام علیه السلام در پاسخ مىفرمایند: اینان دروغ مىگویند و از پیروان ما نمىباشند. اینان گروهى هستند که آرزوها بر آنان غلبه کرده است. هر کس به چیزى امید داشته باشد براى به دست آوردن آن تلاش مىکند، و هر کس از چیزى ترس داشته باشد، باید در عمل از آن گریزان باشد.
امام علیه السلام در این روایت به روشنى حاصل و نتیجه? امیدوارى را این گونه بیان مىفرمایند: امیدوار واقعى کسى است که امید در رفتار و اعمال او خود را نشان دهد و باعث تعالى و کمال وى گردد. یعنى امید در او داعى ایجاد کند که به سمت متعلّق امید حرکت کند و براى تحصیل آن تلاش نماید.
بنابر این اصل و اساس امید بازگشت به ذات اقدس الهى دارد و بندگان راجى، در واقع به رحمت الهى امیدوارند و مرتبه? نهایى و کمالِ امید، امید به لقاءالهى است. اساس مطلب این است که تلاش ما باید در جهت رسیدن به فضل و رحمت الهى باشد.
تفاوت اصلى در این است که تلاش و تحمل سختى راه، براى رسیدن به هدف، معمولاً با تعب، مشقت و درد و رنج همراه است؛ اما امیدوار واقعى این سختى راه را حس نمىکند. در واقع تمام این سختىها براى او شیرین و لذّت بخش مىگردد و این از دیگر ثمرات امید است. یعنى امید، تحولى در انسان ایجاد مىکند که طىّ طریق و تحمّل درد و رنج براى رسیدن به هدف را براى انسان لذّت بخش مىکند. تلاشِ انسانِ امیدوار خستگى به همراه ندارد؛ زیرا از لحظه لحظه آن لذّت مىبرد. وقتى انسان به دنبال محبوبى است و منزل محبوب دور و راه سخت و پرمشقّت است، انسان عاشق از طى طریق خسته نمىشود و چون به امید وصال محبوب است از تمام رنجهاى راه لذّت مىبرد و این مشقّت راه براى او شیرین و دلنشین است.
نقطه کمال براى امیدواران این است که رنج عبادت بر آنها شیرین است رنجشب بیدارى و تعب نخوابیدن بر آنها هموار است؛ نه تنها هموار بلکه شیرین،دلنشین و دوست داشتنى است کسى که به دنبال نقطه امیدش حرکت مىکند، از بیدارى شب و روزه دارى طولانى روزهاى تابستان، بیدارى شبهاى طولانى زمستان نه تنها خسته نمىشود بلکه لذّت مىبرد. البته این تلاش، بذل مال هم مىخواهد. خداوند مىفرماید:
«وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِیَةً یَرْجُونَ تِجَارَةً لَّن تَبُورَ»(5).
کسانى که از آنچه به آنان روزى دادهایم پنهان و آشکار انفاق مىکنند، تجارتى بىزیان و خالى از کساد را امید دارند.
این تجارت و داد و ستد با خداوند است. او از بنده مىخواهد تا مخفیانه انفاق نماید تا به رحمت و لقاء الهى دسترسى پیدا کند. کسى که کالاى گران قیمت را بهبهاى نازلى مىخرد، آیا احساس خسارت مىکند؟ او بعد از تحویل گرفتن متاع احساس لذت و شیرنى مىکند و نمىگوید پول از کفم رفت و چیزى بدست نیاوردم.امام امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید:
«صبروا أیّاماً قصیرة أعقبتهم راحة طویلة،تجارةٌ مُربحة یَسَّرَها لهم ربّهم»(6)
کسانى که با پروردگار معامله مىکنند و این ایام کوتاه عمر را بذل مىکند مشقّت را تحمل مىکنند و صبر پیشه مىکند و در مقابل یک راحت و سعادت ابدى را
بدست مىآورند. سعادت ابدى با بذل یک امر موقت یک تجارت شیرین است. در این معامله اگر بذل ثروت و مال، وقت، آرامش و آسایش و حتى اگر بذل جان نیاز باشد؛ شیرین است.
با توجّه به اینکه در آستانه? ایّام با فضیلت عرفه مىباشیم به جاست چندجملهایى در این خصوص عرض نمائیم این روایت را مرحوم محدث قمى در مفاتیح نقل کرده است.
«سمعَ علی بن الحسین علیه السلام یوم عرفة سائلاً یسألُ الناسَ فقال له:ویحک أغیر اللَّه تسأل فی هذا الیوم إنَّه یُرجى لما فی بطون الحبالی فی هذا الیوم أن یکون سعیداً»(7).
امام سجاد علیه السلام روز عرفه سائلى را دیدند. که در حال تکدّى و سوال از مردماست. امام علیه السلام به او فرمودند: واى بر تو! آیا در چنین روزى از غیر خدا تقاضامى نمایى، در حالى که در این روز براى جنین در شکم مادر امید سعادتمندى مىرود.
کسانى که اهل عبادت و راز و نیاز مداوم هستند و همواره به فضل و رحمت الهى امید دارند و به درجهایى از معرفت نائل آمدهاند که هر لحظه خود را در محضر الهى مىدانند و کمتر لحظه ایى را در غفلت به سر مىبرند، توجّه این افراد و لطفالهى به اینگونه اشخاص نیازمند روز عرفه و غیر عرفه نمىباشد. اما علیرغم آن بعضى از روزها و شبها گویى دعوت خاصّى از طرف محبوب و ذات اقدس الهى رسیده است، این دعوت خاص اصولاً داراى رحمت خاصّى نیز هست. لذا براى درک فضیلت این ایّام و بهرمندى از این دعوت ویژه بسیار سفارش شده است. این دعوت فراگیر و همگانى است خداوند تعالى همه را از پیر و جوان، زن و مرد، بزرگ و کوچک همه را به خوان کرم خود فرا خوانده است. کسانى که توفیق ندارند در صحراى عرفات مشغول عبادت باشند مىتوانند به دیگر مکانهاى متبرّک بروند و توفیق حضور درآنجا را درک نمایند. امام صادق علیه السلام مىفرمایند:
«أن اللَّه یوم عرفة ینظر إلى زوّار قبر الحسین علیه السلام فیغفر لهم ذنوبهم و یقضى لهم حوائجهم قبل أن ینظر إلى أهل الموقف بعرفة»؛
خداوند تبارک وتعالى روز عرفه قبل از توجّه و نگاه به حجّاج حاضر در عرفات به زائران قبر امام حسین علیه السلام توجّه نموده و گناهانشان را مىآمرزد و حوائجشان را بر آورده مىسازد.
غفلت، آفت امیدوارى
متعلّق امید در این دعا را روشن نمودیم و گفتیم که امیدوار بدون تلاش راه به جایى نمىبرد، همچنین تلاشى که ظاهرى سخت دارد در نظر امیدوار جز شیرینى نمىباشد. امّا آفتى که انسان امیدوار و راجى باید به آن توجّه کند غفلت است. راهى که پیش روى داریم راهى است طولانى، این راه نیازمند معلّم و هادى مىباشد. اگرکسى به نشانهها و تابلوهاى راهنما در مسیر توجّه نکند، گمراه مىگردد. به عبارت دیگر امیدوار نمىتواند غافل باشد، بلکه باید با کمک معارف الهى نقطه? امید را در نظر بگیرد و تلاش نماید تا به مقصد برسد. آیه هفت سوره یونس به روشنى این نکته را بیان مىکند،
«إَنَّ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُونَ»(8).
آنان که به روز رستاخیز و ملاقات امیدوار نمىباشند و به زندگى دنیا خشنودشدند و بر آن تکیه کردند و آنها از آیات ما غافلند.
سؤال و اعطاء
امام سجاد علیه السلام مناجات الراجین را با این جمله آغاز مىنمایند: «یا من إذاسئله عبدٌ أعطاه» اى کسى که اگر بندهایى از تو تقاضا نماید به او پاسخ مىدهی(امام علیه السلام بین دو مفهوم سؤال و اعطاء رابطه? مستقیم برقرار نموده است. به عبارت دیگر امام مىفرمایند: رحمت الهى بگونهایى است که به محض تحقّق سوال، اعطاء قطعى است. در دعاى ابو حمزه مىخوانیم «ولیس من صفاتک أن تأمر بالسؤال وتمنع العطیّة» خداوند! از صفات تو این نیست که، بندگان را به تقاضا نمودن امرنمایى و از طرف دیگر در مقابل این سوال و اظهار حاجت، بخل نموده و پاسخ بنده را ندهى. نمىشود ما را به گدایى امر نموده باشى امّا به گداى در خانه خود عطا ننمایى.خود در قرآن فرمودى:
«وَأَمَّا السَّائِلَ فَلاَ تَنْهَرْ»(9).
سوال کننده را از خود مران.
خدا اجلّ، ارفع و اعظم از آن است که کسى از او گدایى کند و او رد نماید. در این ایّام که فصل دعا و گدایى درب خانه? خداست باید توجّه داشته باشیم که نزد کسى در حال سوال هستیم که مالک تمام خزائن است او ربّ العالمین و مالک الملوک است. هر چه اعمّ از مادّى و معنوى از او بخواهیم دریغ نمىنماید اما باید توجّه داشته باشیم که سوال محقّق گردد، تا ارتباط مورد نظر فراهم گردد.
حال این سوال مطرح مىگردد که علیرغم این همه سوال و دعا، چرا استجابت و اعطاء نمىباشد؟ پاسخ در عدم تحقّق سوال و دعا است. یعنى دعا درست نبوده خواندن و نحوه? سؤال غلط بوده است. لذا باید بیاموزیم که از خدا چه حوائجى را طلب کنیم. اگر دنیا، قدرت و ثروت از خدا بخواهیم مىدهد، زیرا این مسائل براى خدا ارزشمند نیست. براى نمونه خداوند به قارون ثروت فراوان عطا نمود و قدرت را هم به فرعون که «أبغض خلق اللَّه» بود عنایت نمود. امّا آیا مقام قرب و صفا و مقام تنزّه و پاکیزگى روح را هم عنایت نمود؟ اگر کسى به مقام قرب و تنزّه رسید دیگر هرگز دنیا را از خداوند نمىخواهد. در آن هنگام عبد و اصل جز رضاى خالق چیزى مطالبه نمىکند. انبیاء و اولیاء الهى هیچکدام دنیا و متعلّقات آن را ازخداوند نخواستند.
در مجموعه? انبیاء (علیهم السلام) فقط سلیمان از خداوند دنیا طلب نمود. خداوند در قرآنکریم کریم مىفرماید:
«قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکاً لاَّ یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ»(10).
گفت: پروردگارا! مرا ببخش و حکومتى به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچکس نباشد، که تو بسیار بخشندهایى.
علّت اینکه حضرت سلیمان از خداوند دنیا و ملک منحصر به فرد خواسته است براى ما روشن نیست. امّا در روایات ذکر شده است که ایشان آخرین پیامبرىاست که وارد بهشت مىگردد، چرا که دنیا پاسخگویى و مشکلات به همراه دارد. من از این فرصت مىخواهم استفاده کنم و نکته ایى را به عزیزان تذکّر دهم. ما و شما راهى را انتخاب کردهایم، نکند مشاکل دنیوى، زر و زیورهاى دنیا، سختىهاى دنیا و فریب کارىهاى دنیا ما را منحرف کنند. خیلىها در همین عصر ما، حضور داشتند که آنها را در محافل دینى و در محافل علمى مىدیدیم که اهل مباحثه و مذاکره? علمى هم بودند اما لباس روحانیّت نداشتند. اینان در حوزه درس خواندهاند و حتّى گاهى به
مرتبه? اجتهاد هم رسیدهاند. امّا به خاطر مضایق دنیوى به سفره? بقیّةاللَّه علیه السلام پشت کرده و رفتهاند. نکند مضایق و مشاکل دنیوى ما را چنان جلب خود کند که گاهى سؤالمان از خدا مطالب بى ارزش باشد و اگر هم جواب درستى نگرفتیم العیاذ باللَّه به این سفره پشت کنیم. سفره? با برکتى که همه? نعمتهاى الهى در آن وجود دارد و خیر آن در همین اقلّ قلیل است. من بالعیان مىبینم بعضى از تفکّرات و چهرهها را که به خاطر مطامع دنیوى حوزه و درس و بحث را رها کردهاند و بهسمتهاى دیگرى رفتهاند.
خداوند همه ما را از مزالّ اقدام محافظت کند.
محبت
در نهاد هر انسانی یک انسان معنوی و روحانی نیز وجود دارد که باید آن انسان روحانی تقویت و تربیت گردد.
اگر آن موجود روحانی به حد رشد کافی برسد می توان گفت که انسان به حد استقلال رسیده و از والدین خود بی نیاز است.
پس والدین و مربیان محترم همان طور که در اندیش? جسم کودکان هستند، باید به فکر پرورش و رشد آن موجود روحانی کودکان نیز باشند،
گاهی ممکن است جسم کودکان بسیار مناسب و قوی باشد اما آن موجود روحانی و معنوی او ضعیف و لاغر باشد و عکس این قضیه نیز امکان دارد و آن این است که ممکن است جسم کودکان ضعیف و نحیف باشد اما از نظر معنوی، قوی و پر توان باشند.
بدن انسان مثل پوست بادام و روحی? او مانند مغز بادام است، در مراقبت و تربیت کودکان باید به فکر هم دو بود.
و شما می دانید که مغذ بادام مهمتر از پوست آن است، برای این که پوست برای مراقبت از مغز است، مثلاً کسی که به شهادت رسیده است اگر چه جسم و ظاهر او وجود ندارد، اما مقام معنوی و روحانی او تا ابد جاودانه است. قرآن کریم نیز به «مغز» تعبیر می کند چنانچه مکرر می فرماید: «یا اولی الالباب؛ یعنی ای صاحبان مغز و این کسانی که لُبّی و مغزی و هسته ای دارید». البته منظور از «مغز» معنای ظاهری آن یعنی «مُخ» نیست بلکه منظور قرآن کریم، آن جوهر درونی انسان است که باید تقویت گردد.
کودکان، همان طور که احتیاج به ویتامین، نور، هوای آزاد، بهداشت و امثال اینها دارند و اگر این مسایل، مراعات نشود. رنجور و پژمرده می شود، آن موجود روحانی که در نهاد، هر کودکی وجود دارد، آن هم به ویتامین نیاز دارد و یکی از ویتامینهای مؤثر و بسیار مهم، «وینامین محبت» است.
برخی از والدین از هر نظر به فرزندانشان می رسند از قبیل: خوراک، پوشاک، مسکن خوب و غیره اما از محبت کردن به کودکان غفلت و یا دریغ می ورزند و همین امر موجب می شود که کودکان پژمرده شوند.
حتماً توجه کرده اید گاهی اوقات برخی از کودکان در ظاهر، هیچ مشکلی ندارند اما همیشه رنجور و پژمرده هستند و گویی از چیزی رنج می برند، وقتی در کارشان دقیق می شوید و فحص و تفحص می کنید معلوم می شود که این کودکان از کمبود محبت در فشار روحی سختی قرار دارند و همین عدم محبت، آنان را رنج می دهد.
عدم محبت برای کودکان مانند عدم آب برای انسان تشنه است، همان طور که انسان تشنه به خود می پیچد و سخت عذاب می کشد، کودکانی که از نعمت محبّت محروم هستند مانند همان شخص تشنه هستند.
انسان تشنه اگر آبی بیابد ولو آن آب در دست دشمن باشد، آن را طلب می کند تا خود را از عذاب تشنگی و عطش، نجات دهد.
کودکان نیز همین طور هستند یعنی اگر شما والدین و مربیان محترم به آنان محبت نکنید، آنان از هر کس که محبت ببینند جذب او می شوند ولو آن کس دشمن آنان باشد، لذا کسانی که منحرف هستند، وقتی می خواهند کوکی را فریب داده و منحرف کنند، از راه محبت وارد می شوند؛ برای این که می دانند محبت مانند آب زلال و گوارا برای انسان است که از عطش در رنج و عذاب است، طبعاً کودکان نیز تحت تأثیر محبت قرار می گیرند ولو این محبت، دامی برای آنان باشد.
کودکان از هر کس که محبت ببینند، همیشه سراغ او می روند مانند انسان تشنه ای که هر کجا آب ببیند، همیشه سراغ همانجا می رود.
برخی از مادران از کودکان خود شِکوه می کنند که ما این همه برای ایشان زحمت کشیدیم و برای سلامتی و آسایش آنان، خود را به رنج افکندیم، اما اکنون نسبت به ما چندان مهر نمی ورزند و به سراغ دیگران می روند!
در پاسخ این مادران باید گفت شِکوه و گِله های شما بجاست اما شما از یک نکت? بسیار مهم غفلت کرده اید و آن این است که همه گونه وسایل و اسباب رفاه و آسایش کودکان خود را فراهم کردید اما آنان را از محبت سیراب نکرده و از این امر مهم غفلت کردید و اکنون کودکان شما به سراغ کسانی می روند که از آنان محبت دیده و می بینند.
طبیعت کودکان چنین است که هر کس به آنان لبخند بزند و یا نوازش کند و به نوعی دوستی خود را ابراز کند، کودکان مجذوب او می شوند و این بسیار خطرناک است؛ برای این که شیطان رجیم نیز از همین حیل? موفق، کاملاً استفاده می کند و کودکان را به فساد و تباهی می کشاند.
شیطان وقتی بخواهد کسی را منحرف کند نخست از نقطه ضعف او استفاده می کند.
برخی از جوانان ما که فریب گروهکها را خوردند و از والدین و فامیل و همه چیز خود بریدند و جذب منافقین شدند، عاملی اصل انحراف آنان، عدم توجه والدین بود؛ برای این که از مراقبت و حفاظت جوانان خود غفلت کردند و آنان را به حال خود رها کردند، در نتیجه فریب عناصر فاسد را خوردند و دنیا و آخرت خود را به تباهی کشیدند.
حسن ظن به خداوند
حسن ظن به خداوند متعال داشتن به انسان رشد و بالندگل می بخشد و بسیاری از صفات منفی را از انسان دور می سازد. در این رابطه مولای متقیان علی علیه السلام سخن بسیار جالت و قابل توجهی دارد، می فرماید:
« ان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتی یجمعها سوء الظن بالله».
« بخل و ترس و حرص، اینها غرایز مختلفی هستند که جمع می کند این غرایز را سوء ظن داشتن به خداوند.»
این سخن علی علیه السلام بسیار قابل استفاده و مورد توجه است.
انسانی که مؤمن بوده و به خداوند حسن ظن داشته باشد، احتیاجی به بخل، ترس و حرص ندارد؛ برای این که انسان مؤمن، به لطف وکرم خداوند اعتقاد دارد، لذا از بخشش و اطعام و احسان خوفی ندارد. اما انسان بخیل و بدگمان به خداوند، از احسان و اطعام، خوف دارد و از این می ترسد که اگر احسان کند، تهی دست و فقیر گردد لذا سخت در حفظ اموال خود سعی می کند.
و همچنین انسان توسو اگر حسن ظن به خداوند داسته باشد هرگز خوف نمی کند؛ چون می داند که خداوند در تمام مراحل زندگی، او را کمک می کند؛ مثلاً رزمندگان دلیر ما که اکنون در جبهه های نبرد مشغول دفاع از حریم مقدس السلام وانقلاب هستند، هرگز خوف به دل راه نمی دهند، برای این که به خداوند حسن ظن دارند و مطمین هستند که پروردگار متعال آنان را تنها نخواهد گذاشت.
این رزمندگان، بخیل نیستند، چرا؟ چون می دانند کسی که با خدا معامله نماید ضرر نمی ند لذا حتی از جان خود در راه خدا می گذرند و به این جان نثاری، افتخار هم می نمایند و همه اینها از برکات حسن ظن به خداوند منّان است.
شهید شدن و جان عزیز خود را در راه خدا نثار کردن، نهایت حسن ظن به خداوند را می رساند، و خوشا به حال شهدا که به خدا معامله کردند و عزت دنیا و آخرت را به دست آوردند.
کسی که جان خود را در راه خدا هدیه می کند، خداوند نیز سعادت دنیا و آخرت را به او مرحمت می کند.
در دنیا نام و یادشان جاودانه است و در آخرت نیز در مقامات بسیار بالا قرار می گیرند. اما کسانی که به عمر طبیعی می میرند، ممکن است در دنیا چند سالی بیشتر زندگی کنند اما بعد از مرگشان به سرعت فراموش می شوند و نام و یادشان از خاطره ها محو می گردد.
امتیاز دیگر شهید این است که روز حسابف بدون حساب وارد بهشت می شود؛ برای این که شهید، هستی خود را فدای راه خداوند کرده است پس دیگر نیازی به سووال و جواب ندارد، اما کسانی که به عمر طبیعی جان می دهند مصداق این آی? شریفه هستند که می فرماید:
« فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ خَیراً یَرَهُ وَ مَن یَعمَل مَثقالََ ذَرَةٍ شَرَاً یَرَهُ.« (1)
« پس- در روز حساب و میزان- هر کس به انداز? ذرّه ای کار نیک انجام داده باشد- پاداش و اجر- آن را خواهد دید و هر کس که به انداز? ذرّه ای کار زشت و ناپسند مرتبک شده باشد، او نیز به کیفر اعمال خویش خواهد رسید.»
کسی که به عمر طبیعی بمیرد، به تمام نیکیها و بدیهایش ولو به قدر ذرّه ای باشد، رسیدگی می گردد اما شهید بدون کوچکترین حساب و کتاب، وارد بهشت می شود و از نعمتهای بی پایان پروردگار متعال بهره مند می گردد و این سعادتی است که نصیب هر کس نخواهد شد.
فرزندان شما نیز وقتی که به خداوند خوش بین باشند؛ طبعاً به سوی خیر و نیکی گرایش پیدا می کنند و از صفات منفی و ناپسند گریزان می شوند. انسان خوش بین، تمام نیکیها را از خداوند و همه بدیها را از خویش می داند لذا سعی می کند روز به روز از بدیهای خود بکاهد و بر نیکیهای خویش بیفزاید.
انسان که به خدا حسن ظن داشه باشد، تحمل سختیها و مصایب برایش آسان می شود و از هجوم گرفتاریها و ناملایمات، خوف و هراسی به دل راه نمی دهد. ابا عبدالله الحسین علیه السلام به خداوند حسن ظن داشت لذا تمام آن مصیبتهای جانکاه را تحمل کرد و هرگز اظهار ناراحتی نکرد. وقتی هزاران نامه از سوی مردم کوفه به او رسید؛ حضرت طبق دعوت آنان به سوی کوفه حرکت کرد اما با بی وفایی آن مردم روبرو گردید، با وصف حال از وضع موجود و پیشامدی که رخ نمود، همه را تحمل کرد و فرمود: «خدیا! به تو پناه می برم و به تو توکل می نمایم.» انسان وقتی تمام کارهایش برای خدا باشد، تمام مصیبتها و ناگواریها را تحمل می کند و تنها از او مدد می خواهد.
افراط
به این نکته توجّه داشته و آن را همیشه مورد اهتمام خویش قرار دهید که «افراط» در تشویق، و یا سرزنش کودک، زیان بار است؛
زیرا اگر در «تشویق» کودک افراط شود، وی دیگر از صفات منفی خوود غفلت می ورزد،
که پیامدش جز غرور نباشد.
پس هنگام تشویق، هم? محبّت ها و علاقه های خود را خرج نباید کرد، بل، این عامل سازنده را بایِست کم کم خرج نمود،
تا بیشتر منشأ اثر باشد.
همچنین وقتی از دست فرزند خویش «ناراحت» می شوید، بازهم تمامیَ ناراحتیهای خود را بروز ندهید.
چون «افراط» در اظهار ناراحتی، سبب خواهد شد که «عقل» آن کودک شدیداً آسیب بیند،
و کودک احساس می کند که دیگر قابل اصلاح نمی باشد.
و این اندیشه برای او بسیار خطرساز است.
به هر حال در «تشویق» و «توبیخِ» کودکان، حدّ اعتدال را همیشه در نظر داشته، و از افراط و تفریط عمیقاً پرهیز کنید.
مراقبت
انسان دو جنبه دارد، از یک جهت به خوبیِ پیامبران است و از جهت دیگر مانند شیطان می باشد،
لذا انسان باید هر دو جنبه را ملاحظه کند.
ممکن است چیزی از یک جهت برای انسان و کودکان خوب باشد اما از جهت دیگر خوب نبوده و مضّر باشد:
مثلاً فرض کنید شما یا کودکانتان خدای ناکرده هم به ناراحتی کبد گرفتار شده اید و هم به ناراحتی معده، مداوای چنین امراضی مشکل است؛ چون گاهی اوقات طبیب حیران می شود که چگونه هم کبد و هم معد? شما را مداوا نماید، برای این که ممکن است دارویی که برای کبد نافع و مفید است، برای معده غیر نافع و مضرّ باشد و بالعکس اما اگر انسان یک درد مشخص داشته باشد طبعاً مداوای آن برای طبیب کار سختی نخواهد بود.
با توجه به این مقدم? مختصر، عرض می کنم که چون انسان و کودکان دو جنبه دارند لذا تربیت کردن اینان کار آسانی نخواهد بود، برای این که کودکان، هم جنب? معنوی و الهی دارند و هم جنب? شیطانی، و این ترکیب در نهاد انسان، کار تربیت او را سخت تر می کند.
اگر کودکان فقط جنب? فرشتگی و ملکی داشتند، تربیتشان آسان بود چون با تشویق و ترغیب، به خوبی اصلاح می شد، اما مشکل اینجاست که در این کودکان جنب? شیطانی و منفی نیز وجود دارد که کار تربیت را بسیار حساس می کند.
ما باید کودکان خود را همانطور تربیت کنیم که انبیای الهی تربیت می کردند، پیامبران الهی کودکان را طوری تربیت می کردند که کودکان روز به روز پاکتر ،بی آلایش تر، آگاهتر می شدند سرانجام طوری تربیت می شدند که خودشان حساب کارشان را در دست داشتند و به این حدیث شریف عمل می کردند که می فرماید: حاسبوا قبل تحاسبوا؛ یعنی خودتان حساب خود را بکنید قبل از این که به حساب شما رسیدگی شود.
کسانی که در مکتب متعالی انبیا تربیت می شدند جنب? شیطنی آنان خاموش و جنب? عقل و فکر و فهمشان به حدّ اعلی می رسید.
شاگردان مکتب انبیا هر روز کاملاً حساب اعمال خود را می رسیدند و کارهای نیک و عبادات و مناجات خویش را از خدا می دانستند لذا از او تشکر و سپاسگذاری می کردند و اگر اندک خلافی مرتکب شده بودند، سریعاً استغفار نموده و از بارگاه حضرت حق طلب عفو و بخشش می نمودند.
پس ما نیز باید کوکان خود را همین طور تربیت کنیم یعنی طوری باشد که کودکان ما نیز هر روز حساب همان روز خود را محاسبه کنند، همان طور که یک بازاری وکاسب در پایان هر روز، دخل خود را بیرون می آورد و حساب سود و زیان خود را به دقت برسی می نماید، برای این که اگر چنین نباشد، کاسب موفق نخواهد بود.
و همچنین سرپرست هر خانواده نیز معمولاً حساب دخل و خرج هر روز خود را محاسبه می کند تا اگر یک روز زیاد خرج کرده، روز دیگر خرج کند تا دخلش به خرجش برسد، اگر انسان در زندگی خود بدون حساب و کتاب باشد، طبعاً دچار مشکلات فراوان می شود.
پس سعی کنید فرزندان عزیز خود را به نحوی به وظایفشان آشنا کنید که کم کم خوشان حساب اعمال نیک و قبیح خود را بکنند.
اگر کودکان شما در راه تربیت به این مرحله از رشد و فهم برسند می توان گفت که در تربیت فرزندانتان موفق بوده اید.
کودکان وقتی خودشان مراقب اعمال خود باشند، بسیاری از مشکلات شما خود به خود حّل می شود، برای این که دیگر نیازی نیست که هر روز، و به صورت مرتب مراقب آنان باشید تا به بیراهه نروند بلکه وقتی فرزندان شما در اثر تربیت خوب، به رشد و فهم کافی رسیدند، معمولاً والدین می گویند «بحمدالله» که خیالمان از ناحی? فلان فرزندمان آسوده است و مطمئن هستیم که او خودش می تواند مصالح و مفاسد خود را تشخیص بدهد و دیگر مستقل شده است.
این مطلب از مسلّمات است که وقتی نیروی عقل انسان بر هوای نفسش غلبه پیدا کرد و فهم و شعورش بر جهالتش سلطه یافت و جهل و غرور و خود پسندی اش منکوب گردید، چنین انسانی راه خود را یافته است و به بیراهه نمی رود؛ چون نور عقل و فهمش، هادی و نگهبان او خواهند بود.
دفع مفسده
در این که شیطان از دشمنان قسم خورد? انسان است، شکی نیست اما آنچه مهم است این است که انسان مراقب باشد فریب این دشمن مکّار را نخورد.
یکی از حیله های معمول شیطان این است که نخست انسان را از لغزشهای کوچک فریب می دهد و سپس به تدریج، قبح و زشتی آن را کم رنگ می کند تا این که انسان را وادار به ارتکاب گناهان کبیره می کند.
به عنوان مثال، یک بچ? محصّل، وقتی در مدرسه چیزهای کوچکی مثل مداد یا دفتر را پیدا می کند، تصور می کند که هر چه پیدا کند مال خودش است لذا آن را بر می دارد و به خود اختصاص می دهد و کم کم قبح و زشتی این کار در نظرش محو می گردد و به سراغ چیزهای بزرگ می رود.
مربیّان و والدین محترم باید زشتی و بدی این کار را به بچه ها گوشزد کنند و به آنان تفهیم کنند که هر چه پیدا کردند و لو کم و بی مقدار باشد، باید آن را به دفتر مدرسه تحویل دهند تا بچه ها تصور نکنند هر چه یافتند مال خودشان است و ادّعای مالکیت کنند!
اگر اندیش? غلط در کودکان تقویت شود و تصور کنند که هر چه را یافتند مال آن می شوند، به تدریج به سوی سرقت کشیده می شوند و خیال می کنند هر چه را که از این طریق نیز به دست آوردند، مالک آن می شوند. پس شما والدین و مربیان محترم باید بسیار هوشیار باشید تا کودکان عزیز به بیراهه کشید نشوند.
و باید با مشاهد? اولین خطا و اشتباه، سریعاً با برخورد صحیح و عاقلانه، دفع مفسده نمایند.
یاد آوری
برای کودکان خود همان را بگویید که پیامبر عظیم الشأن السلام در ماه شعبان برای مردم بیان فرمود، یعنی برای کودکان خود توضیح دهید که اعمال زشت و ناپسند مانند شاخه های زقّوم است که انسان را به جهنم می برد و اعمال خوب و پسندیده، شاخه های طوبی است که انسان را به بهشت روانه می کند.
و بعد به آنان بگویید که دروغ، تهمت، عیب جویی و صفات منفی، همه از شاخه های زقوم هستند، و درستی، صداقت، پاکی و عبادات الهی نیز تمامشان از شاخه های درخت طوبی می باشند و خوش به حال شما که به شاخه های درخت طوبی چنگ می زنید.
انسان فطرتاً چه کوچک باشد یا بزرگ، چیزهای خوب را از بد تمیز می دهد اما در خردسالان باید این طبیعت را پرورش داد تا بهتر و بیشتر، صلاح و فساد خود را تشخیص دهند؛
مثلاً ممکن است کودکان شما در اثر تذکار و پند و اندرزتان بین پاکی و آلودگی تشخیص دهند و بدانند که با دست آلوده نباید بر سر سفر? طعام حاضر شوند و نباید لباس خود را آلوده نمایند و هکذا، اما بین طاهر و نجس، واجب و حرام و مانند اینها تشخیص ندهند که اینها را نیز باید به آنها تفهیم کرد،
مثلاً وقتی جایی نجس شده باشد باید به کودکان گفت: فرزندان! اینجا نجس شده پس به آن دست نزنید تا آنجا را شسته و طاهر نماییم، همین تذکر و پند شما، آن بچه ها را هوشیار می کند، و می فهمد که اولاً باید معنای پاکی و نجاست را بدانند و بین آنها تمیز بدهند و ثانیاً اگر جایی ناپاک بود، نباید آنجا را رها کرد بلکه باید آنجا را با آب شست و پاک نمود.
و یا اگر کسی نزد کودکان شما غیبت کرد و یا تهمت زد، فوری شما عکسی العمل نشان دهید و بگویید که غیبت زدن حرام است و خداوند از اینها به شدت نهی فرموده پس نباید غیبت کنید و یا تهمت بزنید.
همین گفتن شما موجب می شود که کودکان شما بدانند که غیبت، تهمت، عیب جویی، آزار دیگران و غیره حرام است و باید نزدیک آنان رفت.
و همچنین هنگام نماز که می شود وقتی والدین برخاستند و به نماز ایستادند و به فرزندانشان نیز گفتند نماز واجب است و طبق امر خداوند باید نماز خواند، روزه گرفت، به فقرا و بیچارگان رسیدگی نمود و مانند اینها، باز کودکان شما متوجه می شوند که وقتی به حدّ بلوغ رسیدند تکالیفی دارند که حتماً باید آنها را انجام دهند.
خوب، وقتی که شما والدین محترم یا مربیان عزیز، این چیزها را تذکر دادید قهراً کودکان متوجه شده و به وظیف? خود عمل می کنند و بین هر چیز تشخیص می دهند و قو? تمیزشان نیرو و قوّت می گیرد و هنگامی که به حد بلوغ رسیدند، کاملاً به وظایف خویش آگاهند و نیازی به راهنما و سرپرست ندارند
برهان و دلیل
سعی کنید پند و اندرز های شما همراه با دلیل و برهان مناسب باشد؛ یعنی اگر خوبی یا بدی چیزی را بیان می کنید، علت خوبی و بدی آن را نیز بگویید تا پند و اندرزهای شما ریشه دار شود و برای این که اگر نصایح شما بدون برهان باشد، ممکن است کودکان بعضی اوقات مراعات نکنند اما وقتی نصایح، همراه با برهان باشند این جاودانه خواهد شد مثلاً وقتی کسی به کودک شما آسیب رسانده و یا او را اذیت و آزار داده و فرزند شما به شدن خشمگین و ناراحت است، در همان لحظه به کودکتان بگویید که فرزندم! مشاهده کن که چقدر از اذیت و آزار دیگران نسبت به خود ناراحت هستی، وقتی شما هم دیگران را اذیت و آزار بدهی آنان نیز همین مقدار ناراحت و خشمگین می شوند پس سعی کن هرگز آزار و آسیبی به دیگران نرسانی.
همین نصیحت و اندرز شما به ذکر برهان و دلیل، قطعاً در فرزندان شما تأثیر عمیقی می گذارد.
امر به معروف و نهی از منکر، مواقع خاصّی دارد که در همان مواقع خاص باید اقدام نمود، به عنوان مثال، اگر کودکی گم شد و شخصی او را یافت و به خانواده اش ملحق کرد، در اینجا طبعاً آن کودک گم شده بسیار خرسند و خوشحال می شود که از سرگردانی و بیچارگی نجات یافته است، وقتی این کودک گم شده در اوج خرسندی است، همان موقع باید به او گفت: این خرسندی و سرور تو از چیست؟ آیا از این نیست که به خانواده ملحق شده ای و از سرگردانی نجات یافته ای؟ قطعاً پاسخ او مثبت است، در همین لحظه به او بگویید: پس تو نیز همیشه سعی کن به دیگران کمک کنی و اشخاص افتاده را از زمین بلند نمایی و به مستمندان و محتاجان رسیدگی کنی.این نصیحت و پند بجا و به موقع، بسیار مؤثر خواهد افتاد و برکات چشمگیری خواهد داشت.
هنگام وعظ
وقتی کودکان شما نسبت به شما حسن ظن دارند، آنان را نصیحت کنید و هنگام سوء ظن و بدبینی کودکان نسبت به شما، از نصیحت و اندرز پرهیز کنید؛
برای این که در این صورت، نصایح شما هیچ تأثیری نخواهد داشت، به عنوان مثال، اشخاصی که ظروف مسی با آهنی را لحیم می کنند قبل از لحیم کردن، محل لحیم را اسید می مالند تا زمین برای لحیم آماده شود.
روزی تصمیم گرفتم چیزی را لحیم کنم اما هر چه کردم موفق نشدم؛ یعنی لحیم نمی چسبید و خاصیت نداشت،
علت را از اهلش پرسیدم، گفت: ذرّات چرک و چربی و امثال اینها روی فلز، مانع جوش خوردن لحیم خواهد شد، لذا نخست باید محل لحیم را با اسید، پاک و صاف نمایی تا لحیم خاصیت خود را از دست ندهد.
نصیحت و پند و اندرز کودکان نیز همین طور است؛
یعنی اگر بخواهید نحصیت و تذکرات شما به فرزنان بچسبد و جوش بخورد، باید نخست موانع را برطرف سازید؛ موانعی مثل سوءظن، بدبینی، ناراحتی، غضب، غرور و مانند اینها، و اسیدی که این موانع را برطرف می سازد، توجه به قیامت و خوف از خداست؛ برای این که خوف از خداوند و توجه به قیامت و حساب و جزاء نفس و قلب انسان را از صفات مفنی شستشو میدهد و طبعاً وقتی نفس و قلب انسان پاک و بی آلایش شد، نصیحت و پند و اندرز اثر می کند و جاودانه خواهد شد.
آیات نورانی قرآن مجید مانند اسید است که صفات منفی مثل غرور، کبر، خودپسندی و مانند اینها را از بین می برد و قلب انسان را نورانی و پاک می گرداند و برای همین بود که وقتی مشرکین وکفار، آیات قرآن را می شنیدند متأثر می شدند و به آیین اسلام متمایل می گشتند.
مثال دیگر می زنم و آن این که شما اگر روی کاغذی، یا مداد مطالبی را نوشته اید طبعاً اگر بخواهید دوباره روی آنها چیزی بنویسید باید نخست مطالبی را که با مداد نوشته اید پاک کنید و بعد دوباره روی آن کاغذ، چیزی بنویسید.
تربیت و نصیحت کودکان نیز همین گونه هست؛ یعنی نخست باید موانع را برطرف ساخت و سپس نصایح و پند و اندرز را جایگزین نمود.
امر به معروف
به فرزندان خود تفهیم کنید که با هرکس، هم کلام و هم صحبت نشوند و علت آن را نیز بیان کنید ت کودکان با بینش و درایت کافی پرورش یابند.
کودکان باید بدانند که با هر کودک فاسد و منحرفی، سخن نگویند و با او باب دوستی نگشایند البته امر به معروف و نهی از منکر مانعی ندارد منتها شخص آمر به معروف و ناهی از منکر باید کاملاً مراقب باشد تا سخنان او تأثیر منفی نداشته باشد؛
مثلاً اگر فرزند شما دید که دو بچه مشغول قمار بازی ویا کارهای ناپسند هستند و تصمیم گرفت تا آنان را پند و اندرز بدهد، این فرزند شما باید بداند که چگونه امر به معروف و نهی از منکر نماید؛ برای این که اگر راه نصیحت را نداند، ممکن است با سخن خود، اختلاف و فتنه ای به پا کند و شیطان رجیم نیز همین را می خواهد.
یکی از حیله های بسیار دقیق و مرموز شیطان این است که انیان را به کارهایی که بالاتر از توان اوست وادار می کند.
در کتاب شریف اصول کافی، فصلی تحت عنوان «باب کراهه مؤمن ان یحتمل مافوق طاعته» وجود دارد؛ یعنی برای شخصی مؤمن بد است چیزی را که از قدرتش خارج است انجام بدهد.
مثلاً فرض کنید خانواده ای تصمیم می گیرد کنار دریا برود و کودکشان که شنا بلد نیست می خواهد به دریا رفته و اندکی شنا کند، بچه به دریا می رود و موج دریا او را به جاهای عمیق می کشاند، مادر که به فنون شنا آگاه نیست، می بیند کودکش در حال غرق شدن می باشد، لذا خود را به دریا می افکند و خود را به هلاکت می رساند، پدر نیز اشتباه همسرش را تکرار می کند و در نتیجه یک خانواده از بین می رود و این هلاکت، به خاطر کاری بود که از توانشان خارج بود.
و یا پدر و سرپرست خانواده تصمیم می گیرد به دریا برود و کودک خردسالش در ساحل به انتظار اوست اما می بیند پدرش در حال غرق شدن است، فوری برای نجات پدر وارد دریا می شود و در نتیجه خود را هلاک می کند.
امر به معروف و نهی از منکر نیز چنین است؛ یعنی نخست انسان باید حساب همه چیز را داشته باشد تا پندش مفید واقع شود، طوری نباشد که به جای اصلاح دیگران، خودش نیز فاسد شده و به بیراهه برود.
برای تربیت و اصلاح کودکان کتابهایی مثل گلستان سعدی، حلیه المتقین، کلیله و دمنه و امثال اینها بسیار خوب است، مثلاً در گلستان سعدی جمله ای بسیار ارزنده و مفید وجود دارد و آن این است که می گوید؛
« دشمن چون از دشمنی فرو ماند لاف دوستی زند و در دوستی آنچنان کند که در دشمنی موفق نمی شود.»
همین کلام فوق، اگر برای کودکان کاملاً توضیح داده شود، در زندگی و سرنوشت آنان نقش سازنده و مفیدی خواهد داشت.
امانت ها
فرزندان ما امانتهای الهی در دست ما هستند که باید از این امانتها به خوبی پاسداری کرد.
تعلیم قرآن، احکام، آداب و سنن اسلامی از وظایفی است که باید به این امانتها آموخت تا این که این امانتها دوباره به صاحب اصیلش عودت داده شوند.
وقتی کودکان، با ایمان، صالح، و پاک باشند معلوم می شود که به این امانتها خیانت نشده است و اگر عکس این باشند، خیانت به امانت است.
والدین و مربیان که تربیت فرزندان راه به عهده دارند، آنان نیز باید بدانند که اگر به وظایف خود عمل می کنند اینها هم از لطف و مرحمت خداوند است و اگر الطاف او نبود قطعاً قادر نبودند به این وظایف سنگین عمل کنند.
البته تربیت اصلی کودکان به دست خداوند است،
اوست که از نطف? گندیده در رحم مادر، انسانی پدید می آورد و مدت نه ماه در رحم مادر پرورش می دهد و او را تغذیه می کند و هنگام تولد تا لحظه مرگ نیز همه چیزشان در دست اوست.
انسان از خود هیچ ندارد، هر چه هست از اوست، اگر یک لحظه عنایت حضرت حق از انسان منحرف گردد، معلوم نیست که به چه سرنوشتی دچار خواهد شد.
یاد خداوند
همان طور که بزرگسالان باید همیشه به یاد خدا باشند، این مطلب را باید به کودکان نیز منتقل کرد؛
یعنی کودکان نیز باید بدانند که مواظف هستند همیشه به یاد خدا باشند، و این مهم در بالندگی و سازندگی آنان تأثیر مستقیم و عمیقی دارد.
ممکن است سووال کنید کودکان به چه وسیله باید به یاد خدا باشند؟
پاسخش آسان است. برای این که خردسالان نیز به سهم خود دارای فهم و شعور هستند.
و لذا باید به آنان تفهیم کرد که آنچه می خورند و هر آنچه می بینند و به آنچه گوش می دهند و ... همه و همه از آثار مخلوقات خداوند متعال است.
دستی که با آن بازی می کنند، پایی که با آن می دوند، چشمی که با آن می بینند، گوشی که با آن می شنوند و ... هم? اینها از نعمتها و در عین حال، امانتهای الهی هستند.
بشر فطرتاً خود را مدیون کسانی می داند که به او لطف و احسان می کنند، پس خداوند که بالاترین و مهمترین احسانها را در حق بندگانش انجام داده، باید انسان، خود را همیشه مدیون او بداند.
پس به کودکان خود نیز، هم کار بدهید و هم تفهیم کنید که در عین کار و یا بازی و شیطنت، به یاد خدا باشند.
بازی و شیطنت برای کودکان یک شغل است.
نگویید وقتی خردسالان ما مشغول بازی و شیطنت هستند، کار لغو و بیهوده ای انجام می دهند، چنین نیست،
بلکه بازی یک کار و یک شغل برای خردسالان است.
به کودکان خود بیاموزید که خداوند متعال این همه نعمت که به ما داده نگهداری برخی از آنها را به عهد? خودمان واگذار کرده است؛
مثلاً ضربان قلب، چرخش خوت در رگهای بدن، تنفس کردن و مانند اینها خود به خد و به امر خداوند انجام می گیرد، اما نظافت بدن و نگهداری از آن به عهد? خود ما واگذار شده است.
با ذکر مثالهای خوب و آموزنده، کودکان را به وظایفشان آشنا کنید، مثلاً بگویید اگر خدمتگزاران شهرداری، کیسه های زباله ها را جمع آوری نکنند و آنها را از شهر خارج نسازند، چندان نمی گذرد که بودی تعفن همه جا را اشغال، و فضای شهر را آلوده می کند و طبعاً منشأ ایجاد انواع امراض می گردد، پس با این حساب، ما نیز اگر بدن و فضای اطراف خود را تمیز و نظیف نکنیم قهراً گرفتار انواع بیماریهای آزار دهنده خواهیم شد؛
عبادت کودکان
همیشه برای کودکان خود از نعمتهای الهی سخن بگوید و به آنان تلقین کنید که همیشه به یاد خدا و نعمتهای او باشند.
اساساً کودکان وقتی به سن تمیز می رسند خودشان از همه چیز سووال می کنند.
وقتی والدین به نماز می ایستند سووال می کنند نماز چیست و برای چه نماز می خوانید؟
وقتی پاسخ داده می شود که نماز امر خداوند است و باید ادا کرد، فوری می پرسد خدا کیست؟
در این موقع باید با پاسخهای مناسب، از نظر اعتقادی، کودکانتان را بسازید.
عبادت کودکان همین است که دربار? اعتقادات، سووالات پی در پی می کنند،
از همین سووالات خوب کودکان، باید نهایت استفاده را کرد و با زبان کودکی پاسخ مناسب داد و از همان خردسالی، کودکان را با خداوند آشنا نمود و طوری تربیت شوند که همیشه به یاد خدا باشند.
طبیعت کودکان، بازی و شیطنت است، و بعضاً ممکن است به کارهای لغو و بیهوده دست بزنند اما باید مراقب بود تا در حال بازی هم، ادب و نظم و نظافت را رعایت کنند.
کار لغو و بیهوده برای بزرگسالان بد است اما برای کودکن اجتناب ناپذیر است.
فقط انبیا و ائم? معصومین- علیه السلام- هستند که در کودکی نیز کارهای لغو و بیهوده از آنان سر نمی زند، اما غیر از انبیا و معصومین، کودکان دیگر، طبعاً بخشی از عمر خود را صرف کارهای لغو و بیهوده می کنند، و اساساً رشد کودکان نیز در گرو همین بازیها و شیطنتها می باشد.
اگر کودکان را سالم و صحیح بار بیاورید قهراً و خود به خود به فکر خداوند می افتد، برایاین که شناخت خداوند، امر فطری هر انسانی است.
انسان مثل چاه کن است، همان طور که یک چاه کن، در نهایت به آب می رسد، انسان نیز در نهایت به وجود خداوند گردن می نهد، و نسبت به او معرفت پیدا می کند.
فطرتاً کودکانی که به مرحل? تمیز می رسند، هر چیزی که اعجاب آنان را برانگیزد فوری می خواهند از حقیقت آن جویا شوند،
وقتی در شب به ستاره های درخشان نظر می اندازند، فوری از حقیقت آنها سووال می کنند،
وقتی خورشید و ماه را می بینند باز سووال می کنند و همین طور تا به خداوند معرفت پیدا می کنند و به ندای فطرت خود پاسخ مثبت می دهند.
برخورد قاطعانه
در تربیت کودکان، یکی از موارد مهمی که نباید آن را از نظر دور دانست این است که گاهی کودکان چیزهایی طلب می کنند و یا کارهایی انجام می دهند که والدین باید قاطعانه برخورد کرده و اجازه ندهند فرزندانشان به سوی فساد اخلاقی سوق داده شوند؛
مثلاً برخی از کودکان هنگام خروج از منزل یا مدرسه، دیر به منزل بر می گردند در اینجا والدین باید فوری نسبت به این مساله حساسیت نشان بدهند، و حکمت دیر آمدن کودکانشان را جویا شوند؛
چون ممکن است با کودکانی دوست شده باشند که از اخلاق سالم و عقل کافی برخوردار نیستند و کم کم فرزندان شما را به تباهی و فساد اخلاقی بکشانند.
نحست باید به کودکانتان تذکر بدهید که بان آن شخص فاسد و آلوده دوستی خود را قطع کند،
اگر کودک شما مقاومت کرد و گفت نه، من باید همچنان با او دوست باشم و دست از دوستی او بر نمی دارم،
اینجاست که والدین نباید در برابر گریه و آه و زاری کودک نرمش نشان بدهند بلکه باید با کمال قاطعیت برخورد کرده و این رابط? دوستی مفسده انگیز را قطع کنند،
مانند طبیبی که با قاطعیت، عضو فاسد را از بدن انسان قطع و جرّاحی می کند و به فریاد و نال? بیمار هیچ توجهی نمی کند.
ترحم و نرمش در برابر کودکان، خوب است اما نه در همه جا و در هم? موارد بلکه هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد.
اگر شما امروز که فرزندانتان با یک عنصر فاسد رابطه برقرار کرد و عکس العملی نشان ندادید، فردا به دو عنصر فاسد دوست می شود، همین طور با سه، چهار، پنج و...
و سرانجام به جایی می رسد که دیگر شما باید دست روی دست بگذارید و نابودی فرزندانتان را تماشا کنید،
مانند طبیبی که وقتی دید مریضش یک انگشتش فاسد و سیاه شده، آن را قطع نمی کند و همین طور صبر می کند تا این که سیاهی به سراسر بدن و نهایت به قلب می رسد و مریض را می کشد.
همان طور که یک طبیب ماهر، فوری عضو فاسد را جرّاحی می کند، والدین نیز فوری و قاطعانه باید رابط? رفیق فاسد را با فرزندانشان قطع کنند، و این حقیقتی است که قابل انکار نیست.
خداوند متعال در نهاد هر انسانی، یک هدایت تکوینی به کار برده که این هدایت اجازه نمی دهد کودکان، خود به خود به سوی کارهای خلاف بروند اما اگر مشاهده شد که کودکی این هدایت فطری را زیر پا نهاده و به بیراهه می رود، در این صورت باید او را متوجه اشتباه خود کرد.
برای این که وقتی کودکی با کودک فاسدی دوست شد، کودکان خوب و سالم طبق همان هدایت تکوینی خود، با این کودکی که با کودک فاسدی دوست شده، فاصله می گیرند تا آلوده به فساد نشوند، وقتی آن کودک دید کودکان خوب همه از او جدا شده و فاصله گرفتند، احساس تنهایی می کند و همین عامل خوبی می شود تا خود را به دوستان فاسد بیشتر نزدیک کند و همین امر باعث می شود روز به روز بر دوستان فاسد او افزوده گردد و در نهایت، لحظه به لحظه در لجن زار فساد و تباهی، بیشتر غرق می شود.
در اینجا بر والدین است که یا دوستان فاسد را قیچی کنند و اگر نتوانستند کودک خود را از میان دوستان فاسد قیچی کنند، به هر ترتیبی که شده باید بین کودک خود و عناصر فاسد فاصله اندازند.
در این گونه موارد، ترحم و به کار بردن عاطفه و احساسات، هیچ موردی ندارد بلکه در عین احترام به شخصیت فرزند، باید قاطعانه برخورد کرد و کودک را از بیراهه رفتن نجات داد.
سطح آگاهی
یکی از مسایل بسیار مهم که والدین محترم نباید از آن غفلت کنند، بالا بردن سطح آگاهی کودکان است و یکی از شیوه های بالا بردن سطح معلومان کودکان به این است که شما هر چیز مهم را در نظر آنان مهم و هر چیز حقیر و کوچک را نیز در نظر آنان کوچک و حقیر جلوه دهید.
به عنوان مثال اگر ملاحظه کردید که فرزند شما چندان به امر نظافت اهمیتی نمی دهد، در اینجا وظیف? والدین است که نخست اهمیت فوق العاد? نظافت را به کودکان خود گوشزد نمایند، و عواقب خطرناک عدم پاکی و نظافت را نیز بیان کنند.
اگر کودک شما رعایت نظافت نکردند و یا به آن اهمیتی ندادند، این به خاطر این است که به اهمیت و ارزش «نظافت» واقف نیستند، مثلاً ممکن است کودکی در کنار جوی آبی که در خیابان است و به انواع آلودگیها آلوده است، بنشیند و مشغول شستن دست و صورت خود بشود، در اینجا فوراً باید ب این کودک گفت که از این کار خطرناک دست بردارد، و توضیح داد که استفاده کردن از فاضلاب آلوده و حاملِ انواع میکروبها مضّر و خطرناک، چه عواقب سویی را به دنبال دارد.
وقتی کودکان نسبت به مضّرات و مفاسد آبهای آلوده آگاهی پیدا کردند طبعاً مواظب خود هستند، و سعی می کنند خود را از آن دور نگه دارند.
اهمیت «نظافت» را به عنوان مثال یاد کردیم والاّ خود والدین محترم می دانند که چیزهایی اهمیت دارد و مهم است و چه چیزهایی اهمیت ندارد؛
مثلاً به کودکان اهمیت رعایت ادب، اخلاق نیکو، درس خواندن، مطالع? کتابهای مفید، مناجات با خدا انجام فرائض دینی و امثال اینها نمایند، ممکن است کسی بگوید بچه ها اهمیت اینها را نمی فهمند و درک نمی کنند اما باید بدانید که کودکان نیز مانند بزرگسالان به اهمیت هم? اینها پی می برند و انها را درک می کنند.
شما اگر موفق بشوید به کودکان خود اهمیت کارهای مثبت و خوب را تفهیم کنید به نحوی که آنان کاملاً به اهمیت آنها واقف شوند، خدمت بزرگی در حقشان کرده اید برای این که وقتی انسان از دوران خرسالی به اهمیت چیزی پی بُرد، طبعاً همان را در سنین بالا نیز رعایت می کند و به آن پایبند است؛
مثلاً وقتی که شما به کودکان خود اهمیت دنیا را گوشزد کردید و گفتید که انسان باید بیکار نباشد چون بیکاری منشأ آفات و مکافات فراوان است پس مشغول بودن به کار پسندیده و خوب، بسیار لازم و امری حتمی است برای این که اگر انسان در دنیا شغل مناسبی نداشته باشد، در گذران امور زندگی، دچار انواع مشکلات جدّی خواهد شد و ممکن است به افراد پست و فرومایه محتاج شود و در یک جمله: ممکن است اعتقادات و ایمانش نیز در معرض خطر قرار گیرد. وقتی اینها را برای کودکان خود بگویید مطمئن باشید که اثرات مثبت و خوبی خواهد داشت و نصایح و خیر خواهی هایتان بی اثر نخواهد ماند.
وقتی به کودکان، اهمیت دنیا و محسنّات و استقلال اقتصادی را گوشزد نمودید، حتماً توجه آنان را به اهمیت امر آخرت نیز معطوف دارید، یعنی اهمیت دنیا حتماً باید با اهمیت آخرت توأم باشد برای این که اگر انسان دنیایش آباد و خرّم شد و به استقلال اقتصادی دست یافت و خود را بی نیاز دید، طبعاً طغیان خواهد کرد، و از صراط مستقیم خارج می شود،
اما اگر در تمام مراحل زندگی، به تقوا و حلال و حرام نیز توجه داشت و توجه داشته باشد که تمام اموال او دارای حساب و کتاب است، قطعاً منحرف نخواهد شد و پای خود را از گلیم خود خارج نمی کند.
پرداختن به امر دنیا بدون توجه به آخرت، فاجعه آفرین و مفاسد آن از حدّ شمار بیرون است.
خطر ابتلاء
یکی از آفات بیکاری، «تنفر انسان از خویش» است، زیرا انسان بیکار، انسان طبیعی نیست بلکه انسانی است که با عقده ای بزرگ رو به رو است، دلش می خواهد خودش را نبیند و دربار? خودش اندیشه نکند و یا بکلی خود را فراموش نماید.
انسان وقتی از کسی متنفر باشد دوست دارد با طرف خود هرگز رو به رو نشود لذا هر کجا او را ببیند تلاش می کند که به نحوی خود را از او دور نماید، به منزل او نمی رود و به اجاز? ورود به خانه اش را نمی دهد، در مجالس و محافل، از او فاصله می گیرد و خلاصه همیشه سعی می کند که با طرف خود رو به رو نشود.
اما سووال این است که وقتی انسان از خودش متنفر شد چه باید بکند؟ به کجا بگریزد؟ و چگونه از خود فاصله بگیرد؟ آیا ممکن است انسان به خودش قهر کند؟
وقتی به انسان حالت تنفر دست داد، طبعاً سعی می کند به نحوی خود را از این معضل نجات بخشد و تها راه نجات از این معضل، مشغول بودن به کار است، لذا برخی از مردم برای خود مطالعه را انتخاب می کنند و برخی به اعتیاد و مواد مخدّر پناه می برند، هم? اینها برای این است که انسان شکست خورده و ناکام، می خواهد به نحوی از حال خود خارج شود و خود را فراموش کند.
تا وقتی که انسان دچار مشکلات و گرفتاریهای متعدد است و قادر به حل آنها نیست و از این جهت رنج می برد، خطر مبتلا شدن به مواد مخّدر فراوان است.
البته مشکلات انسان متعدد است؛ برخی از کمبود مالی رنج می برند و بعضی از این که دیگران از او جلو افتاده اند، احساس حقارت می کنند، و برخی هم برای عوامل دیگر.
اما در مجموع،کار و تلاش، می تواند اکثر مشکلات انسان را برطرف سازد.
به نظر شما چرا وقتی یک شخص معتاد موفق می شود که اعتیاد را کنار بگذارد، دوباره معتاد می شود، و همان برنام? سابق خود را ادامه می دهد؟ علت آن این است که هنوز عوامل اعتیاد در او وجود دارد که عبارت از «بیکاری و تنفر از خویش» است.
اشخاص معتاد وقتی موفق به ترک اعتیاد می شوند همین که به خانه بر گردند، بچه ها دور او را می گیرند و می گویند سرنوشت ما چه می شود؟ همسرش می گوید تکلیف من چیست؟ من نمی توان از پس مخارج بچه ها در بیایم و همین طور دوباره عوامل ناراحتی یکی پس از دیگری به سراغش می آیند، و چون قادر به حلّ آنها نیست مجدداً به خود فراموشی و گریز از خود تمایل نشان می دهد و همین فکر باطل، او را وسوسه می کند تا دوباره سراغ کارهای سابق خود که همان اعتیاد باشد، برود.
کار و تلاش مفید، برای انسان مانند آب برای درخت است؛
اگر به درختی آب ندهند، شاخه هایش کم کم قوت خود را از دست می دهند و برگهایش پژمرده و بی رمق می شوند و از زیبایی و طراوت باز می ایستد.
اما درختی که از نعمت آب برخوردار است، روز به روز بر زیبایی و طراوت او افزوده می شود،
انسانی که کار سالم و مفید می کند همیشه شاداب و خرّم است برای این که با همین کار کردن، مشکلات خود را یکی پس از دیگری حل می کند و جرأت پیدا می کند تا با مشکلات بزرگتر دست و پنجه نرم کند.
اساساً برخی از مردم افزون بر حل مشکلات خویش، به حلّ مشکلات مردم می پردازند و مایل هستند که به آنان پیشنهاد شود تا مشکلی را حل کنند، یعنی بغضی از مردم برای هر مشکلی که رخ دهد، برای آن، تدبیر و اندیشه ای دارند و اشخاصی که چنین هستند، کمتر گرفتار اعتیاد، مشروبات الکلی و فساد اخلاقی می شوند.
پس باید با این حساب، شما والدین محترم تلاش کنید تا کودکان شما با همتی بلند بزرگ بشوند و طوری تربیت شوند که وقتی مشکلات خود را حل می کنند، بتوانند مشکلات دیگران را نیز حلّ نمایند، نه این که حتی در محّل معضلات و مشکلات خود نیز فرو مانند که این سوء تربیت، اولین قدم شکست است.