شیوه های تربیتی
1- اصلاح آرزو؛ نقطه شروع تربیت
همان طور که در روش تربیتی امیر المؤمنین علیه السلام مشاهده کردید، ایشان کودک را موجود مستقلی می داند که جنبه ها و دستگاه های بزرگترها را به صورت جامع دارد و با امیر دانستن او در هفت سال اول می خواهند زمینه ای فراهم شود تا این دستگاه ها از آسیب و الوهیت دیگران مصون باشند تا کودک بتواند در بزرگی به ثمره هستی خود که همان عبادت خالص و رسیدن به «اِیَّاکَ نَعبُدُ وَ اِیَّاکَ نَستَعِین» است برسد. در حقیقت حضرت با روش خودشان دارند راه صالح ماندن آرزو را به ما یاد می دهند.
آرزو چیست؟ به اراده و قصد عمیق “آرزو” گوییم. آرزو ماشین حرارتی انسان است که سالهای سال او را گرم نگاه می دارد و انسان به هوای آن و در جهت آن حرکت میکند. اگر از کسی آرزو را گرفتید، نمیتوانید او را به حرکت درآورید و او ساکن و متوقف میشود! با توجه به روش علی (ع) د رتربیت، ذکر این نکته ضروری است که مربی بداند اصلاح آرزو با ایجاد آرزو فرق میکند. درحقیقت تعبیر صحیحی نیست که بگوییم مربی شاگرد را میسازد یا از او چنین انسانی بار میآورد؛ این تعبیر با شناخت حقیقی از انسان که در بخش اول کتاب ذکر شد، تطبیق نمیکند. کسانی که چنین پنداشته اند میشود در انسان ایجاد آرزو کرد، تصوری سطحی و روبنایی کرده اند و با چنین برداشتی، او را در نهایت از اصل خود دور و به یک موجود قالبی تبدیل خواهند کرد. با توجه به شناخت حقیقی از انسان، بحث ایجاد آرزو توسط مربی اصلاً نمیتواند مطرح باشد. آرزو را باید خود کودک بکند. حالا خودش چنین انتخاب و آرزویی کرد که کرد، وگرنه ایجاد آرزو توسط مربی او را مستقل بار نخواهدآورد.
دربحث انسان شناسی به تفصیل توضیح داده شد که در جهانبینی اسلامی نظرگاه این است که خدا انسان را بر فطرت توحیدی ساخته است و آرزوی او فقط خداست. او چون یک قلب بیشتر ندارد، یک آرزو هم بیشتر نمیتواند داشته باشد. قرآن میگوید: « مَا جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَینِ فِی جَوفِه1»:"خدا در درون هیچ کسی دو قلب نگذاشته است". او یا مرید حیات دنیاست وکل اعمالش به آن بر میگردد، یا مرید حیات آخرت است و کل حیاتش حتی خورد و خوراک و خوابش هم به آن برمیگردد. کسی نمیتواند بگوید انسان دو نوع کار دارد، خیر! یک کار دارد که آن را هم قبلاً از میان دو راه انتخاب کرده است: 1- راه کسانی که انبیا را قبول کردند و آرزویی از نوع آرزوی آن ها داشته و به عاقبت آن رسیدند. 2- راه افرادی که انبیا را تکذیب کردند و آرزویی از نوع دیگر داشته و عاقبت آن گریبانگیرشان شد. راههای فوق دقیقاً بر یکی از دو جنبه ی درونی منطبق است.: 1) جنبهی فطری که در این حالت میخواهد برای "حقیقتش"حرکت و تلاش کند و آرزویش از نوعِ فوق حیات دنیا است. 2) جنبهی نفسانی که در این حالت فرد میخواهد برای "خود"ش باشد و صرفاً برای حیات دنیا بگردد و آرزویش از نوع حیات دنیایی است. به این ترتیب جهان بینی اسلامی میگوید که انسان موجودی دو جنبه ای اما تک شخصیتی است که آن شخصیت بستگی به نوع تربیت و انتخاب او دارد
اگر انقلابی بخواهد در جوانان صورت بگیرد، انقلاب در آرزوی آنها است. انقلاب فرهنگی و زیربنایی، دگرگون شدن نوع آرزوی انسان است. باید آرزوی بقا حاصل شود تا انسان، الله و رسول و دارآخرت را بخواهد. تنها در این صورت است که اصلاح و دگرگونی حقیقی صورت خواهد گرفت و تربیت همین است. راهش چیست؟
راه اساسی که راه درمان طبیعت گرایی در وجود انسان است، همان است که در بیان نورانی امیر مؤمنان علیه السلام در فصل پیش توضیح داده شد و معرفی گردید. راه دیگر این است که مربی بتواند ارادهی شاگرد را به مسیر آرزوی فطری او بکشاند؛ برای این کار زمینهای باید فراهم شود تا فرزند بتواند تعقلاً بفهمد استعدادهایی که خدا به او داده، یک نوع "بدهکاری" است. بچه وقتی دید هوشش از دیگران بیشتر است، باید به نحوی به او فهماند که در مقابل دیگران بدهکارتراست؛ بداند اینها امتیاز او نیست بلکه بارهایی است که بر دوشش است و بدهکاریهایی است که باید بپردازد! بچه اگر این طور تربیت شد، خودش سراغ انبیا میآید. زیرا اصولاً عقل دین را درک کرده ودر فرد ایجاد عطش می نماید؛ به نحوی که فرد میخواهد طلبکار خودش را پیدا کرده و بدهکاری خود را بپردازد و به این کار عشق می ورزد! وقتی به کودک کمک شد که این گونه با مسأله برخورد کند، عُجبِ او برطرف شده و نور تواضع در او رشد میکند و بزرگبینی که موجب توقف و انحطاط است، در او حل میگردد.
اما اگر مربیان یا والدین، بنا را بر"خودیت" کودک بگذارند، این مسأله در ذهن کودک جا می افتد که استعدادهایش را طلب تلقی کند و بزرگ که شد میخواهد طلبش را از هرجایی که رسید وصول کند. عالمِ مادّه وسیلهای برای وصول طلبهایش میشود ودر نتیجه به دنیا طلبی میافتد. میگوید من استعداد و فهم دارم، پس باید بروم و سهم خود را از دنیا بگیرم! آن چه او در مقابل خودش میبیند، مادهی بیشعوری است که میخواهد شیره آن را بهعنوان طلبِ استعدادهایش وصول کند. چنین آدمی دیگران را بدهکار خود تلقی میکند!
2- مستقل دانستن کودک
کودکان حسابگران غریبی هستند و جاذبه و دافعه و حسن ظن و بدگمانی دارند. آنان استقلال فکری داشته و ادراکشان خیلی زیاد است و نباید انتظار داشت که از بیان آن ها حدّ فهمشان سنجیده شود، بلکه باید از نگاهشان آن ها را شناخت و درک کرد. کودک چند برابر آن چه میگوید میفهمد ولی چون هنوز بر زبان مادّی مسلط نیست، آن چه از زبانش خارج میشود خیلی کمتر از حدّی است که در حس و شعور و خطوراتش میگذرد. خدای متعال دستور انقباض و انبساط را برای قبول بهترین مربی به عقل کودک داده است. فی المثل اگر دید استادش درست عمل نمیکند، او را قبول نمی نماید. بنابراین این مربی نیست که شاگرد را استخدام میکند، شاگرد است که استاد را استخدام مینماید. عقل کودک براساس هدفش دوست، کتاب، فیلم و...انتخاب میکند و ذاتاً در مقابل لغو منقبض و با آن ناهماهنگ است.
کودک موجودی مستقل درحدّ خودش است. او دستگاه ها و جنبه هایی که در بزرگی هست به صورت جامع دارد. مثل گردوی نارس و مغز نبسته است که استعداد گردو شدن دارد. با توجه به این خصوصیت، مربی باید به او اجازه دهد درحوزه فعالیت خود آزاد باشد و از کنترل شدید و مراقبت های غیرضرور پرهیز نماید. با این خصوصیت تربیت کودک مثل انسان بالغ است. مثلاً چه طور برای تنبیه انسان بالغ قسمتی از دستاورد عملش را میچشانند تا به هوش آید، به کودک هم مقداری از نتایج عمل به صورت رقیق شده چشانده می شود تا بهتر با واقعیات آشنا گردد، زیرا کودک مانند انسان بالغ دو جنبهی "ایستا و پویا"دارد. اگر جنبهی ایستا بر اوغالب شود، حالت خواب یا مست را پیدا می کند و تذکر پذیر نخواهد بود و رنج میتواند او را به خود آورد. مثال دیگر قوّت مسؤولیت پذیری است. درکودک قبل از بلوغ مسؤولیت پذیری هست ولی توان آن چنانی ندارد که بخواهند آن را بکار گیرند. به عبارت دیگر فعلاً معفُوّ است یعنی مربی حالا با آن کاری ندارد تا در موقع مناسب و زمان بلوغ از آن استفاده کند. در تعبیری از رسول گرامی صلی الله علیه و آله در حدیث "رَفع" آمده: « رُفِعَ القَلَمُ عَنِ الثَّلاَثَه...وَ عَنِ الصَّغِیرَ حَتَّی یَکبَرَ1»:" قلم از سه نفر برداشته شد... و از کودک تا به حد بلوغ برسد"، یعنی از کودک رفع تکلیف شده است زیرا فعلاً توانش راندارد و نارس است.
در کودک تحول قبل و بعد از بلوغ، تفاوت بین عفو و مسؤول شدن است. کودکان استعداد و توان و همهی دستگاهها را دارند، اما باید با این دستگاهها به اندازهی توانشان کار کرد و توجه داشت که برخورد استخفاف آمیز نباشد؛ برخورد استخفاف آمیز ویژهی نظامیان است که در آن آگاهی موضوعی مزاحم است. درتربیت طبیعی که آگاهی کودک پایه کار است، نظام قبل از بلوغ مثل نظام بعد از بلوغ نظام تکریم میباشد. مثالاً اگر پدر مسؤولیت را بین خود و فرزند نابالغش تقسیم کند، کرامت نفس او را تقویت نموده است.
3- حسن ظن به خدا؛ مادر کلّ صفات
چرا اولیای الهی در کوران حوادث هیچ تغییر روحیه و رویه پیدا نمی کردند و چیزی تعادلشان را برهم نمی زد؟ آنان چنین هنری را در زندگی چگونه بدست آورده بودند؟ علی(ع) می فرماید: اگر همه مردم به من روی آوردند یا از اطراف من پراکنده گردند، احساس عزّت و وحشت نمی کنم! وقتی خبرنگار از امام ره در راه بازگشت به ایران سؤال کرد که چه احساسی برای بازگشت به وطن دارید؟ گفتند هیچ! این چیست؟ علت این است که آنان ارتباطشان با خداوند محکم است!
درتربیت هدف دست یافتن به انسان ایدهآل است. این کار چگونه امکان پذیر است؟ انسان استعداد ارتباط با نامحدود دارد و میتواند اخلاقش در رابطهی با خدا دگرگون شود. کسانی که کودک را با فطرتش آشنا و مرتبط می سازند، بزرگترین سرمایه و گنجینه را در اختیارش گذاشته اند؛ به نحوی که سرمایه های دیگر هرگز این نقص ارتباطی را جبران نمی نماید. شجاعتی که انسان از ارتباط با نامحدود بدست می آورد، با شجاعتی که ازراه ارتباط با انبوه انسان ها، تکنولوژی و ادوات جنگی بدست می آید، قابل مقایسه نیست.
حسن ظن به خدا، اساس تربیت و مادرکل صفات و خصوصیات انسان ایده آل است و باعث میشود که فرزند انسان به منبع شجاعت، سخاوت، عدالت، تواضع، کرم، قناعت و ... برسد؛ منبعی که انسان را همیشه غنی نگاه میدارد و از مشکلات و تنگ نظریها نجات میدهد. کسی که میخواهد اولاد یا شاگردش صفات قابل اعتماد پیدا نماید تا آینده در برخورد با مشکلات زانو نزند، باید در برنامه تربیتی، تقویت"حسن ظن به خدا" را محور قرار دهد. این راه و روش ارتباط با نامحدود است.
انسان وقتی که حسنظن به خدا پیدا نمود، خودش را کشف می کند و صفت شجاعت در او بروز می کند؛ آن هم شجاعتی که از بطن وجود واعتقاد وعمق رابطه با خدا سرچشمه میگیرد و نشانهاش این است که هرچه فشار بیشتر شود، ظهورش بیشتر میگردد. در مقابل، ترس مولود سوءظن به خداست که اگر به حسن ظن تبدیل شود، شجاعت جای آن را میگیرد. حسن ظن به خد به ابن معنی است که فرد خدا را در عالَمِ هستی، راستگو، حکیم، کریم، قادر، عالم، مدیر، مدبر و رازق و در یک کلمه فعّال و مراقب اوضاع ببیند و این به انسان قوت قلب خارقالعادهای در برخورد با دیگران و محیط میدهد که میتواند به پشتوانه آن در هر میدانی وارد شود.
در مقابل، هر مقدار که از این صفات کنار گذاشته شود، نوعی سوءظن جای آن را میگیرد؛ مثلاً بداند خدا عالِم است، اما بگوید مراقب نیست! بداند که خدا عالِم و مراقب است، اما فکر کند که در مسایل بیطرف میباشد! این چنین تصوراتی، سوءظنّ به خدا میآورد. انسانی که با سوءظن به خدا ارتباط خودش را با او فراموش کرده، تنها و ذلیل و حقیر و غریب میشود؛ احساس میکند در عالمی زیست مینماید که تک و تنهاست و یار و مونس و غمخواری ندارد؛ میبیند هرکس دست برکلاه خود گذاشته و برای خودش کار میکند! این فرد ممکن است در ابتدا با اعتماد به انسانها، شجاعانه وارد کارهای اجتماعی و مردمی شود، اما وقتی دید که مردم در مشکلات خود غرقند، کم می آورد و سر در لاک مشکلات خود فرو میبرد. از این جهت، اجتماعی شدن این گونه انسانها تنها در حدّ شعار است و کم محتوا و بی منبع می باشد. عیناً مثل حوضی است که وقتی آب روی آن میریزند سرریز می شود و وقتی از آن مصرف کنند، به تدریج خشک میگردد. انسان هم وقتی از قدرت نامحدود خود را منقطع دید، محدود میشود و محدود، احساس فقر و فقیر احساس ضعف و ضعیف به کرنش افتاده در محیط پیرامون خود حل میشود. پس اگر انسانی را دیدید که به خدا سوءظن دارد ولی مردم او را جسور و شجاع میدانند، باید با نگاه عمیق تر، از پشت چنین شجاعتی ، جُبن و وحشتش را ببینید.
وقتی فرد به خدا حسن ظن پیدا کرد، آنچه را که در اختیار او و مردم است، کوچک و آنچه را که از جانب خدا و درحمایت اوست، وسیع میبیند و در عین فقر احساس غنا میکند. غنایی که فقیر مؤمن دارد از غنای غیرمؤمن بسیار بیشتر است. فقیر مؤمن مثل چاهی است که در او یک پارچ آب مانده باشد؛ آب را بردارید، میببینید جایش دوباره آب میآید. اما غنیّ غیرمؤمن، استخر پر آبی می ماند که اگر از آن بردارید، از حجمش کاسته میشود. زیرا این نوع استغناء و بینیاز شدن از "چیزی"، صرفاً بستگی به مستغنی شدن از همآن "چیز"دارد؛ یعنی وقتی که غیر مؤمن به وسیله ی چیزی مستغنی شد، غنای او به معنای فقر است، زیرا صرفاًً توسط همان کسب غنا کرده و در نتیجه غنای او غنای تبعی است. ولی استغنایی که مؤمن دارد، استغنای ایمانی است.
کسی که کوه را تجربه کرده و شب درآن مانده باشد، بسیاری از تصورات و احتیاطها و بزرگبینیهایش کم میشود. مثلاً جهانگردی، برخورد با خطرات، تجربه و مطالعهی کارِ شجاعان و دیدن فیلمها و غیره، باعث کسب قدرت و اعتماد و شجاعت میشود، اما این شجاعت، "شجاعت نفسانی" است! دقیقاً مثل حوضی است که با دلو آب پر میشود. اما حوض کجا و چاه کجا! چاه به دلیل آن که از درون و عمق به یک منبع عظیم ربط دارد، هر چه از آن بکشند، زلالتر و جریان پر شدنش سریعتر میشود. انسانی که میتواند چاه باشد، چرا حوض باشد؟ وقتی انسان اعتماد و حسنظن به خدا پیدا کرد، مثل این میماند که چاه راه خودش را به منبع خودش پیدا کرده باشد. شجاعتی که نتیجهی احساس ارتباط با خداوند و قدرت نامحدود او باشد، باعث میشود که هرچه مشکلات در مقابل انسان فراوانتر شود، آرامش او بیشتر گردد. حسینبن علیعلیهالسلام در صحرای کربلا، هر چه به ظهر عاشورا نزدیکتر میشد، صورت ایشان برافروختهتر و حالت آرامش و شجاعت ایشان عجیبتر میگردید؛ بهطوری که وقتی همه یاران و نزدیکان کشته شدند و ایشان تک و تنها ماند، یک تنه به لشکر ابن سعد یورش برد و آنها تاب مقابله با او نیاورده، رو به هزیمت گذاشتند! ابنسعد ملعون که این شجاعت خیره کنند را بعد از آن همه مصایب که به آن حضرت وارد شده بود، انتظار نداشت، چاره را در نامردی دید و دستور داد دور ایشان حلقه زنند و هرچه در دست دارند به سویش پرتاب کنند! این نمایشی از مقابلهی شجاعت "ایمانی" و "نفسانی" است! جنگ هشت ساله و تحمیلی عراق بر ایران هم، شاهد دیگری از این نوع مقابله است.
کسی که اعتماد را در نتیجهی تجربهها پیدا کرده باشد، تجربیات جدید و ناشناخته برایش کمرشکن خواهد بود. زیرا آنهارا پیشبینی و تجربه نکرده است. "شجاعت نفسانی" چیزی است که آنرا باید قبلاً با تجربه بهدست آورد تا در عمل بتوان آن را مصرف کرد. گذشتی که انسان در نتیجهی تجارب مختلف بدست میآورد، گذشتی سطحی است؛ چون مطالعه کرده و دیده برایش بهتر میشود، پس گذشت کرده است! در"شجاعت نفسانی"، فرد باید ابتدا تجربه کند و درآن رابطه چیزهایی ببیند که مثلاً این نوع گذشت نتیجهاش خوب بوده یا نه، تا بعد بتواند در آن رابطه گذشت کند. اما گذشتهای سنگین که تجربه نشده وآیندهی آنها مبهم است، سرانجام فرد در مقابل آن عقب میزند و نمیتواند گذشت کند.
اما "شجاعت ایمانی" در عمل قدرت خودش را نشان میدهد و نیازی به تجربه ندارد. در این حالت، بسیاری از حصارهای ضعف و زبونی از طریق ایمان و حسن ظن به خدا، در وجود مؤمن شکسته میشود و اعتراف میکند که هرچه دارد از خداست؛ ظاهری کوچک و کم اهمیت دارد اما استعداد و توان و قدرت او به گونهای می شود که نمیتوان آن را با امور و مقیاسهای مادی سنجید وحدّی بر آن تعیین کرد. شما نمیتوانید کسی را که با شجاعت ایمانی مرگ را قبول میکند، به ستوه آورید و از او اعتراف به عجز و ندامت بگیرید. زیرا محبوب او خداست! اساساً قدرتها انسان را نمیشکنند، بلکه محبوبیت و تعلقات دنیایی است که انسان را شکسته و خرد میکنند.
وقتی انسان"شجاعت ایمانی"پیدا کرد، صبرش اندازه ندارد. شجاعت ایمانی محصول"فطرت"است، اما تکیه گاه صبر یا شجاعت اکتسابی، روی قدرت اکتسابی است؛ دراین حالت اگر فشار امتحان سنگینتر از شجاعت اکتسابی شود، فرد شکست می خورد.
صفات ایمانی دیگر هم همین طور هستند؛ صفاتی مانند عدالت، تقوا، تواضع، کرم، قناعت و ... همه اموری مثل شجاعت ایمانی هستند و همین تحلیل را دارند. مثلاً نهایتی در"سخاوت ایمانی" برای مؤمن نیست. زیرا "سخاوت ایمانی" حاصل "فطرت" است درحالی که "سخاوت نفسانی" تجارت و محصول طبیعت می باشد. یا "قناعت نفسانی"حاصل مطالعه و تجربه است، درحالی که «قناعت ایمانی" حاصل اجتناب از حرص میباشد. "قناعت تجربی" آرامش قبل از طوفان است. یعنی غیرمؤمن بطور محدود و برای انحصار طلبی قوی تر، فناعت تاکتیکی می کند تا خود را برای حمله مجدد آماده نماید! یعنی بعضی زهدها نسبت به دنیا، مقدمه و عقبنشینی تاکتیکی برای حملهی راهبردی بعدی است. اینها "زهد نفسانی" است؛ زهدی است که ناشی از اعتقاد و ارتباط با خدا نیست و برای دستیابی به ریاست و سوار شدن بر دیگر انسان ها تدارک دیده میشود. مثلاً فروشنده ای که چند قلم جنس را ارزان می فروشد تا بر روی اقلام دیگر بکشد؛ دانه میدهد تا مشتری را جلب کند! در این حالت، او با استفاده از صفات حمیدهی غیرمرتبط با خدا، عقب نشینی تاکتیکی می کند تا منظور خود را آینده عملی سازد!
فصل 3: علی (ع) و تربیت کودک
امیرالمؤمنین علی علیه السلام، در روایت زیر سه مرحله برای تربیت ذکر کرده اند: « اَلوَلَدُ اَمِیرٌ سَبعَ سِنِینَ وَ عَبدٌ سَبعَ سِنِینَ وَ وَزِیرٌ سَبعَ سِنِین، فَاِن رَضِیتَ خَلاَئِقَهُ لِاِحْدَی وَ عِشرِینَ سَنَهً وَ اِلاّ ضُرِبَ عَلَی جَنبِیهِ فَقََد اَعذَرتَ اِلَی اللهِ1»:" فرزند هفت سال اول زندگی فرمانده است و هفت سال دوم فرمانبر و هفت سال سوم وزیر و مشاور است. از21 سالگی اگر از اخلاق و رفتارش راضی بودید که هیچ، وگرنه او را تنبیه کنید که نزد خدا معذورید". می فرماید اگر از کودکی جنبهی نفسانی معتدل و معقول و طیّبِ ارضا کردد، فطرت از میان آن بالنده سر برمی دارد و زمینه ی آرزوی بقا در او فراهم خواهد شد و الله و رسول و دارآخرت را برخواهد گزید. اما شرطش این است که "حرکت مستمرِ" فطرت گرایی، از دوران کودکی پی ریزی شود.
الف- دوره امیری کودک
اَلوَلَدُ اَمِیرٌ سَبعَ سِنِینَ. یعنی فرزند در هفت سال اول امیر به حساب آید. 7سال اول، طبیعت و فطرت هر دو حالت جوانه دارند و کودک درحال تجربه جهان پیرامون خود است. در این سن اگر کودک "همراه با طبیعت"رشد نکند و طبیعت او بسوزد، فطرت نمیتواند از میان آن جوانه زده و جان بگیرد. در این دوره چنان با او رفتار نمایید که گویی با امیر طرف هستید و کودک هم چنان احساس نمایدکه امیر است! یعنی خدای تعالی همان طور گه به پدر و مادر تشریعاً فرمان میدهد که فرزند را تا هفت سالگی امیر خود بدانند، به کودک هم تکویناً احساس امیر بودن داده است. تکوین و تشریع وقتی هماهنگ شوند، تربیت در جایگاه واقعی خود قرار گرفته است.
دلیل این کار این است که کودک در این سن و سال ضعیف است و اگر امیر به شمار نیاید، جرئت ابراز وجود پیدا نمی کند و ترس از دیگران وی را چنان می هراساند که عقیده و درک خود را از دست می دهد و بی آن که به چیزی معتقد باشد آن را عملی می کند؛ با این کار عمل او از علم جدا شده، مقلّدی بی محتوا و پوچ و پوک می شود؛ به نحوی که آن چه انجام می دهد به هیچ وجه آن را باور ندارد و آن چه را هم که باور دارد، چون می ترسد هرگز به عمل در نمی آورد. و در نهایت به خاطر همین ترس از خود بیگانه می شود!
والدین اگر طفل را در راستای خواسته هایش با درایت یاری کنند و شرایطی را بوجود آورند که طبیعت او عزت و کمال و راحتی داشته باشد، فطرت او فعال تر شده و از بستر طبیعت رشید و بالنده بیرون می آید و در آینده خود را در عالَمی بزرگتر از این عالَم احساس می کند و بخش پروانه سازی او به کمال رسیده، خود را به هر چیز کوچکی نخواهد فروخت. اما هر چه کمتر به طبیعتِ او بها داده شود، رشد و نمو لازم را پیدا نخواهد کرد و علامت های آن کم رنگ تر خواهد شد.
دراین دوره، هر چه ترس و وحشت از اطرافیان بیشتر باشد، بروز پدیده ی "استقلال" در او به مانع برخورد می کند. درست است که طبیعت برتری طلبی و الوهیت دارد، اما در 7 سال اول که ضعف و ناتوانی طفل دربرابر انسان های بزرگتر محسوس و ملموس است، برتری طلبی او مجال کمتری برای جلوه گری می یابد، ولی خطر شرک و الوهیت دیگران در او بیش از خطر الوهیت ادعایی خودش است. پس به اطرافیان کودک در7سال اول توصیه می شود که بگذارند کودک طلوع کند، فرمان دهد، خواسته داشته باشد و احساس کند که اطرافیان درفرمان او هستند تا فطرت او بتواند بستر مناسبی برای رشد داشته باشد. با این کار، طبیعتِ او به سوی الوهیتِ دیگران حرکت نمی کند و فطرت به سوی منصب حقیقی خود که رهبری طبیعت است به پیش می رود. به هرحال اگر عده ای بگویند که چون در جهان طبیعت گرایی بسیار زیاد است، اعطای فرماندهی به کودک در7 سالِ اول موجب حاکمیت طبیعت بر فطرت و حرکت به سوی ظلمت می شود، حرف درستی نیست! معنی امیر بودن طفل این نیست که چون امیر است، پس هرکاری هم که برایش مضر است، می تواند انجام دهد. خیر! کدام امیر است که بخواهد راه اشتباه برود و وزیر و طبیب بدلیل امیر بودن او، وی را به حال خود گذاشته باشد؟ طبیب به امیر امر و نهی میکند و بایدها و نبایدها را متذکر میگردد. وزیر هم خطرات و اشکالات در تصمیمها را متذکر میشود و در مجالستها و مصاحبهها نکتههای ارزنده و راههای موفقیت را تأکید و مطرح میکند، اما همهی این کارها با رعایت لطف و مرحمت و رعایت احترام و تجلیل معنی امیری صورت میگیرد! بنابراین در این برنامه ها رها بودن مطرح نیست، بلکه وسیع بودن راه حرکت و احساس مسؤولیت و احساس این که همه در خدمت او هستند، به کودک جرئت تصمیمگیری و حسّ اعتمادِ به محیط میدهد. در کودک بروز و شکل گیری صفاتی از قبیل حسد، کبر، نیرنگ، رقابت و برتری طلبی که از صفات طبیعت هستند، بیشتر در هفت سال صورت می گیرد. اما بروز صفات فطرت مانند پاکی و زیبایی و صفا و دوری از بخل و حرص بیشتر مربوط به 7 سال اول است
زمینه حاکمیت فطرت برطبیعت از طریق برآورده شدن معقول خواسته های کودک در هفت سال اول فراهم می شود. در این دوران، فطرت تمرین فرماندهی می کند و زمینه بروز و ظهور و استقامتش در برابر دیگران فراهم می گردد. آن چه از حسن بن علی علیه السلام در کودکی دیده شد، ابراز احساسات و مهر و علاقه به جدّ بزرگوارش است. هنگامی که جد بزرگوار درسجود است، بدون هیچ بازدارنده ای خود را بر روی او می اندازد و سوار می شود. اگر حسن (ع) به خاطر مردم و اهمیت دادن به ابهت جمعیت و کثرت آن ها، از نزدیک شدن به جدِّ خود خجالت می کشید و خودداری می نمود، مقدمه ای بر شرک و مقدمه هایی بر عبودیت غیر خدا در آینده برای او فراهم می گردید. اما حالا که به کثرت جمعیت اهمیتی نمی دهد، نشانه ی ردّ عبودیت غیر خدا را آشکار کرده است و با عشق ورزی به کسی که به او محبت کرده، دارد شکر منعم را بجا می آورد و شکر منعم توحید است و توحید از فطرت برمی خیزد. او امروز محبت این منعم را درک می کند و شکر نعمت را عملی می سازد، و در بلوغ به صورت بازگشت به خدا و عبودیت، آن را ظاهر خواهد ساخت.
اگر درکودکی، بازگیری از اعتیاد به طبیعت و الوهیت دیگران به این صورت انجام نگیرد، طلوع فطرت پس از بلوغ جنسی بی اثر خواهد بود. اگر والدین بخواهند که کودک مسأله ی «لااله» را درکودکی تجربه کند، باید ازکودکی، اعتیاد کودک به الوهیت دیگران را درمان کنند و راه آن امیر دانستن او در 7سال اول زندگی است. اگر طفل از کودکی مورد هجومِ رفتارهای مختلف تربیتی قرار گیرد، دربرابر این پیچیدگی های رفتاری و فرمان های ضد و نقیضِ اطرافیان، به دنیایی از تضاد فرو می رود؛ به نحوی که جرأت نمی کند به احساسات خود جامه عمل بپوشد و درجوّ غلیظ و خشن پیرامون خود و درمیان تند بادهای برخورد دیگران، جوانه های لطیف احساسش فرو خواهد ریخت. از این رو سفارش می شود که در برابر تمایلات کودک در7 سال اول زندگی بردباری نشان دهند تا او فرصت ابراز علاقه و احساسات داشته باشد. اما باید مواظب بود که جوانه فطرت به بهای رشد و نمو طبیعت سوخته نشود و برای این کار لازم است او را از اموری که ضد فطرت است دور نگاه داشت.
این سخن مولوی که می گوید"زِ آب خُرد، ماهیْ خُرد خیزد"، تشبیهی بجا و درست است. فضای لازم برای شناوری و پرورش شخصیت کودک، به میزان تحمل اطرافیان بستگی دارد. کودکی که اطرافیان ناشکیبا داشته باشد، مانند ماهی در آب خُرد است و قانوناً شخصیت او کوچک می شود و اگر چنین شود، فرزند از همان کودکی روش عبور دادن خودرا از میان اطرافیان کشف می کند.
در دوره ی خلافت علی علیه السلام، چند کوزه عسل آورده بودند و به دست خزانه دار سپرده شده بود. حسین بن علی علیه السلام که در آن زمان تازه تشکیل خانواده داده بود، روزی میزبان مهمانی می شود و چون چیزی برای پذیرایی در دسترس ندارد و هنوز هم سهم خود را از عسل دریافت نکرده، به خزانه دار مراجعه کرده و مقداری از سهم خود را علی الحساب دریافت می نماید. علی علیه السلام در بازدید از خزانه، از خالی شدن کوزه عسل و ماجرا اطلاع می یابد. حسین را احضار و او را مورد بازخواست قرار می دهد. حسین توضیح می دهد. علی (ع) شلاق خود را بالا می آورد. حسین او را به جعفر سوگند می دهد. علی (ع) همواره دربرابر این سوگند انعطاف داشت. شلاق را پایین می آورد و می گوید بابی انت و امی، چرا پیش از این که دیگران سهم خود را دریافت کنند، تو دریافت کردی؟
حسین بن علی این نوع انضباط و سختگیریِ شدید در بندگیِ خدا را وقتی می تواند تحمّل کند که شخصیت او در کودکی از گنجایش لازم توسط پدر و جدّ برخوردار شده باشد. علی (ع) در دوران آموزش"لااله"، کودک را چنان آزاد گذاشته و میدان لازم برای رشد شخصیت دراختیار او قرار داده، که در"الاالله" می تواند این چنین او را بازخواست نماید! امیر قرار دادن مسؤولانهی کودک در هفت سال اول، موجب شکوفایی احساس شکر و وفاداری طفل در هفت سال دوم میگردد.
ب- دوره فرمانبری نوجوان
«...وَ عَبدٌ سَبعَ سِنینَ». یعنی فرزند در دوره نوجوانی باید حالت عبد داشته باشد. دوره ی هفت ساله دوم، دوره ی فرمانبری کودک است که ملازم با آغاز انحصار طلبی ها و خود خواهی های اوست. دراین دوره، اطاعت کودک از بزرکتر هایی که خدا را فرا دست خود می بینند، نوعی اطاعت از خداوند است. این دوره، زمینه یاری و بروز حکومت فطرت بر طبیعت است؛ هنگام آن است که طغیان کودک مهار و محدود شود تا فطرت برای حاکم شدن بر طبیعت دشواری زیادی نداشته باشد؛ فطرتی که از میان پوسته طبیعت، سالم و قوی بیرون آمده است. در این مرحله، فطرت در ابتدای راه است و مسیرش با تکیه بر دیگران و تقلید از مطیعان فطرت، موجب ایجاد فرصت برای رشد بینش فطری و خو گرفتن طبیعتِ او به اطاعت از فطرت می گردد. به عبارت دیگر فطرت کودک درکنار فطرت دیگران و با یاری از نور آنان، راه را یافته و طبیعتش مطیع فطرت خواهد شد.
در دورهی امیری، یعنی هفت سال اول، اگر محیط باز بوده و اولیا با حسنِ ظن به کودک برخورد کرده باشند، حجّت و واعظ باطنی او چشم و گوش و زبان و دست و پا پیدا کرده و باعث می شود که در هفت سال دوم که دورهی احساس مسؤولیت است، واعظ درونی به او بگوید که والدین آقای تو هستند و تو باید از آنها اطاعت کنی، چرا؟ چون والدین با قبول کردن امیری او در هفت سال اوّل، او را رشد داده و همین باعث می شود که کودک به این درجه برسد که بفهمد مدیون آن هاست و والدین را آقای خود بداند! اما اگر چنین شرایطی در 7سال اول فراهم نشده باشد، درون کودک به او نمی گوید که به دستورات مربی توجه کن و گفتنِ دیگران هم اثری ندارد؟ امام صادق علیه السلام در این رابطه می فرماید: « مَن لَم یَکُن لَهُ وَاعِظٌ مِن قَلبِه وَ زَاجِرٌ مِن نَفسِهِ وَ لَم یَکُن لَهُ قَرِینٌ مَرشُدً اِستَمکَنَ عَدُوُهُ مِن عُنُقِهِ1»:"کسی که واعظ و بازدارنده ای از درون و هم صحبتی راه یابنده نداشته باشد، دشمنش را بر خودش مسلط کرده است"
به هرحال، مربی از این به بعد باید به طفل به عنوان عبد و فرمانبر نگاه کند؛ آن هم رفتاری که برده فروشها به زرخریدهای خود دارند. در مقالهای که تحت عنوان فلق، در روزنامهی عصر شیراز نوشته شده بود، از زبان شمس تبریزی که استاد مولوی است نقل میکند که:"اوایل معلمی میکردم، شاگردی آوردند که از همان لحظه که پدر او را در مکتب خانه گذاشت، شروع به بر هم زدن نظم مکتب خانه کرد و همه جا را به هم ریخت. میدانستم که بهم ریخنگی ها از این تازه وارد است، اما به روی خود نمیآوردم و به بچهها هم می گفتم که غلبه نکنند. به هر جهت درس و مشق روز دیگر را معین کردم. فردا هم برنامه همین بود. بالاخره روز سوم او را فلک کردم! از آن به بعد در مکتب آرام بود. یک روز در بیرون از مدرسه او را میان جمعی قمار باز نشسته دیدم. آرام پشت او قرار گرفتم. من را که دید مثل این که روح از جسدش پرواز کرده باشد، فوری عذر آورد. بالاخره در مدرسه او را فلک کردم و خلیفه را گفتم شلاق بزند. دیدم محکم نمیزند. شلاق را گرفتم و آن چنان زدم که تا یک ماه از خانه خارج نشد. بعد از یک ماه که داشت به مدرسه میرفت، پدر گفت کجا میروی؟ گفت به مکتب! پدر گفت مگر تاکنون از زحمت استاد از پا نیفتاده بودی! گفت او ناجی من است. اگر او نبود، معلوم نمی شد که از کدام زندان و دارالمجازات سر در میآوردم! بعدها که شمس تبریزی وارد سیر و سلوک شد، همین ریاضت را تحمل کرد و چون ظرفیت داشت، مقتدای مولوی گردید.
گاهی که کودک در هفت سال اول درخانه تحقیر شده و کم ظرفیت بار آمده است، همین که در مدرسه او را احترام و محبت کنند، یاغی میشود. چه بسیار آموزگارانی که به جهت معلمی این قبیل بچهها، ناچار به برخورد تند شده اند! بچهای که در هفت سال اول با احساس مسؤولیت اطرافیان پرورش نیافته باشد، در هفت سال دوم، به جای عبد بودن یاغی و طاغی میشود!
اساساً وقتی که طبیعتِ کودک انواع لذایذ را در7 سال اول و در حدّ بالا تجربه کرده باشد، در بزرگی فطرت در برابر آن لذایذ متوقف می شود و آن ها را کوچک می یابد و نوعی از فنا و زوال درآن ها می بیند. فطرت به چیزی کمتر از بقا و ابدیت قانع نمی شود و هر مقصد مادی را به دلیل فناپذیر بودن آن بی ارزش می بیند؛ در این حال اگر به فطرت حکومت بر دل های همه ی جهانیان را هم بدهند، قانع نمی شود.
هفت سال دوم که هفت سال مسؤولیت خواستن و بالا بردن طیّبات و عادات حسنه است، باعث میشود که خدمت و ریاضت برای او آسان شود و بیکاری و تنپروری موجب عذاب وجدان او گردد. به این ترتیب، با رشد عقلانی که درکودک صورت گرفته، او در ردیف والدین قرار میگیرد و این ابتدای شروع دورهی سوم است.
ج- دوره اجتهاد فطرت
«وَ وَزِیرٌ سَبعَ سِنِین». شروع دوره ی سوم از 14سالگی است و آن دوران جوانی و بلوغ فطرت است؛ دوره ای است که نوجوان شرایط اظهار نظر درمسایل را پیدا کرده است و زمان اجتهاد فطرت فرا رسیده و باید درکارها از فکر و نظر او بهره گرفت و مشارکت خواست. مشارکت در مدیریت این است که مسایل را با او در میان گذارند تا او برای راه حل آنها بیاندیشد و اراده و تصمیم گیری و رهبری محیطِ پیرامون خود را برای مدیریت های آینده تمرین کند. در ادامه دو دوره قبل، چهارده سالگی ابتدای دوره ایست که مبانی اجتهاد و اظهار نظر در نوجوان رشد کرده و او به دنبال شناخت راه است. دراین حالت اگر تقلید به او تحمیل گردد، خطرناک است و مثل این می ماند که پس از پایان نه ماهگی بخواهند طفل را به توقف در رحم مادر ناگزیر کنندکه این کار خطراتی برای مادر و جنین دارد! همان گونه که بیرون آوردن جنین در5 ماهگی و ماندن وی در رحم پس از 9 ماهگی نادرست است، همان طور هم به حال خود گذاشتن فرزند پیش از14سالگی و انتظار اطاعت بی چون چرا پس از14 سالگی نادرست است.
دراین سنّ باید برای وی نوعی آزادی و احترام و تکریم شخصیت قایل شد تا بتواند وزیر و طرف مشورت قرار گیرد و احساس مسئولیت دراو بالنده شود. این حالت همانند امیر بودن پیش از7 سالگی است؛ با این تفاوت که وزیر برای پیشنهاد دادن و امیر برای فرمان دادن است، وزارت نوجوان دراین دوران باید وزارت واقعیه باشد، درحالی که امارت کودک درپیش از 7 سالگی، امارت ظاهریه بود. هنگامی که نوجوان 7 سال در وزارت ماند و تجربه کافی بدست آورد، اگر حرکات استقلال طلبانه از وی مشاهده کردید، زمان تشکیل خانواده فرا رسیده است و باید مستقل گردد. زیرا غریزه جنسی درهمین 7 سال که فوران شباب است، بارور شده و به منتهای رشد خود می رسد.
بعد از7سال سوم و از سن 21 سالگی، گویی مَرکب کامل شده و اگر راکب لایق باشد آماده ی مسافرت های دور و دراز است. ممکن است در این حالت، اوحیات دنیا را برای خود کافی نداند و برای کشف مطالبی بالاتر ازآن به تلاش و تکاپو پردازد و احساس کند که جز بندگی چیزی لایق و در خور او نیست و سلطنت ها در جنب بندگی خدا، خرمهره و خزف در برابر گوهر گرانبها است. اگر این طور شود، او در میان کشش و کوشش های دیگران توانسته راه خود را پیش برده و از طبیعت به فطرت برسد. دراین حالتجهاد فی سبیل الله در دیدگاه وی از اهل و عیال و شغل و مقام و مسکن، عزیزتر خواهد بود و همه امورِ دل، از قبیل چشم، گوش، فهم، زبان، همت، آرزو و عشق، فعال شده و می توان بازدهی نابی از او انتظار داشت.
بنابراین اگر قلب بخواهد به فعلیّت برسد، باید مربی از طفولیت خطّ تربیتی صحیحی برای فرزند داشته باشد تا در آینده در تمامی مزایای طبیعی، نوعی کوچکی و فنا و زوال بیابد؛ همه چیز را می نگرد اما چیزی را برای دل که جایگاه گوهر گرانبها است بر نمی گزیند، زیرا تمام پیشنهادات طبیعت را برای قانع کردن فطرت کافی نمیداند. این جا پایان مرحلهی طبیعت و انتقال به فطرت است.
هدف تربیت
تربیت دو دوره ی هماهنگ دارد: 1) آوردن فرد مورد تربیت در راه صحیح و طبق یک برنامه زمان بندی شده و مراقبت از این که سوی خطا رود 2) رها کردن او به منظور اتکای به خود
درتربیت اول باید مورد دوم را بررسی کرد که مورد تربیت چه میخواهد بشود و به کجا میخواهد برسد تا بعد با توکل و برنامه ریزی، گامهای بعدی حرکت درجهت آن برداشته شود. به عبارت دیگر، اول هدف را مشخص میکنیم تا بعد کار تربیت آغاز شود. هدف دین این است که میخواهد کاری کند تا انسانیت فرد بر نفسانیّت او بهطور خودکفا غالب شود. خداوند در نهاد انسان بذری به نام"عقل" نهاده که اگر خوب پرورش یابد، دارای شاخ و برگ فراوان خواهد شد. حاکم شدن عقل بر نفس یا به عبارت دیگر حاکم شدن فطرت برطبیعت اصلی است که مربی درآن مسیر گام برمی دارد. فطرت اقتضاهای لازمِ راه را دارد و نشان داده که تشنه است و انسان سالم این تشنگی را احساس میکند. مربی کارش به سخن درآوردن فطرت است. در این راستا خودآگاه کردن کودک از لیاقتهایش، استراتژی کار مربی و برنامه های تربیتی تاکتیک اوست. اگر مربی ناآگاهانه بنا را بر"خودیت" کودک بگذارد، صفات نفس در او بروز میکند اما اگر بنا را بر"فهم و عقلِ" او گذاشت، صفات عقل در او طلوع خواهد کرد.
بنابراین تربیت پیمودن راهی است که نهایتاً به استقلال و آگاهی کودک منتهی شود؛ رسیدن به روزی است که چون مربی میخواهد او را رها کند، در او یک مربی و واعظ درونی بوجود آمده باشد و بتواند از آن به بعد بر اوضاع داخلی خود مسلط شود و زمام امور خود را بدست گیرد. روایت می گوید: « مَن لَم یَکُن لَهُ وَاعِظٌ مِن قلبه وَ زَاجِرٌ مِن نَفسِهِِ وَ لَم یَکُن لَهُ قَرِینٌ مُرشِد اِستَمکَنَ عَدُّوُهُ مِن عُنُقِهِ1»:"کسی که واعظی از درون نداشته باشد، موعظهی دیگران برایش مؤثر نیست".
روش پیامبر صلیالله علیهوآله این بود که در اصحاب واعظ درونی را بیدار میکرد و فرد را بدست او میسپرد؛ از آن به بعد واعظ درونی مثل یک نبیّ کار میکرد و فرد با عملش دیگر نبی را رها نکرده، دست از دامان خدا بر نمیداشت. علمای اخلاق هم به تأسی از رسول صی الله علیه و آله برای واعظ درونی احترام زباد قایلند و او را مَحرم میدانند. استاد اخلاق میگوید من چهکاره هستم؟ واعظ درونی باید درست شود. یک روز شما با من هستید و یک روز نیستید، باید آن چیزی که در درون شماست درست شود. عالِم اخلاقی، واعظ درونی را حبلالله و دست خدا میداند و سعی دارد شاگرد را به دست او بسپارد تا از این طریق او را به خدا سپرده باشد؛ در این صورت است که خاطرش جمع و قلبش آرام میشود و میداند که شاگرد چون معتصم بالله شده، دیگر منحرف نمیگردد.
عالم اخلاق می داند که در شاگرد با دو عامل، یکی طبیعت و دیگری فطرت سروکار دارد و این کار تربیت را مشکل ساز می کند. این دو مثل اسب و سوار هستند؛ اسب طبیعت انسان و سوار فطرت اوست. اگر اسب را "هِی"کند، هر دو رَم نموده و نتیجه مطلوب بدست نمی آید. به عبارت دیگر اگر مربی طبیعت را ارضا کند و به فطرت کاری نداشته باشد یا فطرت را بگیرد و طبیعت را رها نماید، کار تربیتی نکرده است. عالم اخلاق اول سراغ اسب یعنی طبیعت انسان می آید و او را سیراب می کند؛ می گوید بنده خدا بیا و استراحت کن و یک چایی بخور! یعنی اول طبیعت فرد را نرم نموده، بعد سراغ فطرت رفته و آن را به حرف در می آورد. با فراهم شدن این شرایط، انسان خودش دنبال دین میآید و احساس اشتهای به آن میکند.
حافظ هنرمندترین عارفِ فطرتگراست. او عمیق ترین حرف فطرت را درقالب حرفهایی میزند که طبیعت برایش لیّن و نرم است. کسی از حافظ فرار نمیکند و سخنرانان وقتی میخواهند طبیعت مردم را برانگیزانند، از شعرهای او استفاده میکنند. حافظ آن قدر زیبا برای طبیعت دانه میریزد که کسی که حوصلهی خواندن معراج السّعاده را ندارد، حوصله خواندن شعر او را دارد! امام(ره) در باره حافظ می گفت"او زبان مخصوص خود را دارد". حافظ با فهم دقیقِ فطرت و طبیعت، زبان مردم را خوب درک کرده بود و برای حاکم کردن فطرت، از هنر استفاده نیکو بعمل آورد.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد.
آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
میگوید دنبال چه میگردی؟ گوهری را که درصدد دستیابی به آن هستی درخودت جستجو کن!
دوره رها کردن ظریفتر از دوره گرفتن است. کسی را تحت تأثیر خود قرار دادن ساده است ولی از تحت تأثیر خود خارج کردن برای این که روی پای خود بایستد سخت است. برای رها کردن باید دست را چنان از اطراف او کنار برد که او براه خودش ادامه دهد و خرد نشود. به عنوان مثال وقتی فردی را تعلیم دوچرخه سواری میدهند، ابتدا مدتی او را میگیرند تا درحین پا زدن نیفتد، اما همین که مستقلاً چند بار پا زد و توانست تعادلش را حفظ کند، رهایش کرده و دست از او بر میدارند. مهم این است که بگوید خودم بودم که توانستم تعادلم را حفظ کنم و از اینجا شخصیت خودش را باور میکند! در این مرحله از انسانشناسی، او لیاقت خود را شناخته و به آن چه در وجودش است ایمان آورده است.
روش ربوبیت خدا هم این گونه است. خدای تعالی وقتی انسان توانایی پیدا کرد، از رزق او می کاهد تا خودش بدنبال آن برود. یکی از مسلمانان شیراز میگفت که در جریان قحطی و بیماری حصبهی شیراز در سنهی حدود 1321، در خانهی ما همه مریض بودند. با مدیریت آیتالله سید نورالدین شیرازی ره، دکترها و بازاریها دارو، هندوانه، غذا و غیره تهیه میکردند و با شناسایی قبلی به مریضها میرساندند. در ابتدا دکتر به خانه می آمد و نسخه مینوشت، اما وقتی حال من و دیگر افراد خانه بهتر شد، دیگر دکتر نیامد و با پای خود به مطب میرفتیم. بهتر که شدیم دیگر غذا هم ندادند و برای گرفتن خودمان می رفتیم. میگوید این جا ربوبیت خدا را شناختم که"هر چه تواناتر شدم از من گرفت"؛ این روش تربیتی خداست! شما ربوبیت خدا را در کشور خودمان نگاه کنید! آن موقع که هیچ نداشتیم و آمریکا خواست حمله بکند، در طبس طوفان شن فرستاد اما درعراق این کار را نکرد. زیرا مقابلهی در توانمان بود!
گزیده ای از فصول بخش اول کتاب ارزشمند مفاتیح الحیات فصل پنجم«نظافت و بهداشت» |
||
همان گونه که قبلا به عرض رسید،کتاب مفاتیح الحیات دارای پنج بخش با فصل های گوناگون وعناوین مرتبط است که بخش اول این کتاب به «تعامل انسان با خود» پرداخته و دارای دوازده فصل می باشد و با توجه به استقبال فراگیر و بی نظیر در داخل و خارج از کشور از این کتاب گرانقدر لازم دانستیم که جهت آشنایی هرچه بیشتر علاقمندان و کاربران محترم به معرفی اجمالی فصول و موضوعات بخش نخست این کتاب اقدام کنیم. فصل پنجم«نظافت و بهداشت» آموزههای اسلامی در سه محور اعتقاد، اخلاق و احکام به بشر ارائه شدهاند؛ در محور نخست، عقیده توحیدی آدمی را از آلودگی شرک و الحاد و کفر پاک میکند و در بعد اخلاق، توصیههای اخلاق نیکو، او را از پلیدی ظلم، کینه و حسد و هر زشتی دیگر پاکیزه میکنند، چنان که احکام فقه آدمی را از رفتار زشت و بیگانه صفتی و همانند دیوانه مردن باز میدارند، پس شایسته چنین دین الهی این است که متدیّنان به آن، از هر پلیدی پاک و از هر آلودگی طاهر باشند، زیرا رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نظافت را همانند تقوا وظیفه? همگانی و همیشگی و همه جانبه میدانست و همانگونه که قرآن کریم درباره تقوا فرمود: تا میتوانید از خدا پروا کنید: ?فَاتَّقُوا اللهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ?آن حضرت نیز درباره نظافت فرمود: با هر ابزار که میشود، از نظافت و پاکیزگی پاسداری کنید، زیرا بنیان اسلام بر نظافت و بهشت برای فرد نظیف آماده شده است. محافظت و مراقبت در نظافت و بهداشت فردی و عمومی مورد تأکید دین است و راهکارهایی هم در این راستا پیشنهاد شده است. ابتدای این فصل، "اهمیت نظافت و بهداشت" را به خود اختصاص داده که امیرمؤمنان (علیه السلام) در این باره می فرماید: خانههایتان را از تارهای عنکبوت پاکیزه نگه دارید، چرا که مایه فقر است. بخش دیگر این فصل، "بهداشت دهان و دندان"است که عناوینی چون:توصیه به مسواک،شیوه مسواک زدن،آثار مسواک زدن، پاداش مسواک زدن و توصیه به خلال را به رشت? تحریر در آورده است که در ادامه به چند مورد از آن می پردازیم: شیوه مسواک زدن: راوی میگوید: امیرمؤمنان (علیه السلام) دندانهایش را از پهنا (بالا به پایین) مسواک میزد و غذا را با همه انگشتان دست میخورد. آثار مسواک زدن: امام صادق (علیه السلام) فرمود: مسواک زدن دوازده ویژگی و فایده دارد: سنت پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم است، دهان را پاکیزه میکند، چشم را روشنی میبخشد، خدا را خرسند، دندانها را سفید، پوسیدگی دندان را برطرف و لثه را محکم و میل به غذا را زیاد میکند، بلغم را میبرد، حافظه را تقویت، نیکیها ـ زیباییها ـ را مضاعف میکند و فرشتگان بدان شاد میشوند. پاداش مسواک زدن: رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم میفرماید: دو رکعت نماز با مسواک نزد خدا از هفتاد رکعت بدون مسواک محبوبتر است و نیز میفرماید: هرکس روزی یک بار مسواک زند خدا از او خشنود باشد و بهشت از آنِ اوست و هر کس روزی دو بار مسواک زند روش پیامبران را ادامه داده است. درقسمت دیگری از این فصل،نظر شما خوبان را به حدیثی از امام صادق(سلام الله علیه) در مورد "چیدن ناخن و شارب"جلب می کنیم که فرمودند: پنهانترین جای سکونت شیطان برای چیره شدن بر آدمیزاد زیر ناخنهاست؛ همچنین میفرماید: چیدن ناخنها در روز جمعه از جذام، دیوانگی، پیسی و کوری نگه میدارد و اگر به چیدن نیاز ندارد اطراف آن را بتراش [بساب] ؛ نیز میفرماید: هرکس روز جمعه ناخنهایش را بگیرد و سبیلش را کوتاه کند سپس بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَی سُنَّةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد»، در برابر هر یک پاداش آزاد کردن انسانی از فرزندان اسماعیل به او عطا میشود. لازم بذکر است،این فصل عناوینی چون: "نظافت و بهداشت در جمعه"،"سیر? پیامبر در نظافت و بهداشت"، "نظافت و بهداشت عمومی" و "بهداشت روان" را مدّ نظر داشته که آیات و روایات مربوط به بهداشت و روان در دو عنوان عقل و دل تقدیم می گردد: عقل به معنای منع است و زانوبند شتر را از این رو «عقال» گویند که شتر را از حرکت نابجا باز میدارد. عقل در اصطلاح به عقل نظری و عملی قسمت میشود. عقل نظری راهنمای اندیشه بشر و عقل عملی راهبر انگیزه اوست. امیرمؤمنان علی(سلام الله علیه)فرمود: بر عاقل است که خود را از مستی ثروت، مستی قدرت، مستی علم، مستی مدح و مستی جوانی نگه دارد، زیرا برای هر یک از اینها بوی پلیدی است که عقل را میزداید و وقار را کاهش میدهد. همانگونه که شرابخواری عامل مستی و زوال عقل و تعطیل نیروهای ادراکی آدمی است گناه نیز باعث مستی شدیدتری است که عقل را معزول و انسان را از ادراک سالم محروم میکند، از این رو نه تنها شراب، بلکه هر مسکری حرام است. خلوت با زنان و همنشینی با گمراهان و زیاد خندیدن نیز از عوامل بیماری و مرگ دل مطرح شده است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) در این باره فرمودند: چهار چیز مایه تباهی دلهاست: خلوت با زنان [نامحرم] و گوش سپردن به آنها و پذیرفتن رأی آنها و همنشینی با مردگان. سؤال شد: ای رسول خدا! مجالست با مردگان چگونه است؟ فرمود: مجالست با هر گمراهِ رویگردان از احکام (دستورهای) الهی. همچنین آن حضرت فرمود: از خنده فراوان برحذر باش که دل را میمیراند. به حول و قوه الهی در نوشته های آتی تلاش خواهیم کرد تا به فصل های دیگر بخش اول این کتاب پرداخته و قسمت های منتخبی از آن را تقدیم شما گردانیم. |
||
کتاب ارزشمند مفاتیح الحیات از آثار حضرت آیت الله جوادی آملی با اشراف همه جانبه به منابع وحیانی و با بهرهوری کامل از آیات قرآن و روایات معصومین(علیهم السلام) می باشد. نقطه مشترک این اثر با کتاب مفاتیح الجنان را میتوان در این دانست که انسان با داشتن حسن فاعلی و حسن فعلی اعم از انجام اعمال عبادی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی از ثواب و پاداش الهی بهرهمند میگردد و در هر دو اثر به این ثوابها، عقابها، آثار و پیامد رفتارها توجه شده است؛ اما امتیاز این کتاب در این است که مباحث آن، ناظر به رفتار، گفتار و حتی نیّت.هایی است که توجه و اهتمام به آنها مناسبات فردی و اجتماعی و زیست محیطی او را تنظیم، تصحیح و اصلاح میکنند. انسان با آموختن و به کار بردن چنین دانش و برنامهای، حیات طیّبی را که پروردگار عالم برای او، شایسته دانسته تجربه میکند، از این رو این آموزهها اختصاصی به رابطه انسان با خدای متعالی نداشته، بلکه تمامی مناسبات، ارتباطات و تعاملاتی را که انسان با خود، جامعه، محیط زیست و حتی نظامات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... دارد تعیین و بیان میکند. کتاب مفاتیح الحیات دارای پنج بخش با فصل های گوناگون وعناوین مرتبط می باشدکه بخش اول این کتاب جهت آشنایی هرچه بیشتر علاقمندان و کاربران محترم معرفی گردید.در این مجال به معرفی بخش دوم این اثر نفیس با عنوان"تعامل انسان با همنوعان"می پردازیم: این بخش،شش فصل را به خود اختصاص داده که عناوین آن عبارتنداز:خویشاوندان،همکیشان(مسلمانان)،بیگانگان،مستضفان،مهاجمان و دشمنان،شهروندان. لازم به ذکر است که هر فصل از این بخش، موضوعاتی مرتبط را به خود اختصاص داده که توجه تان را به قسمت هایی از این بخش کتاب جلب می کنیم: بعنوان مثال فصل نخست این بخش ابتدا به اهمیت، آثار، عوامل، مصادیق، مرز و مراتب صله رحم و قطع رحم به صورت کلی و اختصار اشاره و سپس موارد صله رحم به تفصیل بیان گردیده است که درباره اهمیت وآثار صله رحم آمده است: صله? رحم نزد خدای سبحان چنان مهم است که آن را از جهت پاداش، سریعترین عبادت قرار داده و افزون بر پاداش اخروی، پاداش دنیوی و زودهنگام برای آن مقرر داشته است؛ به گونهای که خاندان گناهکار هم با رعایت صله? رحم میان خود، دارایی آنها فزونی مییابد و با نیکی به یکدیگر بر عمرشان افزوده میشود. در روایتی ازرسول خدا(صلی الله علیه و آله)آمده است که فرمود: همه? امّتم را از حاضر و غایب و به آنان که تا روز قیامت در صلب مردان و رحم زنان هستند سفارش میکنم به صله? رحم، اگرچه یک سال راه [میان آنان فاصله] باشد و این از دین اسلام است. ونیز به فرموده پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)در باره آثار صله رحم در این اثر نفیس می خوانیم: هرکس از تأخیر اجل و گسترش روزی خود خوشحال میشود پس از خدا پروا کند و صله رحم کند؛ همچنین فرمود: کسی که از عمرش جز سه سال نمانده باشد با صله? رحم، خدا عمرش را به سی و سه سال امتداد میبخشد.در روایتی دیگر فرمود: هرکس برای من یک عمل را ضمانت کند من برایش چهار چیز را ضمانت میکنم: هر کس صله? رحم کند خدا او را دوست بدارد و روزی وی را گسترش دهد و عمرش را فزونی بخشد و او را به بهشتی درآورد که وعده داده است. همچنین در روایتی از امام باقر(سلام الله علیه)درباره استمرار نیکی به والدین آمده است: اگر کسی به والدین خود در زمان حیات آن دو نیکوکار بود ولی پس از مرگ آنان بدهکاریشان را نمیپردازد و برای آنان استغفار نمیکند خدا وی را عاقّ والدین به شمار میآورد. در قسمتی از فصل سوم این بخش نیز،مصادیقی از رفتار بشر دوستانه با اهل کتاب به رشته تحریر درآمده است که در ذیل به نمونه هایی اشاره می کنیم: نیکی به همنشین یهودی: امام صادق(سلام الله علیه)فرمود: اگر فردی یهودی با تو همنشین شد با وی به نیکی همنشینی کن. عیادت از بیمار یهودی: امیرمو?منان(سلام الله علیه)میفرماید: پیامبر(صلی الله علیه و آله) از یک بیمار یهودی عیادت کرد. پرهیز از تجاوز به حریم اهل کتاب: پیامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود: خدای متعالی ورود بیاجازه به خانههای اهل کتاب را بر شما حلال نکرده است. به حول و قوه الهی در نوشته های آتی سعی خواهیم کرد که بخش دیگر این کتاب را معرفی و به ذکر قسمت های منتخبی از آن بپردازیم. |
||
هر نظام آموزشى و پرورشى بر اساس بینش و نگرش بنیانگذاران آن،؛ نسبت به حقیقت انسان و ابعاد وجودى وی، و نیز بر حسب هدف یا اهدافى که از تعلیم و تربیت، در نظر میگیرند و نیز بر اساس اعتقادى که به کیفیت رشد و حرکت انسان بسوى هدف مطلوب دارند بنا میشود. و در واقع، این بینشها و نگرشهاست که مبانى تعلیم و تربیت هر نظامى را تشکیل میدهد هرچند آگاهانه مورد توجّه واقع نشود یا مورد تصریح، قرار نگیرد.
طبعاً نظام آموزش و پرورش اسلامى هم مبتنى بر یک سلسله مبانى خاصّى است که از بینش اسلام دربارهى موضوعات یاد شده، نشأت میگیرد. از اینروی، لازم است قبل از تبیین نظام آموزش و پرورش اسلامی، این مبانی، مورد توجّه واقع شود و سپس بر اساس آنها اصول عملى تعلیم و تربیت، مبیّن گردد.
بر اساس بینش اسلام، نسبت به حقیقت انسان و ابعاد وجودى و هدف آفرینش و کمال نهائى و کیفیت حرکت وى بسوى آن، میتوان این نکات دوازدهگانه را بعنوان مبانى تعلیم و تربیت اسلامى در نظر گرفت. البتّه هدف از تعلیم و تربیت اسلامى جز فراهم کردن زمینهى تکامل هر چه بیشتر انسانها نخواهد بود و هدفهاى کاربردى نیز همگى در این راستا قرار میگیرند.
1ـ حقیقت انسان. از دیدگاه اسلام، انسان تنها ارگانیسم محسوس نیست بلکه داراى عنصرى ماورائى است که بعد از متلاشى شدن بدن هم باقى میماند.؛ و حیاتى جاودانى و سعادت یا شقاوتى ابدى خواهد داشت. و در واقع، انسانیت انسان به روح اوست و بدن بمنزلهى ابزارى براى فعّالیت یا مرکبى براى سیر و حرکت است که البّته میبایست در همین حدّ به آن، بها داد و در حفظ سلامت و نیرومندى آن کوشید آنچنانکه میبایست به سلامت و نیرومندى ابزار و مرکب، اهتمام شود.
2ـ موقعیّت انسان در جهان. در میان موجودات این جهان، انسان از مواهب خدادادى و قابلیّتهاى خاصّى برخوردار است که او را از دیگر آفریدگان،ممتاز میسازد مانند ظرافتهایى که در ارگانهاى ظاهرى و درونى و بویژه در مغز و سیستم عصبى او بکار برده شده و توانشهاى روانى ویژهاى که در سایر موجودات زنده، یافت نمیشود. و در اثر همین ویژگیهاست که میتواند در همهى پدیدههاى طبیعت تصرف کند و آنها را در راه تعالى خودش بکار گیرد. دادن این امتیازات به انسان، نوعى «تکریم»؛ تکوینى الهى است که در قرآن کریم ، به آن اشاره شده است.
3ـ انسان بر سر دوراهى (بین دو بینهایت). نیروها و استعدادهایى که خداى متعال به انسان، عطا فرموده سرمایههاى تکوینى و فطرى براى حرکت وى بسوى هدف نهائى است. ولى بکار گرفتن این مایههاى خدادادی، منوط به اراده و اختیار و انتخاب و گزینش خود اوست، و همچنانکه میتواند از این نعمتها حسن استفاده کرده با بهرهگیرى از آنها مسیر تکامل حقیقى را بپیماید و سعادت ابدى را بدست بیاورد همچنین میتواند با سوء استفاده از آنها در راه سقوط و انحطاط، قدم بردارد تا آنجا که از حیوانات درنده هم پستتر شود؛ و شقاوت ابدى را براى خودش بخرد. از اینروی، میتوان مسیر انسان را بین دو بینهایت در نظر گرفت که از یک سوى به کمال و سعادت بینهایت، صعود و عروج میکند و از سوى دیگر به شقاوت و عذاب بینهایت، سقوط میکند.؛ پس ارزش و کرامت نهائى انسان، در گرو انتخاب راه تقوى است؛ و طبعاً همهى انسانها داراى ارزش مطلق و یکسانى نخواهند بود. بلکه اهل ایمان و عمل صالح، داراى ارزش مثبت، و اهل کفر و عصیان داراى ارزش منفی، و هر یک داراى مراتب مختلفى خواهند بود.
4ـ هدف از آفرینش انسان (کمال نهائی). انسان با ویژگیهاى خاصّ خودش براى این، آفریده شده که مسیر تکامل را با ارادهى آزاد و انتخاب آگاهانه بپیماید؛ و لیاقت درک فیوضات خاصّى که در سایهى حرکت اختیاری، افاضه میشود را پیدا کند و به مقام قرب الهى که توأم با سعادت جاودانى است برسد. ولى چون این سیر و حرکت باید بصورت اختیارى انجام گیرد ناچار باید مسیر دیگرى در جهت مخالف آن، وجود داشته باشد که به شقاوت و عذاب ابدی، منتهى گردد.
5ـ دنیا مقدّمهى آخرت است. با توجّه به هدف آفرینش انسان، روشن میشود که زندگى وى در دنیا، یک دوران محدود و مقدّماتى براى خودسازی، و پرورش دادن و بفعلیّت رساندن استعدادهاست که نتیجهى ثابت و ابدى آن، در عالم آخرت، ظاهر میگردد و در صورتى که بشر، در این دنیا جهت کمال را انتخاب کند به دار نعمت و رحمت ابدی؛ و در صورتى که جهت ضد آن را برگزیند به دار عذاب و هلاکت جاودانى خواهد رفت. و به تعبیر قرآن کریم، جهان دنیا «دار آزمایش»؛ است تا نیکوکاران از تبهکاران، متمایز شوند و هر یک در عالم آخرت به آنچه سزاوار آنند برسند.
6ـ وسیلهى کلّى حرکت. سیر و حرکت انسان بسوى کمال و سعادت، یا فرو غلطیدن او در درهى سقوط و هلاکت، بوسیلهى اعمال و رفتارهاى درونى (مانند یاد خدا) و بیرونی، حاصل میشود و هر قدر این اعمال، آزادانهتر و آگاهانهتر انجام گیرد تأثیر بیشترى خواهد داشت و بر شتاب حرکت خواهد افزود. و صرف نظر از انجام چنین رفتارهایى هیچ خیر و شرّ اخلاقی، تحقّق نمییابد و هیچگونه استحقاقى براى پاداش یا کیفر، پدید نخواهد آمد.
7ـ شرایط حرکت اختیاری. رفتارهاى اختیارى انسان که تبلور حرکت تکاملى یا تنزّلى وى میباشد از میلها و گرایشهاى غریزى و فطری، نشأت میگیرد و جهت دادن به آنها در گرو دانشها و بینشها و پذیرفتن ارزشهاى خاصّى است.؛ افزون بر این، فعالیتهاى بیرونى انسان، نیازمند به امکانات طبیعى و اجتماعى و فراهم شدن اسباب و شرایط خارجى نیز هست.
8 ـ حدّ نصاب در انتخاب مؤثّر. رفتارهاى ابتدائى انسان (مانند دوران شیرخوارگی) از میلهاى غریزى و شناختهاى حاصل از تجربههاى ساده و با استفاده از شرایط مادّى ـ که بدون اختیار وى فراهم شده ـ انجام میگیرد و اینگونه رفتارها ـ هرچند خالى از نوعى گزینش و انتخاب نباشد ـ تأثیر تعیینکنندهاى در سعادت و شقاوت ابدى ندارد زیرا از آزادى و آگاهى کافی، برخوردار نیست. اندک اندک، رفتارها پیچیدهتر و انگیزش میلها و فراهم شدن دانشها و بینشها و همچنین تحقّق اسباب و شرایط خارجی، کمابیش در قلمرو اختیار و انتخاب شخص قرار میگیرد و زمینه را براى برداشتن قدمهاى بلند و سرنوشتساز، مهیا میسازد، و آن هنگامى است که به رشد عقلانى لازم برسد (دوران بلوغ و تکلیف) و در اینجاست که حدّ نصاب گزینش آگاهانه و مؤثر در سعادت و شقاوت ابدی، حاصل میشود و شخص، مورد مسئولیّت جدّی، قرار میگیرد.
9ـ رابطهى تفاوتها با مسئولیّتها: افراد بشر از نظر سرمایههاى خدادادى (اعمّ از نیروهاى بدنى و توانشهاى روانی) یکسان نیستند همچنانکه برخوردارى ایشان از نعمتهاى طبیعى و اجتماعى و اسباب و ابزار فعالیتهاى بیرونی، متفاوت است. و این تفاوتها ناشى از نظام علّى و معلولى حاکم بر جهان و تحت تدبیر حکیمانهى الهى پدید میآید،؛ و بر اساس این تفاوتها کمیّت و کیفیّت مسئولیتها و وسعت و ضیق میدان تکامل یا تنزّل، متفاوت میشود. و قاعدهى کلّى اینست که هر کس در حدّ استعداد و توان؛ و در محدودهى میدان گزینش و انتخاب، در برابر خدایى که این نعمتها را به او عطا فرموده، مسئول است؛ و بُرد ترقى و تکاملش با بُرد سقوط و تنزّل وی، متعادل و متوازن خواهد بود.
10ـ تأثیر تعلیم و تربیت (نقش معلم و مربّی). انسان میتواند براى کسب دانشها و بینشها و شناخت ارزشها، و بطور کلى براى بفعلیت رساندن استعدادهاى خودش از دیگران کمک بگیرد و اشتباهات و کجرویهاى خودش را تصحیح و جبران کند. و از اینجا اهمیّت نقش معلّم و مربّی، روشن میشود زیرا اوست که میتواند با آموزش معلومات مفید و معارف ارزشمند، بُرد شناخت و تعقّل فراگیر را وسعت بخشد،؛ و با ارائه ارزشهاى والا و اثبات برترى آنها بر میلها و هوسهاى پست، و نشان دادن راه کنترل و تعدیل غرائز، او را در گزینش صحیح و تسلّط بر هواهاى نفسانى و کسب ملکات فاضله مانند ایثار و فداکارى و در یک کلمه، در راه خداپرستی، یارى دهد و بدین ترتیب، بصورت وسیلهاى ارزنده براى تحقّق هدف الهى از آفرینش انسانها درآید در ضمن اینکه قدم بلندى در راه تکامل خودش برمیدارد.
11ـ ضرورت زندگى اجتماعى و لوازم آن. انسان براى ادامهى حیات و تأمین نیازمندیهاى زندگى و مبارزه با خطرهاى گوناگون باید با همنوعان خود همکارى و همزیستى داشته باشد و برقرارى زندگى اجتماعی، متوقف بر تقسیم کار، و توزیع عادلانهى منافع و دستاوردها، و وجود مقررات و قوانین، و دستگاهى براى اجراء آنها میباشد. و بدون آنها زندگى اجتماعى دچار هرج و مرج شده افراد جامعه از امکانات لازم براى حرکت تکاملى خود محروم میگردند. چنانکه انفراد و انزواء افراد، علاوه بر اینکه ادامة؛ زندگى را بر خود ایشان سخت و احیاناً ناممکن میسازد جامعه را نیز از همکارى آنان، محروم میکند و این هر دو بر خلاف مصلحت و حکمت آفرینش انسان است. و اساساً در زندگى اجتماعى است که فعالیتها و برخوردهاى گوناگون، میسّر شده زمینه براى آزمایشها و گزینشها در ابعاد مختلف، فراهم میآید.
12ـ مسئولیتهاى اجتماعی. نظر به اینکه راه زندگى انسان، دو سویه است و تعیین جهت آن در گرو اختیار و انتخاب افراد و گروههاست همیشه کسانى یافت خواهند شد که نه تنها بر خلاف مصالح شخصى خودشان قدم برداشته بسوى شقاوت و هلاکت، حرکت میکنند بلکه مزاحمتها و مشکلاتى براى دیگران نیز فراهم میکنند و انواع ظلمها و ستمها و تجاوزات را پدید میآورند و اگر اقدام مؤثرى در جهت ارشاد گمراهان؛ و رفع شرّ ستمگران و حمایت از محرومان و مظلومان انجام نگیرد دیرى نخواهد پایید که سراسر جهان را ظلم و فساد فراگیرد و زمینهاى براى رشد و تکامل افراد مستعد و خیرخواه، باقى نماند.؛ بدین ترتیب، انواعى از مسئولیتهاى اجتماعى براى افراد و گروهها و ارگانهاى رسمی، ثابت میشود.
بر اساس مبانى یاد شده میتوان چندین نتیجهى کلى را براى کیفیت تعلیم و تربیت بدست آورد که آنها را «اصول عملى تعلیم و تربیت»؛ مینمایم:
1ـ ارزیابى صحیح از نیازهاى مادّى و معنوی. محتواى تعلیم و تربیت و رفتار مربّى باید بگونهاى باشد که فراگیر، اصالت بُعد روحى و معنوى انسان را بفهمد و همواره به نیازهاى مادّى بعنوان ابزار و وسیله (و نه بعنوان هدف) بنگرد.؛ در عین حال باید از افراط در توصیههاى زاهدانه که موجب اختلالات جسمانى و احیاناً ناهنجاریهاى روانى نیز میشود پرهیز کرد و رعایت اصول بهداشت و تربیت بدن و تفریح معقول را نباید فراموش کرد.
2ـ برانگیختن احساس کرامت و عزّت نفس. با توجّه به موقعیّت ویژه انسان در میان آفریدگان و نعمتهاى خاصّى که خداى متعال به انسان عطا فرموده ـ خواه نعمتهاى بدنى و روانی، و خواه نعمتهاى بیرونى و اجتماعى و تسلّطى که به او بر طبیعت بخشیده است باید احساس کرامت و عزّت را در فراگیر برانگیخت و به وى آموخت که دست یازیدن به کارهاى پست بمنزلهى آلوده کردن گوهر انسانیت است و پیروى کردن از هواهاى نفسانى بمنزلهى برده ساختن و زبون کردن عقل و روح ملکوتى است.؛ و از سوى دیگر، با توجّه به اینکه اندامهاى بدن و نیروهاى روان، مانند نعمتهاى بیرونی، همگى امانتهاى الهى است باید برخورد و بکارگیرى آنها بگونهاى باشد که موجب رضاى صاحب حقیقى آنها یعنى خداى متعال باشد تا خیانت در امانت نگردد. همچنین معلّم و مربّى باید به فراگیران بچشم امانت الهى بنگرد که بدین منظور بدست او سپرده شدهاند که برترین آموختنیها را با بهترین شیوهها به ایشان بیاموزد و به نیکوترین وجهى آنانرا بپرورد.
3ـ مبارزه با غفلت. با توجّه به اینکه انسان همواره بر سر دوراهى بسوى بینهایت ترقّى و بینهایت انحطاط است باید فراگیر را همواره متوجّه خطیر بودن موقعیّتش کرد تا به تکریم ابتدائى الهى و نعمتهاى دنیوى مغرور نشود؛ و مانند بعضى از هیومنیستها آنرا مایهى افتخار ابدى خود نپندارد، و نیز زندگى را به غفلت و بطالت نگذراند.؛ و همچنین از غریزهى منفعت جویى و کمال طلبى و زیان گریزى که در نهاد هر انسانى هست براى شتاب دادن به حرکت تکاملی، بهره جست آنچنانکه در تعالیم قرآن کریم؛ و سنّت معصومین(ع) مشهود است.
4ـ زنده نگهداشتن یاد خدا. با توجّه به هدف آفرینش انسان که همان رسیدن به قرب الهى است باید یاد خدا را در دل فراگیر زنده کرد تا هم آرامش روحی؛ وی، تأمین شود و هم از آن، مانند قطبنمایى براى تشخیص و تصحیح مسیر، استفاده کند، و هم با تأثیر دادن انگیزهى الهی، به کارهایش ارزش ببخشد.
5ـ معاوضهى متناهى با نامتناهی. با توجّه به مقدّمه بودن زندگى دنیا براى آخرت باید دو نتیجهى مهم گرفت: یکى آنکه به لذّتها و رنجهاى دنیا، اصالت نبخشد: نه به خوشیهاى دنیا دل ببندد، و نه از رنجهاى آن بهراسد؛؛ و دیگر آنکه ارزش واقعى ساعات و لحظات عمرش را درک کند که میتوان با صرف آنها در کارهاى خداپسند، سعادتى ابدى بدست آورد چنانکه میتوان با صرف آنها در ضدّ ارزشها به شقاوت ابدى مبتلا شد. از اینروی، ارزش یک لحظه عمر با خروارها طلا و الماس هم قابل سنجش نخواهد بود.
6ـ مبارزه با طفیلیگری. با توجّه به اینکه کمال و سعادت ابدى انسان تنها بوسیلهى فعّالیت اختیارى خودش حاصل میشود؛ و حتّى استحقاق شفاعت را نیز میبایست با اعمال شایسته کسب کرد؛ باید روحیّهى خودجوشى و خودکارى و استقلال شخصیّت را زنده، و احساس مسئولیت و تعهّد را تقویت، و با خوى سربار شدن و طفیلیگرى و اتّکاء به دیگران مبارزه کرد؛ و در همهى رفتارها و برخوردها با فراگیران (مانند موارد نوشتن تکلیف و...) این نکته را خاطرنشان کرد.
7ـ اهتمام به آزادى در عمل. با توجّه به نقش «انتخاب آزاد»؛ در حرکت تکاملى انسان باید امکان آزادى در عمل را به فراگیر داد و او را مانند مهرهى بیارادهاى در نیاورد، و سعى کرد که آموزشها و تلقینات، جنبهى تحمیلى و وارد کردن فشار نداشته باشد و در مواردى که مصالح فراگیر، اقتضاى دخالت مربّى داشته باشد باید سعى شود که اینگونه دخالتها بطور غیر مستقیم انجام گیرد بگونهاى که فراگیر، چندان احساس فشار و محدودیّت نکند و حتّیالمقدور توأم با استدلال منطقى باشد و از مرز راهنمایى فراتر نرود.
8ـ رعایت اصل تدریج. با توجّه به تدریجى بودن سیر رشد و تکامل طبیعى و اکتسابی، باید معلّم و مربّى همواره مقتضیات سنّ و عوامل طبیعى و اجتماعى را در نظر بگیرد و سعى کند فراگیر را قدم به قدم و به آرامى بالا بیاورد و انتظار جهشهاى سریع و ناگهانى نداشته باشد و حتّى از زیادهروى فراگیر در فعالیتهاى درسى یا خودسازى که ممکن است موجب ناتوانى جسم یا آسیبهاى روانى وى گردد با تدبیر عاقلانهاى جلوگیرى کند.
9ـ انعطاف و اعتدال. با توجّه به تفاوتهاى فردى و گروهی، باید هم در برنامهریزى و هم در اجراء برنامهها، انعطاف لازم و معقول را در نظر گرفت و از اصرار بر طرح و اجراء برنامههاى خشک و یکنواخت و یکسان نسبت به همهى فراگیران که موجب تضییع حقوق و ناکامى بسیارى از ایشان میشود پرهیز کرد و در هر حال، باید اعتدال را بعنوان یک اصل، منظور داشت.
10ـ ترجیح اهمّ. با توجّه به اهمّیت نقش معلّم و مربّى در بار آوردن و بثمر نشاندن نهالهاى فراگیران و پروراندن استعدادهاى ایشان باید معلّمان و مربّیان و بخصوص برنامهریزان، مسئولیت عظیم خودشان را در نظر بگیرند و مصالح فرد فرد فراگیران و نیز مصالح جامعهى اسلامى بلکه مصالح جامعهى انسانى را دقیقاً مورد توجّه قرار دهند و از طرح و اجراء برنامهها یا موادّى که موجب اتلاف وقت و تضییع عمر میشود یا در مقایسه با مصالح عالیتر، چندان ارزشى ندارد خوددارى کنند و در میان دروس به آنچه تأثیر بیشترى در سعادت ابدى دارد (مانند عقاید و اخلاق اسلامی) اهتمام بیشترى بورزند و آنها را بصورت مطلوبتر و دلنشینترى تدریس کنند و بکوشند خودشان الگوى شایستهاى براى رفتار فراگیران باشند.
11ـ دانشهاى طبیعى و اجتماعی. با توجّه به ضرورت زندگى اجتماعى و لوازم و ملزومات آن، و نیز ضرورت بهرهمندى مادّى براى تأمین نیازمندیهاى فردى و اجتماعی؛ و حفظ عزّت و سیادت جامعهى اسلامی، لزوم گنجانیدن علوم طبیعى و ریاضى و اجتماعى در برنامههاى درسی، آشکار میشود که میبایست برنامهریزان با دقّت کافى و با در نظر گرفتن شرایط سنّى و ذهنى فراگیران و نیازها و وامکانات جامعه، برنامههاى مناسب عمومى و تخصّصی، طرح کنند. لازم به تذکر است که در همهى موارد باید هدف اصلى یعنى تقرّب به خداى متعال را همواره مورد توجّه و تأکید قرار داد و هیچ فرصتى را براى احیاء انگیزههاى الهى و ارزشهاى متعالى و نیز براى غفلت زدایى و مبارزه با هوى پرستى نباید از دست داد و به دیگر سخن: باید همهى اهداف را مقدّمهاى براى هدف نهائى قرار داد.
12ـ تقویت احساس مسئولیت نسبت به مصالح اجتماعی. وجود انواع مسئولیتهاى اجتماعی، ایجاب میکند که دستگاه تعلیم و تربیت بسوى جمعگرایى و دیگرخواهی، جهت داده شود و هم در تهیّهى محتواى دروس و هم در برخوردهاى معلّمان و مربّیان با فراگیران، سعى شود که خصلتهاى همکارى و همیارى و ایثار و فداکارى و از خود گذشتگى و خیرخواهى نسبت به دیگران و عدالت خواهى تقویت، و با خوى خودخواهى و بیتفاوتى نسبت به مصالح اجتماعى بسختى مبارزه گردد.؛ و بویژه، روحیّهى سلحشورى و ستم ستیزی، و مبارزه و جهاد با جبّاران و مفسدان، و حمایت از مظلومان و محرومان، در فراگیران پرورش داده شود تا عناصرى شایسته و کارآمد براى ساختن جامعهى ایدآل ببار آیند و بتوانند نقش خود را در تحقّق هدف الهی، ایفاء نمایند.