صفات خوب و پسندیده
اگر دیدید فرزندان شما یک کار ناپسندی کردند، نباید بی تفاوت باشید، برای این که ممکن است همین یک کار ناپسند به صورت یک عادت و مرام همیشگی در آید، و آن وقت دچار مشکلات فراوانی می شوید.
همان طور که قبلاً نیزگفتم، انسان طبیعتاً عادت پذیر است، پس اگر کودکان شما بعد ازغذا با دهان نشسته و بدون مسواک به رختخواب رفتند، اگر تذکر ندهید، ممکن است کم کم به همین کار عادت کنند، و بعداً هر چه هم تذکر بدهید نه تنها به سخن شما توجه نمی کنند بلکه اصلاً ناراحت هم می شوند که چرا به آنان می گویید بدون مسواک زدن به رختواب نروید.
اما اگر همین کودکان شما به نظافت و پاکی عادت کردند، دیگر نیازی به تذکر شما نیست بلکه چه بسا اگر شما هم غفلت کنید، خودشان متوجه وظایق خود هستند؛ چون به پاکی و طهارت، عادت کرده اند.
صفات خوب و بد در وجودشان تخم ریزی می کند یعنی اگر شما کارهای خوب انجام دادید، این کار خوب کم کم به صورت عادت در می آید، و اگر کارهای بد انجام دادید آن هم تخم ریزی می کند و به صورت عادت و مرام در می آید؛
مثلاً اگر در خان? شما موشی پیدا شد، اگر آن را رها کنید، طبعاً زاد و وَلَد می کند و کار به جایی می رسد که دیگر خانه پر از موش می شود و آسایش را از شما سلب می کنند و اگر غذایی بخواهید پخت کنید، ایمن از فضله های موش نخواهید بود و خلاصه تمام زندگی شما را به تباهی می کشند.
پس هر چیز کوچک و کم را نباید دست کم گرفت؛ چون همان چیز کم، اندک اندک نیرو می گیرد، و زیاد می شود و انسان را سخت گرفتار می کند.
با این حساب، اگر یک بار غیبت کردید، فوری توبه کنید و از طرف، رضایت بگیرید تا همین کار سبب شود دیگر غیبت نکنید؛ چون اگر روزی یک بار غیبت کردید، کم کم روزی دو بار غیبت می کنید و همین طور تا جایی می رسد که اگر روزی ده تا غیبت نکنید، آرام نمی گیرید.
برای این که غیبت کردن، عادت شما می شود.
اگر می خواهید خود را آزمایش کنید و ببینید که آیا مؤمن واقعی هستید یا نه، ملاحظه کنید وقتی که ازخانه بیرون می آیید، دوست دارید با انسانهایی تماس برقرار کنید که از غیبت کردن، تهمت زدن و مانندن اینها لذت می برند و یا با کسانی باشید که از این جور کارهای حرام به شدت پرهیز می کنند و شخص معتقد و متعبدی هستند.
برخی از انسانها طوری تربیت شده اند که دوست دارند با اشخاصی مباشرت کنند که شیرین زبان، خوش لهجه و چرب زبان باشند، دیگر هر چه بگویند و از هر کس بگویند فرقی نمی کند. فقط مایل است در کنار آنان بیشیند و ساعتی خوش باشد و رفع خستگی نماید، حالا این خوش بودن، با غیبت باشد، با تهمت، با عیبجویی و استهزای دیگران باشد، تفاوتی نمی کند. وقتی اعتراض کنید که چرا با افراد فاسد و عیبجو معاشرت می کنی، می گوید فلانی بسیار شیرین است و از مجالستش لذت می برم اما فلانی که غیبت نمی کند و از لهو و لَعِب دوری می نماید، انسان عبوس و ساکتی است و هیچ سخن نمی گوید.
نور و ظلمت
در وجود هر انسانی دو نیروی «نور و ظلمت» وجود دارد.
«نور» یعنی توجه به خدا داشتن در انجام کارها، و «ظلمت» یعنی توجه به خود و غیر خدا داشتن.
وقتی کودکان را به طرف آمال دنیوی سوق دهید، در واقع کودکان خود را در ظلمت فرو برده اید؛ چون آنان را از خداوند و از نور الهی دور ساخته اید، و در جریانی انداخته اید که رضای خداوند در آن نیست.
وقتی که انسان غیر الهی شد، همه چیزش مادی و دنیوی می گردد، سخن گفتنش، محبتهایش، آمال و آرزوهایش و مانند اینها.
و وقتی کار برای غیر خدا شد، حتی کارهای خوب و نیکو نیز بد جلوه می کند مثلاً بخشش کردن، بسیار خوب است اما اگر انسان در این بخشش غرض مادی و دنیوی داست، طبعاً این بخشش، بخششی مطابق هوای نفس و برای دنیا انجام شده است. بخشش شاهان و سلاطین جهان نیز همین طور است، یعنی آنان فراوان بخشش می کنند اما نه برای رضای خدا بلکه برای برنامه های نفسانی خودشان است.
برخی از سلاطین برای دو بیت شعری که فلان شاعر در وصف آنان گفته، کیسه های طلا می دادند و مردم جاهل می گفتند این سلطان چقدر سخاوتمند و اهل کرم و بخشش است اما این سخاوتها و بخششها، نور نیست بلکه ظلمت است، برای این که این کیسه های طلا و زر سرخ مال چه کسانی است که چنین بی معابا با این و آن می بخشد، مال مردم و امانتهای آنان است که سلطان مغرور، امانتهای مردم را پاس نمی دارد و به غیر صاحبان اصلی، هدیه می دهد.
پس گذشت و بخشش و ایثار پادشاهان و حاکمان جور، گذشتِ نور نیست بلکه گذشت منفی و ظلمت است.
همان طور که در سلاطین و پادشاهان، بخششها و گذشتها، منفی و ظلمانی است گاهی در کودکان نیز همین گونه است.
کودکانی که با پولهای خود ولخرجی می کنند این سخاوت نیست؛ چون پولشان را در چیزهای بی مورد، مصرف می کنند برای این که والدینشان آنان را به خرج کردن پول در مصارف دنیایی، تشویق کرده اند.
لذا کودکان در کسب این امر هستند که اسمی پیدا کنند، و بین کودکان دیگر به عنوان کودکی ممتار جلوه کنند.
وقتی کودکان در اثر القائات والدین، چنین روحیّه ای پیدا کردند، طبعاً وقتی بزرگ شدند باز همین رویّه را در پیش می گیرند.
پس پول خرج کردن بی مورد کودکان، بخشش و ایثار نیست بلکه کاری است مطابق هوای نفس.
مثالی دیگر می زنم و آن این که ممکن است انسانی که مشروب خورده و مست شده، در حال مستی به هر فقیر و مستمندی که برسد، به آنان صرقه بدهد و در حق آنان نیکی کند، اما این صدقه و نیکی به خاطر خدا و برای آخرت نیست بلکه از سر مستی بوده است و قهراً ثواب و اجری نخواهد داشت.
گاهی انسان با آب انگور مست می شود،
و گاهی با غرور، جوانی، شهرت، غضب، شهوت، عنوان، و آمال بلند دنیوی، و با ستایش مردم.
هر احسان و ایثاری که منشأاش اینها باشد، چون از سر هدف دنیوی بوده است، اجر و پاداشی نخواهد داشت.
حتی اگر انسان برای مسایل دنیوی، شجاعت به خرج دهد، این شجاعت هم ارزشی ندارد؛ مثلاً شخصی به خاطر این که خود را بین مردم شجاع قلمداد کند، خود را به دریا می اندازد و چون به فنون شنا آشنا نیست، غرق می شود و جان خود را از دست می دهد.
و یا بدون توجه در چاهی عمیق پایین می رود و سپس به قعر چاه سقوط می کند و جان می دهد. و یا برای این که به مردم نشان بدهد که پهلوان است، وزنه های سنگینی بلند می کند.
و در نتیجه استخوان فقراتش خُرد و در نتیجه فلج می گردد.
باید دانست که اینها شجاعت نیست بلکه حماقت و از سر بی خردی و مستی دنیوی می باشد.
در عبادت نیز همین طور است؛ یعنی اگر کسی نمازش را طولانی کند تا مردم بگویند ایشان چه نماز طولانی می خواند، این نماز هم چون غرض دنیایی دارد، بدون اجر و ثواب است.
همچنین است اگر روزه، امر به معروف و نهی از منکر و سایر عبادات برای ریا و خودنمایی و در یک جمله برای اغراض و مقاصد دنیوی باشد، هیچ ثواب و پاداشی نخواهد داشت. وقتی که انسان به خداوند پشت کند، تاریک و ظلمانی می گردد، مثل زمینی که وقتی می چرخد آن قسمت که پشت به خورشید است، تاریک و ظلمانی است اما آن قسمت که رو به خورشد می باشد، روشن و نورانی می باشد.
اما اگر انسان به خداوند رو آورد و مقاصد و افراض خود راالهی نماید، مثل زمینی می ماند که رو به خورشید است.
شما می دانید که اگر نور آفتاب نباشد، چیزی هم نخواهد بود.
اگر نور خرشید نباشد، گیاهان روییده نخواهند شد، و مواد خوراکی به وجود نمی آیند، و حیوانات از بین می روند. درختهایی که سر به فلک کشده اند از برکت نور خرشید است، اگر نور خورشید نباشد پژمرده می شوند. آب، هوا و زمین برای رشد درختان و گیاهان کافی نیست، بلکه نور خورشید نیز از ارکان اساسی رشد گیاهان و درختان است.
انسان نیز چنین است، به نور الهی نیاز دارد تا پژمرده نشود و به حیات و زندگی با عزت خود ادامه دهد.
وقتی انسان تمام کارهایش برای خدا شد و قلبش منور به نور ربّانی گشت و آمال پس دنیوی را از خویش دور ساخت، حتی بدیهایش نیز به خوبی مبدل می گردد.
نفس قلب
انبیای الهی وقتی می خواهند مردم را به کاری دعوت کنند، سعی می کنند با دلهای آنان روابط برقرار کنند، و به قلوب و دلها فرمان می دهند.
دشمنان انبیا نیز وقتی می خواهند با انسان سخنی بگویند با نفس انسان سخن می گویند، چرا؟ چون نفس، زبان نفس و نفسانیّت، را می فهمد و قلب هم زبان قلب و دل را.
نفس و قلب انسان هر کدام لهجه و زبان خاص خود را دارند،
مانند دو انسانی که عب یا فارس هستند اینها با همکلام خودشان صحبت می کنند برای این که زبان همدیگر را خوب درک می کنند.
هر انسانی به دنبال گمشد? خود می باشد.
انسانهایی که فساد اخلاقی دارند همیشه به دنبال مطالب جنسی که مطابق میلشان است می گردند، رمانها و داستانهای شهوی مطالعه می کنند و یا اگر روزنامه بخوانند، به سراغ آن قسمتی می روند که تفسیر مسایل جنسی و شَهَوی دارد.
همچنین وقتی سه نفر وارد باغی زیبا شوند ویکی آوازخوان و دیگری نقاش و سومی نجار باشد هر کدام از اینها با دید وعلاقه خود به این باغ نگاه می کند، اولی فوری به صدای بلبلان در باغ گوش می دهد تا به ترتیب آهنگ بلبلان توجه کند و در باغ فقط صدای زیبای پرندگانِ خوش الحان، نظر او را جلب می کند.
و دومی که نقاش است رنگ گلهای گوناگون و زیبا نظرش را به خود جلب می کند و به آنها خیره می شود.
و سومی هم که نجار است به چوبهای متفاوت درختان توجه می کند تا ببیند این چوبهای گوناگون برای کدام کار نجّاری او به درد می خورد.
پس هر کدام اینها در فکر شغل خود می باشد.
نفس انسان، شغلش خوردن و شهوترانی کردن، ریاست طلبی، استعمارکردن، فریب کاری، خودپسندی و جمع کردن صفات منفی است.
ولی روح انسان، شغلش خودسازی، خودشناسی، خداشناسی و اصلاح خود می باشد.
هر کدام از این دو نیز دستورها و فرمانهای خاص خود را دارند. انسانی که هوای نفس بر او حاکم است، دستورهایش هم مطابق میل هوای نفس است؛ چون نفس در فکر آقایی و بزرگ جلوه دادن خویش است. وقتی امر به معروف و نهی از منکر هم نماید، مثل یک انسان ریاست طلب و سلطان، امر و نهی می کند و خلاصه در ضمن امر به معروف و نهی از منکر، می خواهد بزرگی و قدرت خود را با دیگران گوشزد نماید.
اما روح و قلب انسان این گونه نیستند، بلکه بر عکس گروه اوّل، هنگام نصیحت و یا امر به معروف ونهی از منکر، متواضعانه برخورد می کنند تا طرف مقابل شکسته و خورد نشود.
قلب و روح پاک انسان، تلاش می کند تا نیروی نفسانیت انسان را برطرف کند تا بتواند با روح و قلب مردم سخن بگوید.
پیامبران و انبیای الهی با کفار جنگ می کردند تا قلوب آنان را آزاد کنند مثلاً در عصر حاضر که ما با رژیم عراق می جنگیم در واقع با رژیم نفس عراق می جنگیم، می خواهیم رژیم نفس عراق از بین برود تا قلوب مردم آزاد شود، وقتی حضرت امام، صحبت می کند، مردم عراق، سخن امام را می فهمند و درک می کنند اما رژیم فاسد عراق، چیزی درک نمی کند.
مبارزه با رژیم شاه نیز مبارزه با نفس و قلدریهای او بود. ملت ایران، رژیم نفس را از بین برد تا قلوبشان آزاد گردد.
کسانی که هنوز هوای رژیم شاه را دارند، معلوم می شود که نفس شاهی بر آنان حاکم است و نتوانسته اند رسوبات رژیم ستمشاهی را از وجود خود خارج سازند. مانند این زنانی که بعد از گذشت چندین سال از پیروزی نظام مقدس جمهوری اسلامی، هنوز بدون چادر و یا با حجابی ناقص در کوچه ها و خیابانها رفت و آمد می کنند. این بی حجابی یا بد حجابی ها، به خاطر این است که در مملکت انقلاب شده، ولی در قلوب آنان انقلاب نشده است، لذا هنوز با هواهای نفسانی عصر شاهنشاهی از منزل بیرون می آیند.
بر تمام مردم دنیا جریان عقل و جهل، نور و ظلمت حاکم است منتها برخی قلب و عقل و نور بر آنان حاکم است و بعضی نیز ظلمت و هوای نفس.
بر شاه ایران، ظلمت و هوای نفس حاکم بود لذا وقتی می خواست صحبت کند بسیار متکبرانه سخن می گفت و در تعابیرش چنین می گفت: «ما اراده کرده ایم...» اما وقتی دربار? دیگران صحبت می کند حتی دربار? علمای محترم، آنان را توهین و تحقیر می کرد.
وقتی که زبان، زبان نفس شد، تعابیر و سخنان انسان نیز نفسانی و به دور از عقل و خرد انسانی خواهد بود.
اما انسانی که پیرو هوای نفس نیست، وقتی می خواهد صحبت کند با احترام و محبت سخن می گوید؛ چنانچه وقتی انسان می خواهد مثلاً آهنی را به شکل دلخواه خود در آورد، نخست آن را حرارت می دهد تا گرم و نرم شود و در قالب دلخواه خود بگنجد و سپس در آن قالب به آهن شکل می دهد.
اما انسان مطیع هوای نفس، وقتی می خواهد نصیحت کند، انسان را در کور? تحقیر و اهانت، نرم می کند و سپس در قالب می ریزد تا به مواد خود برسد.
اما بزرگواروقتی می خواهد دربار? هیأت دولت به نمایندگان مجلس نصیحت کند، نخست می فرماید: «دولت شما، دولت بسیار خوبی است و نکند به او رأی اعتماد ندهید.»
و بعد به دولتمردان می فرماید کار مردم را به خود مردم بسپارید و وظایفشان را به آنان تذکر می دهد.
پس ملاحظه می فرمایید که امام بزرگوار نخست با محبت و حرارت خاصی هیأت دولت را مورد تفقد قرار می دهد و سپس وظایف آنان را گوشزد می کند.
«محبت کردن» مثل حرارت دادن و نرم کردن، و «تذکر» مانند شکل دادن و راه انداختن است.
آمریکا و سایرکشورهای استعماری وقتی می خواهند به کشوری تذکر بدهند، محاصر? اقتصادی می کنند، در رسانه های گروهی مرتب بر علیه آن کشور تبلیغات می کنند، تحقیر و اهانت می نمایند، ناسزا می گویند و اگر با این ترفند به مقاصد خود نرسیدند، با ایجاد بهانه هایی، جنگ خونینی را بر آن کشور تحمیل می کنند.
منطق هوای نفس و پیروان شیطان، منطق زور و قلدری است تا طرف مقابل را تحت فرمان خود گرفته و نرم سازند و سپس هر طور که خواستند با آن رفتار می نماید.
اما وقتی اسلام و امام می خواهند انسانها را نصیحت کنند، نه تنها تحقیر نمی کنند بلکه می گویند این انسان! تو خود را کوچک و حقیرنپندار چون تو، به خداوند تعلق داری و خداوند در قرآن کریم فرمود: ای انسان! تو کسی هستی که ملائکه بر تو سجده کردند، پس ارزش و مقام خود را بدان.
سپس به انسانها تذکر می دهند که اگر می خواهی از این مقام رفیع و بلند سقوط نکنی و تنزل ننمایی، مواظب باش شیطان تو را فریب ندهد واز صراط مستقیم، منحرف نسازد.
با این حساب شما وقتی می خواهید به فرزندان خود شخصیت بدهید، سعی کنید به قلبشان شخصیت بدهید نه به نفسشان.
شخصیّت دادن به نفس بچه، او را خود خواه، زود رنج و غیر منطقی بار می آورد، اما اگر به قلب و عقل کودکنتان شخصیت بدهید، آنان انسانهای متین، معقول، راستگو، باوقار و صمیمی بار می آیند.
من به یاد دارم وقتی والد? ما می خواست کاری را به ما واگذار کند، نخست می گفت مثلا اگر ازاخلاق و رفتار تو راضی بودم، اجازه می دهم فلان کار را شما انجام بدهی.
و یا به دخترانش می گفت اگر بچه های خوب و مؤدبی باشید فردا جاروب کردن منزل با شما، یا شستن ظرفها و دوختن لباسها وهمچنین آشپزی و مانند اینها با شما، لذا آنان برای جلب نظرمادر و تحویل گرفتن کارِ خانه از او، از همدیگر سبقت می گرفتند و با هم سخت رقابت می کردند.
و این شیوه ای بسیار مناسب برای تربیت کردن کودکان است؛ چون با عشق و علاقه کار می کنند و لذا احساس شخصیت می کنند و این ارزشمند است.
برخی از والدین نیز کودکان خود را با شیو? غلط به کار می گیرند مثلاً تا وقتی که فرزندانشان مرتکب خطایی نشده و خوب هستند به آنان کاری نمی دهند، اما همین که یک اشتباهی از آنان سر زد فوری کاری را بر آنان تحمیل می کنند و می گویند چون کار ناپسندی انجام دادنی پس باید فلان کار را انجام بدهی.
و یا در مدرسه وقتی کودکی درس نمی خواند، مرتب او را جریمه می کنند و می گویند مثلا فلان مقدار باید مشق بنویسی. باید بگویم که این شیو? تربیت، غلط و ناپسند است، چون در این صورت کاری که کودکان انجام می دهند از روی عشق و علاق? قلبی نیست. بلکه خودش می داند که اینها را به عنوان جریمه و تاوان خطاب خود، انجام می دهد.
یا کودکی که در مدرسه جریمه می شود و باید مشق بنویسد، خط این کودک، خوب نمی شود چون دقت نمی کند و با عشق و علاقه مشق نمی نویسد? بلکه احساس می کند که عوارض و غرامت پس می دهد.
اما انبیا و اولیای الهی، مردم را این گونه تربیت نمی کنند بلکه اگر کسی کارهای خوب انجام می داد و فرد صالحی بود، به او فرمان می دادند و امر و نهی می کردند ولی اگر شخص صالح نبود به اوفرمان نمی دادند.