در کنار تشویق
در وجود و نهاد هر انسان هم خیر و هم شرّ وجود دارد؛
یعنی در انسان دو رگ، وجود دارد، که یکی خوب است و دیگری شرّ.
چه بسیار انسانهای صالح و وارسته ای بودند که همان رگ نفسانیّت، سرانجام منشأ لغزش و انحراف آنان گردید.
و بر عکس، خیلی از افراد فاسق و منحرفی بودند که رگ خوبی آنان موجب هدایت و سعادتشان گردید.
پس انسان تا زنده است باید بداند که هم امید هدایت در او هست و هم خوف انحراف و تباهی.
با این حساب، هیچ کس نمی داند عاقبت او چه خواهد شد، آیا عاقبت وی به خیر می شود یا نه.
خداوند متعال در قرآن می فرماید:
«اَفَاَمِنُِوا مَکرَ اللهِ فَلا یَامَن مَکرَ اللهِ اِلاَّ القومُ الخاسِرُونَ.» (1)
« آیا از مکر خدا- آزمایش و مجازات خدا- غافل و ایمن گردیده اید. و از آن- مکر و انتقام الهی- غافل نشوند مگر مردم زیانکار.»
حتی انبیا الهی نیز هرگز احساس امنیت نمی کردند، بلکه مرتب از خداوند می خواستند که حتی یک لحظه آنان را به خودشان وانگذارد.
و از سوی دیگر، انسان نباید از رحمت خداوند مأیوس باشد، در این باره آیات متعددی نازل شده است از جمله:
1- «یا بنِی اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَ اَخیهِ وَ لا تاینسُوا مِن رَوحِ اللهِ اِنَّهُ لا یاینَسُ مِن رَّوحِ اللهِ اِلاَّ القَومُ الکافِرینَ.» (1)
«یعقوب گفت- ای فرزندان من! بروید- به سرزمین مصر- و از حال یوسف و برادرش- بنیامین- تحقیق کرده و جویا شوید و از رحمت بی منتهای خداوند ناامید نباشید که هرگز جز کافران از رحمت خدا ناامید نیستند.»
2- «قُل یا عَبادِی الَّذینَ اَسرَ فُوا عَلی اَنفُسِهِم لا تقنَطُوا مِن رَّحمةِ الله اِنَّ الله یَغفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً اُنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحیمُ.» (2)
« ای پیامبر!- این بندگان من که- به عصیان- اشرف بر نفس خود کرده اند بگو هرگز از رحمت خداوند ناامید مباشید، البته خداوند هم? گناهان را خواهد بخشید، که او خدایی بسیار آمرزنده و مهربان است.»
و همچنین در روایات آمده است که قوم حضرت یونس علیه السلام با پیامبر خود ناسازگاری کردند و هر چه آنان را نصیحت فرمود، ثمری نبخشید.
این قوم خدود صد هزار نفر بودند، که در اثر نافرمانی و تکذیب کردن پیامبر خدا، حضرت یونس علیه السلام ایشان را نفرین کرد و خداوند نیز وعد? نزول عذاب را به حضرت یونس داد.
اما در میان قوم یونس، برخی متوجه اشتباه خود شدند و از دیگران نیز خواستند تا همه دسته جمعی متوجه اشتباه خود شوند نیز خواستند تا همه دسته جمعه توبه کنند و از خداوند بخواهند که بلا و عذاب را نازل نفرماید.
وقتی قوم یونس توبه کردند و از صُلحا شدند، خداوند نیز عذاب خود را از آنان برداشت.
حضرت آدم علیه السلام با اینکه پیامبر خدا بود، اما ابلیس رجیم او را اغوا نمود و از بهشت عدن خارج ساخت.
پس انسان در هر مقامی که باشد، نباید از خود مطئن باشد.
همان طور که گفتم چه بسیار انسانهای خوبی که فرجام کارشان به تباهی و فساد کشیده شده، و چه بسیار انسانهای فاسد و گمراهی که متحول شدند و با عزّت کامل به زندگی خود ادامه دادند.
با توجه به مطالب یاد شده، به این نتیجه می رسیم که اگر کودکان شما خوب و مؤدب هستند، نباید به این خوبی و مؤدب بودن، اطمینان داشت چون ممکن است با انسان فاسدی رابطه ای پیدا کنند و فاسد شوند.
و اگر فرزندان شما بد و نافرمان هستند باز ناامید نشوید و نگویید این بچه دیگر هدایت نمی شود و مؤدب به آداب حسنه نمی گردد، بلکه احتمال خوب و هدایت شدن او هم بسیار است.
گاهی برخی از کودکان، خوب و مؤدب هستند اما باز باید اندکی از والدین و بزرگترهای خود حساب ببرند والا کم کم مغرور می شوند؛ چون احساس ایمنی ازهر جهت می کنند و این اندیش? ایمنی و غرور، مفاسدی را به دنبال دارد.
کودکان اگر چه خوب و مؤدب باشند بازباید خوف این را داشته باشند که اگر خلافی مرتکب شوند، حتماً از سوی والدین خود مکافات خواند دید،
مثلاً یا قهر می کنند و یا کمی از محبتهای خود را نسبت به او دریغ می دارند.
و در یک جمله می خواهم بگویم باید فرزندان شما بین خوف و رجاء باشند.
اگر کودکان خود را تشویق می کنید، در کنار تشویق، یک «امّا و اگر» هم داشته باشید.
تا دچار غرور نشوند؛
مثلاً اگر نمر? خوبی در مدرسه کسب کرده اند، در کنار تشویق، بگویید نمرات تو بسیار خوب و عالی است، و ما از تو راضی هستیم، به شرطی که اخلاق و رفتار تو هم مانند این نمرات، بسیار خوب و مؤدبانه باشد؛
یعنی طوری رفتار کنید که فرزندان شما بدانند که موفقیت و خوبی انسان فقط و فقط به نمرات خوب نیست، بلکه باید اخلاق، رفتار و گفتارشان هم بسیار خوب و عالی باشد.
انبیای عظام و اولیای بزرگ خداوند با این که تمام وظایف خود را به نحو احسن و اَتَم انجام می دادند، اما باز می فرمودند ما هیچ کاری انجام نداده ایم، و خود را همیشه مدیون پروردگار متعال می دانستند.
چرا چنین بودند؟ برای این که خداوند آنان را چنین تربیت کرده است که هر چه رحمت واسع? خود را به آنان مرحمت کرده باز خوف دارند، و از خداوند کمک و استعانت می جویند.
از عایشه نقل شده است که شبی رسول خدا صله الله علیه و آله و سلم را دیدم که برخاست و در مسجد به سجده افتاد و اشک می ریخت و می گفت: خدایا! یک چشم بر هم زدن مرا به خودم وامگذار.
وقتی رسول خدا به منزل مراجعت فرمود دید من حال طبیعی ندارم و نفس نفس می زنم، حضرت فرمود این چه حالی است که داری؟ گفتم یا رسول الله! دنبال شما بودم، آیا شما بودی که چنان دعایی می کردی؟ رسول خدا صله الله علیه و آله وسلم فرمود: آری.
پس ملاحظه کنید، رسول خدا با آن همه مقامات معنوی و روحانی، باز وقتی که بر او وحی نازل می شود، خضوعش بیشتر می شود و از خود ایمنی نشان نمی دهد، بلکه خوف دارد و از خداوند تمنّا می کند، تا حتی یک چشم بر هم زدن او را به خودش وانگذارد.
خداوند، انبیا و اولیای الهی را چنین تربیت کرده و این بهترین تربیت است.
انسان باید مثل درخت پر ثمر باشد؛
یعنی هر چه میو? علم و مقامات او بیشتر می شود، تواضع و خضوعش نیز بیشتر شود.
برخی از انسانها اگر اندک لطفی و یا کمترین دانش و فضلی نصیبشان گردد، به سرعت خود را می بازند، و خود را از دیگران بالاتر می بینند، و این تغییر رفتار، نشان می دهد که چنین انسانهای ضعیفی از ظرفیت لازم برخوردار نیستند.
ظرفیت ها
ظرفیت انسان در این است که با برخورد با حوادث تلخ و شیرینِ روزگار، تعادل انسان به هم نخورد؛
مثلاً در داروخانه ها ترازوهایی وجود دارد که حتی یک سانتی گرم را هم نشان می دهد، و این وسیله را طوری ساخته اند که بسیار حساس است، و با اندک چیزی، تعادل خود را از کف می دهد.
انسانی که ظرفیتش کم باشد مثل این ترازور است، که با اندک خیر و شرّی، تعادلش به هم می خورد و اخلاق و رفتارش غیر عادی می گردد.
کودکان خردسال مثل این ترازوی حساس هستند، اگر یک حبّه آب قند به آنان بدهید، گرمای بدنشان زیاد می شود، دهانشان برفک و جوش می زند، و اگر اندک چیز سردی به آنان بدهید، مزاجشان سرد می شود، و رطوبت می کند، و اینها به خاطر این است که تعادلشان بسیار اندک است.
اما همین کودکان هر چه بزرگتر می شوند، تعادلشان، قوّت بیشتری می گیرد، مثلاً کودکان پنج یا شش سال اگر سه یا چهار خرما به آنان بدهید گرمی شان نمی شود، ولی اگر پنج یا شش خرما بدهید ممکن است تعادلشان به هم بخورد، ولی کودکان دوازده یا سیزده ساله اگر شش خرما هم بخورند تعادلشان به هم نمی خورد، و تأثیری بر آنان نخواهد داشت.
پس با این حساب، سعی کنید فرزندان خود را طوری تربیت کنید که تعادل آنان در برابرمحبتهای شما به هم نخورد.
محبتها را به شیرینی، و قهر کردن را به ترشی تشبیه می کنم، شما مواظب باشید به کودکان خود به اندازه ای شیرینی بدهید که مزاج و تعادلشان به هم نخورد و گرما نکنند؛
یعنی طوری شود که وقتی محبّت شما را دریافت کردند، مغرور نشوند، و احساس ایمنی ننمایند،
انسان با اتکای به خداوند متعال می تواند تعادل خود را به دست آورد.
و در برابر مشکلات و ناهمواریها صبور و بردبار باشد.
غنا و فقر، شکوه، جلال، بلندیها، پستیها تعادلش را برهم نزند، و اخلاق و رفتارش تغییر نیابد.
حضرت سلیمان علیه السلام با آن همه جلال و عظمت، زنبیل می بافت و از این راه امرار معاش می فرمود.
هنر و قدرت آن است که انسان در برابر هر پیشامدِ، خوب یا بدی، استقرار و تعادل داشته باشد، چه در موضع قدرت باشد، و یا در موضع ضعف و...
شما ملاحظه کنید حضرت امام خمینی- دام ظله- در سالهای قبل از پیروزی انقلاب، با همان حرارتی سخن می گفت که بعد از انقلاب سخن می گفت؛
یعنی آن زمانی که هیچ قدرت ظاهری نداشت، نه سپاهی داشت و نه ارتشی و نه قدرتهای بزرگ از او حمایت می کردند، وقتی با شاه و اجانب و بیگانگان مبارزه می کرد بسیار محکم و قوی بود، بعد از پیروزی انقلاب هم همان طور بود؛
یعنی قدرت و عدم قدرت، تعادل ایشان را بر هم نزد.
حضرت علی علیه السلام نیز می فرماید: «وقتی مردم به سوی من رو می آوردند، و دور من جمع می شوند، بر احساس عزّت من افزوده نمی شود، و وقتی هم که از اطراف من پراکنده شوند، موجب وحشت من نمی گردد.»
یعنی مردم با من باشند یا نباشند، تعادل من بر هم نمی خورد، و همانی هستم که بودم.
برای این که مولای متقیان علیه السلام با خداوند ارتباطش محکم است.
کسی که با خدا باشد تعادلش کامل است و با آمدن ویا رفتن مردم، تأثیر بر او نخواهد داشت،
و این، بهترین اصل تربیتی است.
توکل بر خداوند
شما وقتی بر خداوند توکل کنید و در تمام دوران زندگی خود، رضای او را در نظر بگیرید، طبعاً کودکان شما نیز توکلشان بر خداوند زیاد می شود.
شما والدین محترم وقتی هر چه دارید از خدا بدانید، کودکان شما هم هر چه دارند از شما می دانند؛
وقتی فرزندان تان فهمیدند که شما هم هر چه دارید از خداست، آنان از طریق شما به خداوند ارتباط برقرار می کنند، و محبتشان به خداوند فراوان می شود،
و اگر چنین محبتی حاصل شد، این محبت ابدی و جاودانه است و موجب حفظ تعادل انسان می شود،
و در تمام فرازو نشیبهای زندگی، یاور انسان خواهد بود.
محبتهای کودکان از روی عاطفه است.
وقتی دیدند پدر و مادرشان نماز می خوانند و از خداوند طلب کمک می نمایند، طبعاً آنان نیز دوست دارند مانند والدین خود نماز بخوانند.
بسیار دیده اید که وقتی والدین به نماز می ایستند، فوری کودکانشان نیز در کنار آنان و به تقلید از والدین به نماز می ایستند.
و همچنین وقتی والدین درخانه، مواظب حلال و حرام هستند، طبعاً کودکان نیز همان طور تربیت می شوند.
وقتی کودکان مشاهده کنند که والدین از غیبت و دروغ و افترا متنفر هستند و دوری می نمایند، آنان نیز همین شیوه را در پیش می گیرند.
خلاصه، رفتار و حرکات والدین، بر روی کودکان تأثیر مستقیم دارد، اگر والدین ترسو باشند مثلاً با رعد و برق آسمان به وحشت بیفتند طبعاً کودکان نیز با رعد و برق خوف می کنند،
اگر والدین نسبت به احکام الهی، اهمیت بدهند و قرآن کریم را به عظمت بشمارند، کودکان نیز به تأسی از والدین، مراعات احکام و حدود الهی را می کنند، بزرگ شمردن احکام الهی، در واقع بزرگ شمردن خداوند است،
سبک شمردن احکام الهی واهمیت ندادن به آنها نیز اهمیت ندادن به پروردگار متعال می باشد.
مولای متقیان علی علیه السلام می فرماید: «اقام? حدود برای این است که احکام خداوند در دلها به عظمت یاد گردد.»
وقتی که حد زنا و یا سرقت اجرا شود و مردم بفهمند که زنا و سرقت، حدّ و مکافات سختی را به دنبال دارد، طبعاً این دو در ذهن مردم امری عظیم شمرده می شوند،
یعنی می فهمند که مخالفت با خداوند و احکام اوعواقبی سخت دارد، و دیگر سراغ چنین کارهای ناپسند و حرام نمی روند.
و برعکس، کسانی که برای احکام و حدود الهی، حرمتی قائل نمی شوند، کم کم همین بی حرمتی و سبک شمردن احکام و مقررات الهی، موجب اشاع? فحشا و فساد می گردد.
در عصر ستمشاهی ملاحظه می کردید که سلطان یک کشور و همین طور همسرش، برای حدود و حرمتهای الهی، چندان اهمیتی نمی دادند، و همین امر سبب شده بود که درایران اسلامی، فحشا و ظلم و تجاوز بیداد می کرد، و هرکس که مرتکب فحشا و منکرات می شد، نه تنها حدود الهی بر وی اجرا نمی شد بلکه تشویق هم می گردید.
پس، همان طور که شما مراقب رفتار و کردار کودکان خود هستید، کودکان شما نیز مراقب رفتار و کردار شما هستند.
اگر اخلاق و رفتار شما بر اساس موازین الهی و مطابق با عقل و منطق باشد، طبعاً همین شیو? حسنه بر روی کودکان نیز تأثیر مستقیم را خواهد داشت و خود را با آن تطبیق می دهند، و اگر عکس این باشد باز همان رفتار و گفتارمنفی، شما را جذب می کنند، و چنان می شوند که شما شده اید.
پس سفارش من این است که بدانید که در نهاد کودکان شما دو نیروی خیرو شرّ وجود دارد. اگر شما پدران و مادران، رفتار، گفتار، و اخلاق خوب داشته باشید، طبعاً این صفات مثبت و ارزنده، نیروی خیر و مثبت داشت، و اگر برنام? زندگی شما از نظر اخلاقی، گفتاری، و غیره، منفی و به دور از عقل و خرد باشد، همین امر موجب تقویت نیروی شدید فرزندانتان می شود، و از عواقب این صفات ناپسند نیز در امان نخواهید بود.
عادت پذیری
هم? شما حتماً افراد معتاد به مواد افیونی را دیده اید و حداقل افرادی که شدیداً وابسته به دخانیات از جمله سیگار هستند را مشاهده کرده اید که چگونه به این چیزها عادت کرده اند، و گویی این عادات مضرّ، جزء وجودشان شده است.
حتی افراد افیونی و مبتلا به دخانیات، از نان و آب خود صرف نظر می کنند تا همیشه مثلاً سیگارشان مهیّا و آماده باشد.
و یا افراد هرویینی و تریاکی از سیگاریها هم بدترند و شدت وابستگی آنان بیشتر است به نحوی که وقتی آن مواد رامصرف نکنند، اصلاً بلکی تعادل روحی و جسمی خود را از کف می دهند، و به روزی می افتند که شگفت انگیز است.
اما سووال این است که چرا انسان به این شیوه، روزگار خود را تباه و سیاه می کند، و درمان آن چیست؟
نخست این نکته معلوم باشد که هیچ کس هنگام تولد، عادت به این مفاسد را ندارد، بلکه بعداً خودش و یا والدین و دوستان فاسد، این عادات غلط و مضّر را به انسان تحمیل می کنند؛
مثلاً دیده شده در برخی از خانواده ها پدر و مادر هر دو به مواد افیونی معتاد هستند، و حتی اطفال خردسال آنان نیز به این مواد معتاد شده اند.
مادری که معتاد است در اثر استعمال مواد و مباشر بودن با فرزند، این مواد درآن کودک معصوم نیز تأثیر مستقیم می گذارد.
به عنوان مثال وقتی کودک شش ماهه درآغوش مادر قرار می گیرد و بوی تریاک و یا هرویین را استشمام می کند، آرام می گیرد و به خواب می رود. و همین حالت به صورت یک عادت برای این کودک معصوم در می آید.
برخی از اشخاص هنگامی که بزرگ می شوند و وارد اجتماع می گردند، به دام افراد ناسالم و معتاد می افتند و بیچاره می شوند.
و به هر حال گرفتار شدن به مواد افیونی و عادات زشت و ناپسند، عوامل متفاوتی دارد.
همین طور است اعتیاد به دروغگویی، حسادت، بخل، تعصب، تجاوز، شهوت و غیره.
پس انسان از همان دوران طفولیت، عادت پذیر است، و هر طور که بخواهی می توانی او را تربیت کنی.
با این حساب، به جای این که به کودکان معصوم خود، عادات ناپسند تحمیل کنیم، چرا عادات حسنه و راههای خوب را تزریق نکنیم.
برخی از کودکان بر اثر تربین خوب والدین، ازهمان کوچکی عادت کرده اند که به همه سلام کنند، احترام بگذارند، نظیف و تمیز باشند و منشأ خیر و برکات حسنه باشند. در عوض، کودکانی را هم می بینید که در همان کوچکی، بی ادب هستند، نظافت و پاکی را رعایت نمی کنند، مرتب درصدد آزار و اذیت کودکان دیگر هستند، و خلاصه صفات و رفتار منفی آنان بیشتر از صفات مثبت است.
اخلاق انسان نیز همین طور است؛ یعنی وقتی انسان از کوچکی به راستگویی، صداقت و درستیِ رفتار و کردار عادت کرد، با همین عادت حسنه بزرگ می شود، و عکس این هم همینطور است؛
اگر انسانی به ریختن زهر خود در دیگران عادت کرده، این باید روزی یک شکار پیدا کند تا به نحوی به مقصود خود برسد والا آن روز، روز نحسی می شود و ناراحت است،
اما وقتی زهر خود را تزریق کرد تا مدتی کوتاه، حالت وی طبیعی است، ولی همین که دوباره زهرهایش جمع شد، مجدداً به دنبال شکار می رود.
در کسانی که فساد اخلاق دارند و غرق در شهوت رانی می باشند، نیزچنین است. افراد شهوتران وقتی غریز? جنسی آنان تحریک می شود، به فکر شکار می افتند و دیگر در شکار خود، ملاحظ? عفت و بی عفتی، حلال و حرام، پاک و ناپاک نمی کنند، بلکه فقط می خواهند هوسهای خود را ارضاء کنند.
از همین عناصر فاسد و آلوده کسانی هستند که اگر شکارشان به حال مرگ هم بیفتد نه تنها ترحی نمی کنند بلکه از این کار لذت هم می برند، و دوست دارند طعمه در زیر دست و پایشان جان بدهد، تا از این کار به مقصود زشت خویش دست یابند؛ یعنی لذت اینها در جان دادن دیگران است.
ممکن است تعجب کنید و بگویید مگر می شود انسان لذت خود را در مرگ دیگران ببیند، برای شما مثالی دیگر می زنم و آن خونخوار معروف تاریخ «حجاج بن یوسف ثقفی» است.
او می گفت: اوج لذت و خوشحالی من زمانی است که به دستور من شیعیان علی را گردن بزنند، و من روی نعش آنان که هنوز در حال جان دادن هستند، بنشینم و غذا بخورم و آنان را تماشا کنم!
حسّ انتقام جویی در برخی از افراد بسیار قوی است، به نحوی که همیشه در آرزوی گرفتن انتقام ازطرف مقابل خود می باشند، و تا زهر خود را تزریق نکنند، آرام نمی گیرند.
برخی از مردم نیز دوست دارند به بعضی از مردم کمک کنند و احساس و ایثار نمایند اما این کار را همراه با اذیّت و آزار انجام می دهند، قرآن کریم نیز به این مساله اشاره فرموده است:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تُبطِلُوا صَدَقاتِکُم بَالمَّن وَ الاذی.» (1)
« ای کسانی که ایمان آورده اید! صدقه ها- و نیکی های خود را با منّت و اذیت کردن، باطل- وبی اجر نکنید.»
خداوند متعال به این دستور خود، به هم? مردم اعلام می کند که بدانید اگر کار خیر و نیکی انجام دادید اما بعداً منت نهادید و یا با سخنان خود، طعنه و نیش و کنایه زدید، این اعمال نیک شما هیچ اجر و ثوابی نزد ما ندارد.
این صفات مردم آزاری یک نوع بیماری است، که برخی بدان دچار می گردند و حتی برخی اوقات برای آزار و اذیّت دیگران بهانه هایی نیز می تراشند؛ مثلاً وقتی به آنان گفته می شود، شما که احسان و نیکی می کنید پس چرا همراه با منّت گزاردن و آزار دادن است؟ در پاسخ می گویند ما می خواهیم تربیت کنیم و کارهای خلاف را گوشزد نماییم و از این قبیل سخنان ظاهر پسند اما در واقع می خواهند مرهمی بر بیماری درونی خود بگذارند.