نهال ایمان
یکی ازچیزهایی که در تربیت کودکان نقش بسزایی دارد نقل داستانهای واقعی و مفید است؛
مثلاً شما وقتی که برای کودکان خود داستان واقعی حضرت موسی علیه السلام و فرعون را با بیانی زیبا و جالب نقل نمایید، آنان از همین داستان واقعی، به چیزهای مثبت و منفی زیادی پی می برند.
و تفاوت بین دو انسان که یکی از آنان پیامبر خداست و مردم را به خوبیها و یگانگی خدا می خواند و دیگری مردم را به سوی کفر و الحاد دعوت می نماید در می یابند.
اینک به نحو اختصار داستان موسی و فرعون را نقل می کنم:
به فرعون خبر دادند که نزدیک است دشمن سرسخت تو به دنیا بیاید.
فرعون بعد از کاوش و جستجو از حقیقت امر، فرمان داد هر زنی که پسر زایید بلافاصله آن پسر را به قتل برسانید، و اگر دختر زایید با او کاری ندشته باشید.
مأموران خشن و بی رحم فرعون تمام خانه ها را کاوش می کردند تا اگر زن حامله ای یافتند او را شدیداً تحت نظر بگیرند تا هنگام زایمان، فرزند پسر او را به قتل برسانند. از جمله زنانی که تحت نظر قرار گرفته بود مادر حضرت موسی بود.
وقتی فرزند پسر خود را- به نام «موسی»- به دنیا آورد سخت پریشان شد از اینکه ممکن است هر لحظه مأموران جبار فرعون سر رسیده و موسی را به قبل برسانند.
اما خداوند به مادر موسی وحی نمود که نگران نباش، موسی را به دریا بینداز و ما او را به تو بر می گردانیم.
مادر موسی به فرزند خویش شیر داد، و سپس او را در صندوقی قرار داد، و به رودخانه ای بزرگ رها کرد.
آن صندوق به دست کسان فرعون افتاد و موسی را نزد فرعون آوردند. فرعون با سعایت اطرافیان خود، تصمیم گرفت تا موسی را به قتل برساند اما «آسیه» همسر فرعون ممانعت کرد و گفت این کودک را نکشید تا در خدمت ما بوده و تا نور دید? من و فرعون باشد و شاید هم او را به فرزندی قبول کردیم.
از سوی دیگر، مادر موسی ازاین که مدتی از فرزندش دور و بی خبر بود صبر و تحملش پایان یافته بود و اگر لطف الهی نبود، نزدیک بود که فریاد بزند و راز خود را فاش سازد.
مادر موسی به خواهرش گفت برو و از حال فرزندم موسی خبری کسب کن، او رفت و حضرت موسی را از دور دید وشناخت ولی آل فرعون او را نشناختند.
وقتی موسی به دست آل فرعون افتاد و آسیه از قتل او ممانعت کرد، برای پیدا کردن دایه ای که به موسی شیر بدهد به هر سو به جستجو پرداختند اما موسی از پستان هیچ زنی شیر ننوشید، در این حال خال? موسی گفت آیا مایلید من شما را به خانواده ای که دایه و پرستار این طفل گردد و در کمال محبت و مهربانی او را تربیت کند، راهنمایی نمایم؟
آل فرعون پیشنهاد خال? حضرت موسی را پذیرفتند، و بدین وسیله دوباره حضرت موسی طبق وعد? پروردگار متعالبه مادرش برگردانده شد تا جمال مادر با دیدن فرزندش روشن شود و حزن و اندوهش بکلی برطرف گردد و به طور یقین، بداند که وعد? الهی حق و خلاف ناپذیر است.(1)
شما وقتی این حکایت واقعی و در عین حال شیرین را برای کودکان خود نقل کنید، می توانید از این داستان بهره های فراوان ببرید و به کودکان خود تفهیم کنید که وعده های الهی حق است و هر کس با خدا باشد سرانجام، موفق و پیروز و هر کس با او نباشد، فرجام او شکست و نابودی است.
با نقل این حکایت و حکایتهای از این قبیل، نهال ایمان و صداقت را در قلوب کودکان خود غرس کنید تا فرزندان شما از همان دوران خرسالی با قلبی مملوّ ازایمان، بزرگ شوند.
حکایت امام خمینی رحمت الله علیه و انقلاب اسلامی ایران نیز مثل حکایت حضرت موسی علیه السلام است، وقتی حضرت امام، بر علیه شاه و مفاسد او سخنرانی کرد، مزدوران شاه به اوپشنهاد دادند که امام را از کشور ایران به ترکیه تبعید کن تا دیگر مردم تحت تأثیر سخنان او قرار نگیرند.
و فرعون عصر نیز همین کار را انجام داد و امام را به ترکیه و سپس به عراق تبعید کرد تا به خیال خود از دست موسای زمان، آسوده بخوابد.
اما همان طور که خداوند حضرت موسی علیه اسلام را به وطن خود بازگرداند، امام خمینی رحمت الله علیه را نیز به وطن بازگرداند. همان طور که موسی علیه السلام سرسختانه با فرعون عصر خویش مبارزه کرد تا سرانجام او را نابود کرد، و همچنین همان طور که حضرت موسی قوم بنی اسراییل را از شرفرعون نجات داد، امام نیز مردم شریف ایران را از شرّ شاه مزدور و فاسد، نجات دارد، و به یاری خداوند منّان، انقلابی را پدید آورد که در صحن? گیتی بی نظیر است، و همگان با دید? اعجاب به آن می نگرند.
پس وقتی شما با نقل این داستان و امثال آن، دو الگوی ممتاز و نمونه را در اختیار کودکان خود قرار دادید، طبعاً فرزندان شما در برابر این الگوها بی تفاوت نخواهند بود و به این معنا پی می برند که هر کس با خدا باشد، فاصله خواهد گرفت و در این میان کسانی موفق هستند که با خدا باشند.
وقتی در قلوب کودکانتان، ایمان به خدا را پروش دادید، این ایمان مثل نهالی می شود که کم کم بار خواهد نشست و از ثمرات آن برخوردار خواهید شد.
انسان وقتی از همان کودکی، ایمان به خدا را در قلب خود محکم نمود، طبعاً مطیع فرامین الهی خواهد شد و هر چه انجام دهد، سعی می کند مورد رضای خداوندن باشد؛ مثلاً بانویی که چادر بر سر می کند وقتی از او سووال شود که چرا چادر بر سر می کنی؟ در پاسخ می گوید چون فرمان خداوندن است و من طبق فرمان پروردگارم عمل می کنم.
وقتی حجاب، تقوا، صداقت، راستی و درستی جزء اعتقاد و از روی عقل انسان شد، این جاودانه خواهد ماند و شیاطین نمی توانند به آسانی این اعتقاد و درک و شعور را از انسان بگیرند.
قلب کودکان
یکی از وظایف مهم والدین این است که فرزندان خود را علاقه مند به اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام تربیت کنند.
قلب کودک مانند آینه، صاف و شفاف است، هر آنچه در آن وارد شود، نقش می بندد و پایدار می گردد. برای رسیدن به این هدف باید فضایل اهل بیت علیه السلام را به کودکان گوشزد نمود و با نقل قصه و حکایت معصومین، توجه کودکان را به سوی اهل بیت معطوف ساخت.
بحمد الله در زمین? شرح حال پیشوایان دین، کتابهای فراوانی حتی در سطح فهم کودکان به رشت? تحریر در آمده و والدین می توانند از آن کتابها استفاده کنند.
خداوند رحمت کند مرحوم کافی، واعظ شهیر را، ایشان بیانش براین بود که در هر منبری، یادی از امام زمان علیه السلام بنماید و سعی می کرد به مردم تفهیم کند که هر چه حاجت دارید، امام زمان علیه السلام را واسطه قرار دهید تا خداوند حوایج شما را برآورده سازد.
من خوب به یاد دارم هنگامی که خردسال بودم در اغلب شبها، خدمت پدرم می رفتم و او برایم قصه های پیامبران و اهل بیت علیه السلام را نقلم می کرد.
وقتی ماه محرم وصفر فرا رسید، جریان عاشورا و حکایت حضرت مسلم و اسارت حضرت زیبت علیه السلام و امام سجاد علیه السلام را نقل می کرد.
و نقل این حکایات و جریانات، در روحی? من بسیار مؤثر می افتاد.
اگر می خواهید اخلاق، رفتار، کردار و برنامه های کودکانتان را تغییر بدهید، می توانید با نقل قصّه ههای متناسب، به هدف خود برسید.
بدانید که با خشونت و کتک و مانند اینها نمی توان اخلاق و رفتار کودکان را تغییر داد، امام به نقل حکایات خوب و مفید، به راحتی می توانید به منظور خود دست یابید، در این زمینه مثالی می زنم:
در تورات آمده است که وقتی بنی اسراییل می خواستند از مصر خارج شوند، به آنها اطلاع داده شد که امشب حرکت خواهیم کرد، لذا آنان که نان می پختند فرصت کافی به دست نیاوردند تا خمیر را کاملاً ور بیاورند و همان خمیر فطیر را روی «تابه» انداختند، و به تنور زدند،
بعد از جریان پیروزی قوم بنی اسراییل و غرق شدن فرعون و قوم او، خداوند به حضرت موسی علیه السلام تذکراتی داد و یکی از آن تذکرات این بود که ای موسی! تو و قومت باید در هر سال این روز پیروزی بر فرعونیان را جشن بگیرید، و این روز باید عید شما باشد و در این روز باشد نان ور نیامده بخورید تا شما و نسلهای بعدی شما وقتی نان ورنیامده می خورند یاد آن روز را گرامی بدارند، و تا امروز نیز یهودیان این سنت را حفظ کرده اند. پس ما نیز باید از نقل حکایات و داستانهای بزرگان و پیشوایان دینی خودمان، خاطر? آن بزرگواران را برای همیشه زنده نگه داریم.
ارتباط
یکی ازنکات بسیار مهم در تربیت کودکان، ارتباط پیدا کردن آنان را دیگران است.
متأسفانه برخی از کودکان، تک روی می کنند، و به خاطر همین اغلب منزوی و تنها هستند؛
چون با اجتماع و مردم انس نمی گیرند، و جذب آنان نمی شوند.
اگر این مشکل حل نشود، طبعاً در سنین بالاتر هم همین مرام خود را دنبال می کنند، و منشأ صدمات فراوان می شوند.
انسان با ایجاد ارتباط به دیگران، می تواند خیلی از مشکلات خود را حل کند، و از خوبیهای آنان بهره مند گردد.
البته منظور ما از ارتباط، ارتباطهای سالم و خوب است؛
چون برخی از ارتباطها خطرناک و منشأ آفات عدیده خواهد شد.
اما به هر حال، خداوند انسان را اجتماعی آفریده است، و انسان و اجتماع بر روی هم تأثیر متقابل دارند.
اجتماع باعث رشد و تکامل انسان می شود.
شقاوت و سعادت انسان در گرو ارتباط با دیگران است.
یک انسان هر چند نابغه و از نوادر هم باشد، اگر در اجتماع ریشه نزند و با دیگران ارتباط پیدا نکند، تدریجاً خشک می شود و از بین می رود.
تمام انسانها مانند گیاهانی هستند که در زمین یکدیگر ریشه می زنند، و ازهمدیگر تغذیه می نمایند، مثلاً مادران در فرزندان ریشه دارند و فرزندان نیز در مادران.
وقتی این دو را از همدیگر جدا کنی، هر دو پژمرده و آشفته حال می شوند.
این ریشه ها و محبتها یک ارتباط قلبی است.
وقتی برای پیشوا و رهبر یک ملتی، درد و رنج پیش آید؛ چون این رهبر صالح در مردم ریشه دارد، مردم نیز دردمند می شوند.
امام دردمند، مردم را نیز دردمند می کند، و مردم دردمند امام را نیز دردمند می نمایند، برا ی این که این دو با هم پیوند و ازتباط دارند.
به خاطر همین پیوند است که اخلاق و رفتار رهبر و پیشوا در اُمت نیز تأثیر می گذارد، و مردم همان آداب و روشی را پیش می گیرند که رهبرشان در پیش گرفت است.
کودکان ما با مادرانشان ارتباط دارند، مادرانشان نیز با امامشان، و امامشان هم با امام زمان علیه السلام و او نیز به خداوند ارتباط پیدامی کند، و بدین وسیله این کودکان با خداوند ارتباط برقرارمی کنند.
و از سوی دیگر، اخلاق الهی ازخداوند به امام زمان علیه السلام وارد می شود و از او به رهبر وامام، و از او نیز به مادران و از مادران به فرزندان منتقل می گردد. پس این ارتباطها هر چه بیشتر باشد، آثار و برکات اخلاق الهی نیز افزونتر می گردد.
تربیت فرزندان، همیشه با نصیحت و پند و اندرز نیست، بلکه برقرار کردن ارتباطهای سالم و مفید، بیشتر از پند و اندرز در کودکان تأثیر مثبت دارد. وقتی کودکان از طریق مادران و امامشان با خداوند ارتباط برقرار کردند، این کودکان، دیگر دروغ نمی گویند، کارهای غیر اخلاقی و ناشایست انجام نمی دهند، چرا؟ برای انی که با کسانی ارتباط پیدا کرده اند که هرگز دروغ نمی گویند و کار غیر اخلاقی انجام نمی دهند.
در اینجا دو مطلب است؛ یکی این که آیا کودکان، نخست باید راستگو شوند تا به امام علاقمند گردند، و یا این که اول ارتباط پیدا کنند با اما و بعد در اثر این ارتباط، راستگو و درست کار شوند؟
در پاسخ باید گفت: در کودکان هر دو روش لازم است. وقتی کودکان یک قدم به راستی و درست کاری نزدیک می شوند، زمین? علاق? به راستگویان، و انسانهای وارسته پدید می آید، وقتی این علاق? مثبت در آنان پدید آمد، کم کم بدون مشکلی خاص، کودکان به سوی راستی و راستگویی سوق داده می شوند.
وقتی زمین? انس با راستگویان و پرهیزکاران در درونشان به وجود آمد، آن وقت به راحتی، به انسانهای راستگو و متخلق به اخلاق حسنه مبدل می شوند.
عکس این قضیّه نیز همین طور است؛ یعنی وقتی کودکان شما به افراد شریر و فرومایه ای علاقه مند شدند و به آنان ارتباط برقرار کردند، این افراد شرییر پیرو یکشریر و فاسد بالاتر از خود هستند، و او نیز به یک شریر دیگر تا برسد به شیطان رجیم.
در نتیجه اخلاق و صفات زشت شیطان به آن سر کرد? شریر منتقل می شود، و از او به پایین تر، تا برسد به کودکان شما.
وقتی فرزندان شنا یک دروغ گفتند بدانید که یک قدم به شیطان و حزب او نزدیک شده اند، و به انداز? یک قدم با افراد دروغگو و فاسد انس گرفته اند، تا این که به تدریج برای آنان، دروغ گفتن مثل یک عادت می شود.
پس می توان چنین نتیجه گرفت که دوستان انسان، اخلاق ظاهری او هستند، و خُلقیات انسان، دوستان درونی او می باشند، و این دو از هم جدا نمی شوند،
سر انجام درستی و راستی، سعادت و نجات است،
و فرجام دروغگویی و کردار ناپسند، هلاکت و بدبختی می باشد.
به عنوان مثال، شما پرونده? گروهکهای منافق را مطالعه کنید تا بدانید که چطور شد کسانی که شیع? اثنی عشری بودند، نمازخوان و فرزندان نمازخوان بودند اما منحرف و فاسد شدند، و تا جایی پیش رفتند، که بهترین خدمتگذاران مردم را به شهادت رساندند، و دستشان تا مِرفق به خون پاک علما و افراد حزب الله آغشت گشت.
وقتی پروند? اینان را مطالعه کنید، به این نتیجه می رسید که هم عملشان علم انحرافی بوده، و هم تعلیم و تربیتشان ناصحیح بوده است.
و همچنین دوستان فاسد و منحرفی داشتند و کتابهای نامطلوب و غیر اسلامی را مطالعه کردند، و نتیج? این چیزها چینین شد که این افراد مسلمان و شیعه، از صراط مستقیم اسلام منحرف شدند، و از خدمتگذاران دشمنان اسلام گردیدند لذا منافقین از هر طرف محاصره شدند و کاملاً در اختیار اجانب و بیگانه قرار گرفتند و مصداق این آی? شریفه شدند که می فرماید:
« وَ جَعَلنا مِن بَین اَیدیهِم سَدّاً وَ مِن خَلفِهِم سَدّاً فَاَغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرونَ.» (1)
« و- راه خیر را- از پیش و پس بر آنان سدّ کردیم و بر چشمانشان هم پرده افکندیم که هیچ- راه حق را نبینن.»
این منافقین نیز از یک سو با سلسل? دوستانشان که با شیاطین متصل هستند، ارتباط دارند و از سوی دیگر، گرفتار افکار و اندیشه های درونی فاسد خویش می باشند، که نتیج? مطالعات گمراه کنند? آنان می باشد.
لذا نه راه پس دارد و نه راه پیش، زیرا که ازدو سوی تحت کنترل و فشار می باشند.
یک منافق وقتی توبه می کند و از زندان آزاد می شود، اگر دوباره ارتباط خود را با گوهکها برقرا نسازد، ممکن است مجدداً به انسان سالمی مبدل شود، و دست از کارهای خلاف خود بردارد، اما معمولاً باز به سراغ دوستان منحرف خود می رود، و یا آنان به سراغ وی می آیند، و دوباره به هر نحوی که باشد با او ارتباط برقرار می کنند.
مثال دیگرمی زنم و آن این که یک شخص معناد اگر تنها باشد، و با معتادین دیگر ارتباطی نداشته باشد، به احتمال قوی بتواند ترک اعتیاد کند، و خود را از این بلای بزرگ و خانمان سوز نجات دهد،
اما وقتی ترک می کند، ولی دوباره بین دوستان معتاد خود می رود، و باز چشمش به چشم آنان می افتد، و می بیند که آنان مشغول مصرف مواد هستند، دوباره از تصمیم خود بر ترک اعتیاد، منصرف شده، و به وضع سابق خود باز می گردد.
پس تا اینجا، محور بحث ما این بود که برای کودکان، ارتباط سالم با جامعه و اطراف خود، لازم است، منتها باید این ارتباط تحت کنترل و مراقبت باشد تا از ارتباطها و روابط ناسالم پرهیز شود.
بینش و استقلال
یکی دیگر از مسایل که سفارش آن را مفید می دانم این است که والدین باید هدایتها و راهنمایی های شان به گونه ای باشد که وقتی فرزندانشان به حد بلوغ سنّی رسیدند، همزمان به آن، بلوغ فکری و استقلال خود را نیز به دست آورند.
طوری فرزندان خود را تربیت نکنید که حتی بعد از بلوغ هم نتوانند رأساً تصمیم بگیرند، و درهر کاری محتاج تصمیمات والدین خود باشند.
اگر کودکان شما این گونه تربیت شوند که نتوانند مستقل شوند و به بینش وسیع و بلوغ فکری نرسند، این وضع، عواقب نامطلوب فراوانی خواهد داشت.
برای این که فرزندان خود را به بینش کافی و استقلاب لازم برسانید، باید طوری آنان را تربیت کنید که بین خوب و بد، سالم و ناسالم، مضرو مفید خیر و شرّ تمیز بدهند.
وقتی فرزندان شما به این مراحل رسیدند که قو? تمیزشان قوّت گرفت وبین خیر وشرّ، خوب و بد تمیز دادند، بدانید که به استقلال فکری وعملی نزدیک شده اند و می توانند منافع مفاسد خود را تشخیص دهند.
آنچه بسیار مهم است همین قوّ? تمیز است.
وقتی انسان به مرحله ای رسید که صلاح و فساد خود را تشخیص داد، دیگر جای نگرانی نیست؛
چون خودش خوب می داند از چه چیزهایی باید استقبال و از چه چیزهایی باید پرهیز کرد.
با چه کسانی دوست باشد و از چه کسانی فاصله بگیرد.
چه کتابهایی را مطالعه کند و چه کتابهایی را به دور اندازد.
اساساً عمد? انحرافات و گمراهی ها بر سر عدم تشخیص است؛ مثلاً اگر جوانی که امروز به سازمان فاسد منافقین پیوسته ودر اثر آموزشهای فاسد و فریبند? آنان، دست به هر جنایت هولناکی می زند، به خاطر این است که قو? تمیز صلاح و فساد خود را تشخیص نداده است، والا جذب گوهکهای منحرف نمی گردید، و عاقبت، به فرجام شومی دچار نمی گشت.
اما آنان که خیر و صلاح خود را از فساد و تباهی تشخیص می دهند، سخت مراقب خود هستند و اجازه نمی دهند شیطان جن و انس، از آنان به نفع خود سود جوید.
کسانی که به این مرحله از بلوغ فکری رسیده باشند، خداوند متعال می فرماید اینان دیگر مستقل هستند و می توانند برا ی خود زندگی مستقلی را تشکیل دهند و مال و جانشان محترم است.
ولی کسانی که مصالح و مفاسد خود را تشخیص نمی دهند، اسلام، آنان را سفیه می نامد، و می فرماید اموال افراد سفیه را به خودشان ندهید؛ چون خیر و صلاح خود را تشخیص نمی دهند، و اموال خود را در راه باطل مصرف می کنند.
اشخاص سفیه مثل افراد مجنون و نابالغ، مهجورند.
در قرآن کریم سفیان آمده است:
« وَ لا تؤتُوا السُّفَهاءَ اَموالکُمُ الَّتی جَعَلَ اللهُ لَکُم قِیاماً وَ اززُقُوهُم فیها وَ اکسُوهُم وَ قُولُوا لَهُم قَولاً مَعرُوفاً.»(1)
« اموالی را که خداوند قوام زندگی شما را به آن مقرر داشته، به دست سفیهان ندهید و نیز از مالشان نفقه و لباس به آنان بدهید، و با گفتار خوش، آنان را خرسند نمایید.»
پس معلوم شد که انسان سفیه حتی در اموال خود را هم نمی تواند تصرف کند؛ برای این که به مصالح و مفاسد خود عالم نیست.
کودکانی که هنوز رشد فکری لازم را پیدا نکرده اند نیز نمی توانند مستقل باشند و یا در اموال خود هر گونه که بخواند تصرف نمایند.
غرض از تربیت و تعلیم و آموزش، این است، که سرنوشت کودکان را به خودشان واگذار کرد،
و لازم? استقلال این است که بینش و رشد فکری کودکان به حد استقلال رسیده باشد.
وقتی به حد استقلال رسید دیگر آن ممنوعیت، محدودیت، و مهجوریت از آنان برداشته می شود، و مثل انسانهای کامل، سرنوشت و تقدیر امور خود را شخصاً به عهده می گیرند.
وقتی که ابلیس لعین، از بارگاه جلالت رانده شد، همانجا قسم یاد کرد که مردم را به تباهی و فساد می کشاند؛ چنانچه کیفیت قسم خوردن او در قرآن کریم آمده است:
« قالَ فَبِما اَغوَیتَنی لاَقعُدَنَّ لَهُم صِراطَکَ المُستَقیمَ ثُمَ لا تَینَّهُم مِن بَینَ اَیدیهِم وَ مَن خَلفِهِم وَ عَن ایمانِهِم وَ عَن شَمائِلِهِم وَ لا تَجِدُ اَکثَرَهُم شاکِرینَ.» (1)
« شیطان گفت: چون تو مرا گمراه نمودی، من نیز بندگان تو را از راه مستقیم گمراه می گردانم، آنگاه از پیش روی و از پشت سر، و طرف راست و چپ آنان در می آیم، تا بیشترآنان، شکرنعمت بجای نیاورند.»
پس ملاحظه کنید که چگونه شیطان، سخت مراقب ماست، تا از هر طرف ما را فریب داده و ازصراط مستقیم منحرف سازد.
شیطان مثل گرگ بی رحم و درّنده ای است که انسان را به هیچ قیمتی رها نخواهد کرد، تا او را در دام خویش انداخته و دنیا و آخرتش را به تباهی کامل بکشاند.
این دشمن خطرناک از راههای مختلفی وارد می شود، مثلاً با جلوه دادن کتابهای غیر اخلاقی فیلمهای هوس انگیز، دوستان ناباب و فاسد و خلاصه همان طور که خودش گفته از هر طرف حمله ور می شود تا به مقصود خود برسد.
شیطان مثل گرگ بی حیای است که گلّ? گوسفندان هجوم می آورد، از هر طرف که او را دور سازی باز از طرف دیگر حمله می کند، و به قدری حملات خود را ادامه می دهد تا به مقصود خود دست یابد.
ابلیس هرگز از فعالیت خود دست بر نمی دارد، مرتب در تدارک نقشه ها و راههای مرموزی است تا مردم را به تباهی بکشاند.
پس با این حساب، وقتی دشمن قسم خورد? ما فّعال است و لحظه ای آرم نمی گیرد، چرا ما در مبارز? با او فّعال نباشیم.
والدین باید با مراقبت و تربیت فرزندان خود را به انسانهایی فّعال و کوشا مبدّل نمایند،
کودکان اگر سست و بی اراده باشند، وقتی بزرگتر هم که می شوند، همان طور هستند و نمی توانند بر مشکلات خود، فائق آیند،
و در نتیجه به آسانی به دام شیطان و عناصر شیطان صفت گرفتار می شوند.
انسان همیشه باید فّعال باشد،
خداوند متعال نیز فّعال است، چنانچه می فرماید: «فّعالُ لِما یَشاء»؛
یعنی پروردگار متعال بی کارنیست،
معنای فعالیت خداوند این نیست که هر وقت مشیّتی پیدا کرد برای آن فعالیت می کند، نه، خداوند مشیّتهایش همیشگی است، و برای آن مشیّتهای ابدی خود، همیشه فعّال می باشد.
انبیای الهی نیز هرگز از فعالیت و راهنمایی مردم باز نمی ایستند، و با زحمات شبانه روزی خود، به وظایف سنگینی که بر دوش آنان بود، عمل می کردند.
حضرت امام خمینی رحمة الله علیه نیز با این کِبَرِ سن، باز فعّال است، و لحظه ای از رهبری جهان و اسلام و هدایت مردم غفلت نمی کند.
پس دراین دنیا هر کس وظیفه ای بر دوش دارد و یکی از وظایف سنگین والدین، تربیت خوب فرزندانشان می باشد.
سعی کنید دوستان خوبی برای کودکان خود بیابید،
و به فرزندانتان نیزسفارش کنید تا با افراد خوب و سالم دوست بشوند، و از عناصر منحرف و فاسد به شدت پرهیز کنند.
اگرشما نتوانید برای فرزندان خود دوستان خوبی بیابید، طبعاً بچه های شما با افراد فاسد دوست می شوند؛
مثلاً شما اگرغذای سالم و پاک را به فرزندانتان ندادید، قهراً گرسنگی، آنان را فشار می آورد، تا خودشان برای سیر کردن شکم خود، چاره ای بیندیشند، لذا خودشان به سراغ غذا می روند، آن وقت هر چه به دست بیاورند همان را مصرف می کنند، و دیگر در فکر این نیستند که آیا این غذا سالم است یا فاسد، خوب است یا بد، تمیز است یا کثیف.
و همچنین اگر آب سالم و پاک به فرزندانتان ندادید، او مجبور می شود برای رفع تشنگی، از آب آلود? حوض، یا آب کف خیابان، و یا رودخانه ها استفاده کند، و مفاسد مصرف چیزهایی آلوده هم که معلوم است.
وقتی کتاب خوب و مفیدی برای او تهیه نکردید، او خود سراغ کتابها می رود، و چون هنوز بین کتابها خوب و بد تمیزنمی دهند، لذا ممکن است کتابهای گمراه کننده را انتخاب کند.