هدف ازآفرینش انسان چیست؟
اگر انسان شناسی درست گردد، همه ی معماها حل خواهد شد. اساس جهان به نوعی قرار داده شد تا انسانی که خدا دوست دارد پرورش یابد. خدای تعالی همه چیز را در آسمان ها و زمین به نفع انسان به تسخیر در آورده است و ابلیس هم که در ردیف موجودات بین آسمان و زمین است، از این تسخیر خارج نیست. انسان می تواند با مقاومت در برابر وسوسه های ابلیس اوج بگیرد. گرچه در این مقابله شیطان سقوط می کند اما همه اولیا به واسطه همین مقاومت صعود کرده اند. فطرت را می توان "انسان در انسان" نامید و از طبیعت به عنوان مَرکب او یاد نمود؛ مَرکَبی که اگر صاحبش برآن تسلط یابد، می تواند به راحتی آن را اوج دهد؛ هم چنانکه مقاومت هوا در برابر حرکت هواپیما، منجر به اوجگیری هواپیما می شود. فطرت نطفه"انسان برتر" در وجود انسان است و طبیعت زهدان اوست و جنبه ی تعلقات فردی را تشکیل می دهد. اصل این تعلقات در ابتدا خوب است و برای حفظ انسان از ضرر و اهتمام به آسایش و سلامتی او وضع شده است، اما درمراحل بالاتر باید تعلقات را خرجِ راه کرد و اگر درخرج کردن بخل ورزند، مسأله ی اعتیاد به طبیعت پیش آمده، نهایتاً اصالت انسان فراموش می گردد .
هدف از آفرینش انسان، ظرفیت یا فضا سازی برای دریافت رحمت رحیمیه است. انسان اگر از"بخل" یا خرج نکردن تعلقات نجات یابد، زمینه فضا سازی در او پیدا می شود. مثلاً در یوسف جمال و زیبایی خیره کننده ای قرار داده شده بود تا امتحانِ گذشتن از شهوت سخت و در نتیجه افزایشِ ظرفیتِ دریافتِ رحمت فوق العاده باشد. گذشتی که حسین بن علی علیه السلام در نینوا کرد و به تبع آن ظرفیتی که آن حضرت به دست آورد، از فهم ما بیرون است! حسین بن علی علیه السلام را می توان دهانه ی بزرگترین آتش فشان تاریخ دانست. شراره این آتش فشان نتیجه حُسن عملکرد فطرت گرایان از آغاز تا زمان ایشان و از آن به بعد است و شهدا و جانبازان ظرفیت هایی از انفجار عشق آن هستند و کسانی هم که عمری سوختند و نام شهید نداشتند، همه از انفجارات زنجیره ای آن هستند.
جریان عاشورا چگونه می توانست بدون"جهل"و فساد در زمین و قتل نفسی که اشقیای کربلا در ادامه شرارت و جهالت نفس انجام دادند نمایان شود؟ ملایکه روز اولی که خداوند خبر پیدایش انسان را داد، از جهل و خونریزی و فساد این موجودخاکی صحبت کردند، اما خداوند در یک کلمه به فرشتگان گفت: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ»:"من چیزی می دانم که شما نمی دانید!" به عبارت دیگر شما چه می دانید که صبرِ در برابر جهل و فساد و قتل و خونریزی، نیروی محرکه ی چه ماشین عظیمی درکاروان هستی خواهد شد و چگونه ذخایر دست نخورده رحمت رحیمیه را جذب می کند و چگونه معنی « إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ » را ظاهر می سازد؟
همین فرشتگان بعداً دیدند که خونریزی و فساد فرعون سبب ظرفیت سازی در امثال کسانی مانند ساحران شد و جواب خود را گرفتند. اگر تهدید فرعون نبود ارزش عمل ساحران چقدر بود؟ فرعون گمان می کرد که کار خدا را دارد باطل می کند، اما او کار خدا را کامل می کند! « إِنَّ اللهَ یُؤَیِّدُ هَذَا الدِّینِ بِالرَّجُلِ الفَاجِر »:"خدا این دین را با عمل کسی که گناه را از حدّ گذرانده است تأیید می کند" این جا شدّت و تهدیدِ طبیعت گرایی مثل فرعون، یک عمر را به یک لحظه تقلیل داد و هنر یک عمر درست کاری به ساحران بخشید! این معنی «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» است.
کسانی که خود را برای رسیدن بیشتر به دنیا زرنگ دانستند، فریب خوردگانی بیش نبودند و از هدف خلقت به دور افتادند! اما آنانی که اهل این جور زرنگی ها نبودند، پیش بردند! ابلیس با زرنگی معلم ملاِیکه شد وعزازیل نام گرفت اما اغوا شد و همه را باخت! قابیل هم با کشتن برادرش خواست با قلدری و زور نتیجه بگیرد اما نتیجه عکس گرفت! خداوند دستگاه تصفیه غریبی بنام "امتحان" دارد که از هر زرنگی زرنگ تر است؛ دستگاهی که با ثروت و زبان بازی و سیاست ورزی، نمی توان سهمی از رحمت رحیمه دریافت کرد!
سکندر را نمی بخشند آبی به زور و زر میسر نیست این کار
دستگاه امتحان الهی شبیه حوضچه ای است که دریچه هایی از بالا به پایین درآن کار گذاشته شده است و از سمت خود به مکیدن مشغولند. کسی که ظاهرش از باطن بهتر باشد، مثل شیئِ شناوری که حجمش از وزنش بیشتر است، روی آب قرار می گیرد و با سرریز شدنِ از دستگاه تصفیه می شود. اما هرکس که باطنش بهتر از ظاهرش باشد، به تناسب سنگینی پایین می رود و دریچه ی مقابل، او را به سوی خود می مکد و به این ترتیب سنگین تر ها وارد وادی قرب می گردند؛ «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. اُولَئِکَ المُقَرَّبُونَ». مکانیزم ظرفیت سازیِ رحمت رحیمیه، ته نشین شدن در حوضچه آزمایش است.
عوامل ظرفیت سازی در انسان
در مؤمن، رحمت رحیمیه همان"محبت"خداوندی است که وقتی محبت چیزی دردل باقی نماند، به قلب وارد می شود. عمل صالح وقتی از کنه وجود و عشق و بصیرت و صفایِ عامل و در یک کلمه "حبّ الهی"صادر شود، دل را روشن و وسیع می نماید؛ این معنی ظرفیت سازی برای دریافت رحمت رحیمیه است.
"استقامت" و پایداری، شرط مهم استفرار ظرفیت در انسان است . "انسان داخل" با اعمال صالح زنده می شود اما تا مستقر شدن در دل، نیاز به استقامت دایم دارد. آیه ی «الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا » می گوید مؤمن همین که مثلاً برادر دینی خود را به خاطر خدا زیارت نماید، مثل ثواب گفتن «لاَاِلَهَ اِلاَّ الله»، به«تفلحوا» یا زنده شدن دل می رسد. اما با این کار فطرت که به تازگی جان ضعیفی گرفته باید پاسبانی شود تا دوستان قدیمِ دوره طبیعت گرایی و جاهلیت نتوانند اورا محاصره کنند و درتنهایی دوباره او را از مدیریتِ بر فطرت برکنار نمایند.
یکی ازعوامل ظرفیت سازی در انسان مصیبت است. بلا و سختی دوره ی رشد"انسان داخل" را فراهم می کند. "انسان داخل" اگر به چیزی دل بست و مانع رشد او گردید، دستگاه رحمت الهی به نوعی برنامه ریزی شده که برای برداشتن آن به کار می افتد و تیر"مصیبت"به سمت آن نشانه می رود! اصلاً مصیبت را به این خاطر مصیبت گویند که تیر آن خطا ندارد! چرا خدای تعالی ابراهیم علیه السلام رابه ذبح اسماعیل امر نمود؟ علتش خطردل بستن به فرزند و وابستگی به متغیر بود. خدای تعالی دوست دارد که دوست بدارد و این از رحمت رحیمه ی اوست و انسان را آفریده تا لایق این دوستی باشد، اما وقتی انسان به غیر او دل بست و از اعلی به اسفل گرایید، اینجا تیر مصیبت به سوی تعلقات انسان پرهیزکار روانه می گردد و به او می گویند فرزند را به دست خود برای خدا قربانی کند! با این دستور ابراهیم علیه السلام مأمور می شود که جریان را به اطلاع جوانش برساند و اسماعیل می گوید:"پدرکار را انجام بده انشاء الله استقامت می کنیم " وقتی پدر و پسر امر خدا را پذیرفتند، این به معنی واگذار کردن هستیشان به خدا بود؛ به این معنی است که هر دو با کنار گذاشتن تعلقات، محدود را رها کرده و به نامحدود پیوستند. چرا خداوند این قدر این پدر و پسر را دوست دارد و دوستی خود را به آنان هدیه می کند؟ پاسخ در«بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ» است؛ اگر رحیمیت الهی نبود، «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ» هم نبود.
مکانیزم جهان به نوعی قرار داده شده تا انسانی که خدا دوست می دارد پرورش یابد؛ اما انسانی که با پای خود و با اختیار بیاید نه با اکراه! زیرا کاری که اختیار می کند هیچگاه از اکراه ساخته نیست ."اختیار"، مکانیزم آفرینش برای ظرفیتِ سازی درانسان است. انبیای الهی هم درکاری ازاد بودند که با انجام آن و نمایش جلوه های ایثار، مردم مختارانه به ایثار و خودسازی تحریک شوند تا نطفه انسانیت که از قبل در آنان کاشته شده، رشد یابد. اگر اکراه درکاری پیش آید، مردم یک دفعه سکه ی وارونه می شوند و روی دیگر سکّه که طبیعت است بالا قرار می گیرد! حکومت استبدادی و خودکامه یکی از موارد اکراه است و هرکس به آن ها گرایش پیدا کند، وارونه می شود؛ به نحوی که سوار و مرکب جایشان عوض می گردد!
"توبه" نیز برگشت آکاهانه به خدا و به معنی کنار گذاشتن تعلقات و تولید فضا برای دریافت رحمت رحیمیه است. خداوند عقل یا"انسان درانسان" را که جامع صفات الهی است دوست دارد. درروایات داریم که وقتی خداوند عقل را آفرید به او گفت "برگرد و برگشت"سپس گفت"بیا و امد!"به همین دلیل عقل با خصوصیت توبه، محبوب ترین مخلوق پیش خدا شد و رحمت رحیمه ی «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ »، نثار او گردید . برای انسان دل بستگی به عزت،"ادبار" و خرج کردن آن در راه خدا " اقبال "است. وقتی که برای"انسانِ داخل"تعلقات پیدا شود، به او گفته خواهد شد "برگرد!" و او از تعلفات برمی گردد. وقتی هم به او گفته شود "تعلقات خود را در فرمان خدا مصرف کن، می پذیرد!" کسی که با توبه عزیزترین تعلقات خود را در فرمان خداوند خرج کند، مورد دوستی او واقع خواهد شد و کارخانه ی هستی برای همین برپا شده است. حافظ به وسیله"انسان داخل" به جایی رسید که نطفه فطرت در او انسان گردید و سپس عاشق شد و چون عاشق شد، محبوب خدا گردید. او سرّ اصلی قصّه عالَم را کشف کرد. می گوید اگراین سرّ بدست آید، سفر مبارک خواهد شد و اگر بدست نیاید سفر شکست خورده است.
عاشق شو ار نه روزی، کار جها ن سرآید
ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی
2- مؤمن، زمینهساز تربیت جامعه
از آن جا که کار مؤمن برخلاف غیر مؤمن عکسالعملی نیست، وجود او در جامعه زمینهی سکون و آرامش را فراهم میکند و مصداق این حدیث شریف از امام صادق علیه اسلام است که می فرماید: «کُونُوا لَنَا زَینَا وَلاَتَکُونُوا عَلَینَا شَینَا». دریک مجموعهی ده نفری غیر مؤمن، اگر به اولی ضربهوارد شود، طبعاً چون غیر مؤمن است، ضربه را به زیر دستش وارد مینماید؛ دومی به سومی و سومی به چهارمی تا آخر! یعنی غیر مؤمن درجامعه، هادی ضربه است. وقتی درجامعهای مؤمن کم باشد، اگر فساد از جایی آغاز شود، اوج میگیرد و از این سر جامعه به آن سر جامعه میرود. زیرا هر کسی که ضربه دید، ضربه و فشار را به زیر دست منتقل میکند.
مردم وقتی درجامعه وضع مؤمن را این گونه دیدند که عکسالعملی کار نمیکند؛ یعنی اگربه او بد گفتند، بد نمیگوید، به او ظلم کردند، به ضعیف ظلم نمیکند و برعکس با پیروی از اصول با ظالم و قوی مبارزه مینماید، متوجه می شوند که مؤمن یک استثناء است و در آن چه که دیگران به عنوان قانون به آن ها قبولانده بودند که انسان موجودی غیرقابل اعتماد و وحشی است، تجدیدنظر میکنند و نقطهی روشنی در وجودشان ایجاد میشود و حداقل انسانها را به دو دستهی اکثریت و اقلیت تقسیم مینمایئد و در ذهن خود جایی برای افراد قابل اعتماد باز میکنند.
راه علاج در زندگی این است که انسان با مؤمنی ملاقات و معاشرت داشته باشد و ایمان پیدا کند که یک آدم خالص دیده است؛ این اهمیت معاشرت و انتخاب دوست را می رساند. به همین جهت است که قرآن، خدا و انسان را با هم ذکر میکند، زیرا حضور یمان در انسان، حرکت آفرین است.
در رویاروییِ مکاتب با یکدیگر نیز ”نمونههایی عینی“ نقش تعیین کننده دارند. اگر مکتبی از ارایهی نمونههای عینی فقیر شد، پذیرش آن مکتب از طرف جامعه مشکل میشود. اما اگر چنین نمونههایی وجود داشته باشد، راه خیلی سهل و ساده است. مسلمان باید سعی کند ”مؤمن عینی“ شود. مؤمن کسی است که با رعایت تقوی، حقوق خود و دیگران را رعایت می کند؛ این بهترین راه امر به معروف و نهی از منکر است. از این جهت است که قرآن میگوید: «یَااَیُّهَاالََّذینَ آمَنوا، آمِنوا1»:"ای کسانی که ایمان آوردهاید، ایمان بیاورید!" بنابراین مسلمان باید سعی کند خود را بسازد و این را دست کم نباید گرفت، زیرا فعل و قول و حرکت و راه رفتن او ترویج دین خواهد بود و وجودش کانون نور و امید خواهد شد. گاهی اثر یک فرد خودساخته از یک میلیون فرد ناساخته بیشتر است!
بنابراین انسانهایی که به طور عینی، باور به وجود خدا را در جامعه ترویج می کنند، برای ایمان افراد جامعه ضروری هستند. هر وقت آنها ظاهر شوند ایمان به خدا رواج مییابد و هر وقت نباشند، ایمان به خدا هم در جامعه تحلیل میرود. از وقتی که امام ره در بین مردم ظاهر شد و او را قبول کردند، ایمان به خدا برای مردم مخصوصاً جوانان ما میسر و قابل قبول شد؛ به حدی که وقتی او را نمیدیدند و دستشان به او نمیرسید ناراحت می شدند.
یکی از راههای نشر کفر، رواج بیاعتمادی در بین مردم است. اگر مردم مؤمنین قابل قبولی در جامعه نیافتند، زمینهی ارتباط آنان با خدا آسیب میبیند. از این جهت، در پیکار بین ایمان و کفر، کوبیدن مؤمن جزء ضروریات کفر و استراتژی آن است. یعنی اگر کافر مؤمن را نکوبد، نمیتواند با حضور او در جامعه اظهار وجود کرده و عقیده اش را در ذهنها جا بیاندازد. به نظر میرسد که جبههی کفر وانمود میکند که برای او مؤمن مطرح نیست، اما این طور نیست و کاملاً برای آنها مطرح است! آنان بهخوبی درک کردهاند که پیوندی ناگسستنی بین ایمان مردم و مؤمنین در اجتماع وجود دارد. در زمان اخیر، ترورهای کور منافقین و کشتن مؤمنین و امامان جمعه و جماعت] شاهد این مطلب است. در زمان شاه هم این مطلب وجود داشت و به طور کلی در حکومت های جائر این برنامه ها هست.
وقتی فرد کسی را در جامعه نداشت و مؤمنی را نیافت که هرچه او میگوید برای خدا باشد، خواهد گفت هر که را میبینم شکاری میطلبد و تنها تفاوتشان در دام و شبکهی آنهاست و از این جهت به خدا بیاعتماد میشود. اما وقتی با مؤمنی زندگی کرد و تقیّد شدید او را دید، به این نتیجه میرسد که این دیگر بازیگری نمیکند و حیات را رسالتی جدّی میداند، در نتیجه مسؤولیتپذیر شده، برایش این زمینه پیدا میشود که دین راست میگوید و خبری است.
این، ابتدا و شروع بیداری و حرکت ایمان در انسان و جامعه و خروج از یأس است و تمام تغییرات بعدی ساده خواهد بود و از آن به بعد فرد با نظر مطالعه به مسایل نگاه میکند. قبلاً یأس او را وادار میکرد که هر چه نشانه میبیند با نظر توجیه و بازی نگاه کند و ریشه اقتصادی، سیاسی و کسب علوّ و برتری طلبی برای آن پیدا کند، اما حالا که مؤمن را دیده است، با دید دیگری به مسایل نگاه میکند.