سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که دو کفش و عصای آهنین برگیر و آنگاه درزمین سیاحت کن و آثار و عبرتها را بجوی؛ تا آنکه کفشها پاره و عصا شکسته شود . [ابن دینار]
دفاع بلاگ
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» امور تربیتی//سبک زندگی اسلامی//

7- سؤال: اگر پدری بچه را بی‌مورد تنبیه کرد و باعث گردید بچه یاغی شود، آخرتِ این پدر و پسر چگونه است؟ 
جواب: « لاَ یُکَلِّفُ اللهُ نَفسَاً اِلاَّ وُسعَهَا »: خدا از کسی جز به اندازه‌ی طاقتش، تکلیف نمی‌خواهد" یعنی خدا از پدر و پسر بیشتر از توانایی نمی‌خواهد. پسر اگر طاغی و یاغی ‌شود، ولی سعی خودش را هم برای نجات خود کرده باشد، البته گناهی بر او نیست. اما اگر تدارک و سعی نکند، مثل وقتی که پدر فاسد است و بچه می‌تواند صالح باشد، به اندازه‌ی توانایی‌اش خدا او را مواخذه می‌کند. 
8- سؤال: پدر باید خودش را در نظر طفل عظیم کند. پس چرا پیامبر اکرم صلی لله علیه‌و‌آله با بچه‌ها بازی می‌کرد؟ جواب: این ظرافت امر است. بازی کردن نه به معنی کوچک کردن و نه به معنای بزرگ کردن است. بازی های نشاط آور و بدون لغو، به بچه‌ها شخصیت می‌دهد؛ این جمع بین دو ظریف است. گاهی ما بازی می‌کنیم ولی افسار گسیختگی است. تفریح رسول اکرم صلی الله علیه و آله با بچه‌ها، منتهای شخصیت و روح دادن به آن‌ها است؛ می‌رود داخل بچه‌ها و بچه‌ها را با خود به عالم بالا می‌آورد. ولی وقتی ما با بچه ها بازی و تفریح می‌کنیم، بازی و تفریح ما بازی و تفریح "غافل" است. در‌حالی‌که بازی و تفریح رسول، صلی الله علیه و آله بازی و تفریح "ذاکر" است. پدراگر بداند چه مأموریتی دارد، با تفریح و بازی پایین نمی‌رود بلکه طفل را هم بالا می‌آورد. 
همیشه بحث ما درمسایل تربیتی این بوده است که پدر با فرزند برخورد نفسانی می‌کند و برای سبک شدن کنار طفل می‌نشیند و بازی می‌کند! درتربیت باید اول مسأله‌ی پدر حل شود!
9- سؤال:  اگر یک معلم نتواند شاگرد را بسازد، چرا آمریکا می‌تواند افراد را بنا بر خواسته‌هایش بسازد؟ متدین کردن چگونه است؟ 
جواب: آن افراد به واسطه‌ی خواسته‌هایشان دنبال آمریکا می‌روند؛ یعنی اول فرعون وجودشان را می‌ستایند و بعد به فرعونی مثل آمریکا می‌پیوندند. هرکسی ابتدا از درون تخلف می‌کند وبعد ملحق به مستکبر می‌شود. کسانی می‌توانند برفرعون بیرونی غلبه ‌کنند که اول برفرعون درونی خودشان غلبه کرده باشند. کسی که چند روز زیر آوار مانده، اگر هنوز قلبش بزند، وقتی که بیایند و خاک‌ها را از روی او بردارند ونفس بکشد، از آن ها تشکر می‌کند. متدین کردن هم دقیقاً این گونه است؛ یعنی کسی که دنیا او را قانع نکرده وگمشده دارد وبقایای قلب ودل او زیر فشار آرزوهای دنیوی کم صدا شده است، اگر برای او ناپایداری دنیا، باربودن دلبستگی‌ها و بی‌ارزش بودن آن را ترسیم کنند، مثل این است که آوار را از روی او برداشته‌اند؛ درواقع غم او کم شده وفهم او باز می‌شود و نَفَسِ آزاد کشیده و از منجیان خود تشکر می‌کند که نجاتش داده اند! 
10- سؤال: فرق معلم دینی با سایر معلمان چیست؟
جواب: بین معلم دینی و معلم دروس دیگر فرق است. مربی دینی باعقل دانش‌آموز طرف است، اما معلم فیزیک وشیمی و غیره با حافظه ونفس او روبروست. مخاطب معلم دروس دیگر، مرکوب انسان است اما مخاطب معلم درس دینی راکب انسان می باشد. حافظه‌مَرکَب و قلب انسان راکب است. هرچیزی که بتواند هم در راه خدا وهم برعلیه آن به‌کار رود، جزء مَرکَب‌ها است.
11- سؤال- انبیا مردم را چکونه تربیت می‌کردند؟ 
جواب: قرآن درسوره‌ی انبیا از قول پیامبران می گوید که آنان بعد از آوردن دلایل مختلف برای اثبات ادعایشان، ترجیع بند حرفشان این بود: « مَالَکُم مِن اِلِهٍ غَیرُه1»:"غیراز خدا کسی اله شما نیست!" یعنی دنیا وآرزوها و ریاست ها، لیاقت ندارند که اله یا خدای شما واقع شوند. دانش آموز یا کسی هم که شما با او سخن می‌گویید، اگر هنوز حیاتی داشته باشد، وقتی نشانی از خدا به‌زبان آورده شود، از کلام شما گمشده‌ی خودش را می‌شناسد وبال می گیرد و پرواز می‌کند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله هم می‌گوید: "من مامورم آیات را بر شما تلاوت کنم". حال کسی که حیاتی برایش نمانده، سخن درگوش او سنگینی می کند و نمی‌تواند آن را درک و لمس کند، چرا که قرآن می‌فرماید:«‌اِنَّمَا یَتَذَکَّرُ اُولِی الاَلبَاب »: یعنی کسی که حیات عقلی داشته باشد، می‌تواند حرف را بفهمد. عقل، زندانی و محدود و مقتول می‌شود، اما خائن وطالب دنیا نخواهند شد. مثلاً انبیا را می‌توان کشت وزندانی کرد وبند بند آن‌ها را از هم جدا نمود، اما نمی‌شود آن‌ها را خرید؛ به عبارت دیگر کشته شدنی هستند ولی خریدنی نه! درنهاد انسان جنبه‌ای وجود دارد که خرد شدنی است اما خریدنی نیست وآن فطرت (یا قلب و نور وعقل انسان) است. چراغ می‌تواند پوشیده شود تا روشن نباشد، اما نمی‌تواند پخش کننده‌ی تاریکی باشد! انسان در وجودش چنین نوری دارد که خدا به او امانت داده است. 
اگر انسان ازاین نور که امانت الهی است درست پذیرایی کند، جزء صادقین می شود و آز آن به بعد، نور او مثل یک پیغمبر امر به معروف و نهی از منکر می‌کند و با جنبه‌ی فرعونیت او برخورد دایمی خواهد داشت، اگر انسان بگوید:"خدایا اگر انبیا تو را می‌دیدم، از آن‌ها خوب پذیرایی می‌کردم و اگر کنار ابراهیم‌(ع)، امام حسین(ع) و ... بودم، سینه‌ام را سپر بلای آن‌ها می‌کردم!" خدا هم به او می‌گوید اتفاقاً از جنسِ انبیا، چنین چیزی دروجود تو به ودیعه نهاده‌ام؛ اگر راست می‌گویی، از اوخوب پذیرایی کن! « اِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتینٌ، حُجَّهٌ ظَاهِرَه وَ حُجَّهٌ بَاطِنَه، فَاَمَّا الظَّاهِرَه فَالرُّسُل وَالاَنبِیَاء وَالاَئِمَّه(ع) وَ اَمَّا البَاطِنَه فَالعُقُول...1»: "از جانب خدا برای ارشاد مردم دوحجت وجود دارد؛ حجت ظاهری وحجت باطنی. حجت ظاهری رسولان و انبیا و ائمه(ع) هستند و حجت باطنی عقول مردم است" 
اگر شما فرعون را ملامت کنید که چرا با موسی‌(ع) این چنین  می‌کرد، گفته می شود که خودت با موسای درونی این چنین نکن! موسی درکنار توست، بنگر با این موسی چه می‌کنی؟ انسان دقیقاً اول موسای‌ درونی خود را زندانی می‌کند و بعد دستش روی موسای خارجی باز می‌شود. اول فرعون دردرونش حکومت می‌کند، بعد همکاری با فرعون خارجی شروع می شود. 
مربی باید توسط موسای وجودش سخن بگوید نه فرعونش. اگر این چنین شد، موسای درونی طفل که با موسای مربی آشناست، همدیگر را درک می‌کنند ومی‌فهمند وبا هم کنار می‌آیند. اما اگر فرعون درونی مربی درحال سخن گفتن باشد، کسی می‌پذیرد که فرعونش بر او حاکم باشد. منتها یک سلسله کلمات دینی این فرعون گفته و یک سلسله مطالب دینی آن فرعون پذیرفته و این دو فرعون با همدیگر صلح و سازش کرده‌اند! مشکل کار این جاست. فرعون وقتی درمقابل دین است شبهه ناک نیست ومی توان او را شناخت، اما وقتی در لباس موسی ظاهر گردد، شبهه پیش می‌آید؛ از این جهت در روایات داریم که هر وقت می‌خواهید نگاه اهل جهنم کنید، به عالمان نماهایی نگاه کنید که علوم را به خاطر توجه مردم به آن‌ها می‌آموزند! 
پس بیشترین کاری که مربی باید بکند این است که اول روی خودش کار کرده، مسأله را درخودش حل کند. اگر این چنین کند، ندای او موسی‌های وجود دیگران را یکی یکی بر فرعون‌ها مسلط می‌کند. امام‌(ره) قبل از انقلاب برای ادای وظیفه اعلامیه می‌داد. یعنی دقیقاً موسای‌ وجودش بود که سخن می‌گفت. هر آدم منصفی که زیر آوار محبت دنیا، هنوز جانی داشت و آن اعلامیه‌ها را می‌خواند، موسای وجودش بیدار وشاداب می شد. انبیا این گونه قیام می‌کنند که اول علیه فرعون وجود خودشان قیام می‌کردند و پس از مدت‌ها دست و پنجه نرم کردن با آن، بر او استیلا ‌یافته و بعد وقتی مبعوث می‌شدند، به مردم یاد می داندند که چگونه فرعون درونشان را زمین بزنند و راه غلبه بر آن را یاد می‌دادند. فرض کنید دو گروه ده نفری با هم کشتی می‌گیرند. این‌ها اجازه دارند که اگر یکی از آن‌ها توانست طرفش را زمین بزند، اشکالی نداشته باشد که بتواند به دیگری کمک کند. کار انبیا هم همین‌طور است. اول حریف خودشان را از پای در می‌آوردند، بعد به کمک دیگران می‌رفتند. کار مربی دینی هم همین است. حضرت علی(ع) درجنگ بدر همین کار را کرد. وقتی عتبه و شیبه و ولید یعنی جد مادری معاویه، دایی معاویه و برادر معاویه، ازطرف کفار به میدان آمدند و مبارز طلبیدند، چند نفر از انصار به میدان آن‌ها آمدند. پرسیدند از چه قبیله‌ای هستید؟ گفتند از انصارهستیم. آن‌ها گفتند که با شما نمی‌جنگیم. به محمد بگویید از اکفاء ما، یعنی از قریش کسانی را که حریف ما باشند بفرستد! پیامبر(ص) گفت حقشان است وتقاضای درستی کرده‌اند! به ابوعبیده وحمزه عموهای خودشان گفتند که شما به ترتیب با عتبه و شیبه بجنگید و به علی‌(ع) فرمودند با ولید جنگ کند. این سه نفر درمقابل آن سه نفر به جنگ ایستادند. عتبه که پهلوانی جنگی بود، زخمی کاری بر ابوعبیده وارد کرد. علی‌(ع) در همان چند لحظه‌ی اول کار ولید را ساخت و سراغ حمزه رفت. به حمزه گفت سرش را پایین بگیرد! حمزه سر را پایین گرفت تا سر شیبه پیدا شد و او را زد و بعد به سراغ عتبه رفت و کار او را تمام کرد. علی(ع) بعداً در نامه‌ای به معاویه نوشت: الان با من همان شمشیری هست که به خون برادر، جدّ و دایی‌ات، آلوده‌اش کردم! اگر علی(ع) اول از همه، مبارز خودش یعنی ولید را نزده بود، نمی‌توانست سراغ شیبه و عتبه برود. انبیا که درکارشان موفق هستند به خاطر این است که اول ولید درونی خودشان را از پای در ‌آورده‌اند. 
مؤمن گاه کار دیگری هم می‌تواند بکند؛ می‌تواند با موسای درون مؤمنین دیگر همدرد شود تا متفقاً برفرعون‌ها بتازند. «اَلمُؤمِنُونَ وَ المُومِنَات، بَعضُهُم اَولِیَاءُ بَعضٍ، یَأمُرُونَ بِالمَعرُوف وَ یَنهَونَ عَنِ المُنکَر1»، « اَلمُنَافِقُونَ وَ المُنَافِقَاتٌ، بَعضُهُم مِن بَعضٍ، یَأمُرُونَ بِالمُنکَرِ وَ یَنهَونَ عَنِ المَعرُوفِ ...2» می‌گوید مؤمنین ومنافقین دوجور کار می‌کنند. اول این که مؤمنین  یار یکدیگرند ویکدیگر را امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند تا موسی‌های آن‌ها با هم متحد ومتفق شوند وبتوانند فرعون‌ها را که دست به‌دست هم داده و درمقابل معروف ‌ایستاده‌اند و منکر را ترویج می‌کنند، بیرون کنند. منافقین هم بعضی یاربعضی دیگرند و مردم را به بدی می‌خوانند و ازخوبی باز می‌دارند.  
12- سؤال:  اگر کار مربی این است که راه‌های مختلف را به فراگیرنده نشان دهد تا خودش قضاوت کند، این در مورد کسی صادق  است که به آگاهی کامل رسیده باشد، در حالی که شاگرد این طور نیست! 
جواب: اگر فراگیر حرفی را به دلیل انتخاب شما انتخاب کند، شما نتوانسته‌اید او را به بلوغ انتخاب برسانید!  وظیفه‌ی مربی این است که شاگردش را به بلوغ انتخاب برساند تا او بتواند بعداً استاد دیگری پیدا کند ودنبال خط را بگیرد. اما اگر او را به راهی متعصب کنید، این نمی‌تواند دوام داشته باشد! چون این راه تا وقتی ادامه دارد که به مربی معتقد است. اما اگر درمربی شک کرد، باعث می‌شود که درهرچیزی که مربی نظر داده، شک ‌کند. اما وقتی خودش مستقلاً عقیده‌ای پیدا کرد، اگر نظرش هم نسبت به مربی برگردد، از آن راه برنمی‌گردد وخود را حفظ می‌کند.
13- سؤال:  قرآن می‌گوید که پیامبر بر مردم مسیطر (چیره) نیست، اما در احوالات حضرت علی‌(ع) می‌خوانیم  که ایشان حتی در نحوه‌ی راه رفتن مردم در بازار و در نحوه برخوردشان و لباس پوشیدنشان هم دخالت می‌کردند و تذکر می‌دادند، آیا تربیت این است؟ 
جواب: در نهج البلاغه آمده که علی فرمود:" با موعظه شما را موعظه کردم، اما مؤثر واقع نشد! با شلاقم شما را تأدیب کردم، قبول تأدیب نکردید! آیا حالا انتظار دارید با شمشیر با شما برخورد کنم؟ « لاَ اَرَی اِصلاَحَکُم بِاِفسَادِ نَفسِی1»:"به قیمت اصلاح شما، خودم را فاسد نمی‌کنم". یعنی ایشان از شمشیر برای سیطره و تربیت استفاده نکرد، ازآن فقط برای دفاع استفاده می نمود! مثلاً ایشان داشت درجایی وضو می‌گرفت. کسی از روی بی‌التفاتی به ایشان تنه زد. ایشان خود را گرفتند. وضویشان که تمام شد، آمدند و با شلاق ضربه‌ی خفیفی به او زدند و خیرخواهانه گفتند: تنه که می‌زنی خسارت وارد می‌شود وبعد تو را تعزیر می‌کنند.
 معنای این کار چیست؟ معنایش این است که حضرت می‌خواهد او را راه بیاندازند. ایشان در بازار کوفه می‌آمد و مردم را ارشاد می‌کرد. کسی تعریف نکرده که علی‌(ع) وقتی در بازار می‌آمد، یک لشکر هم پشت سرش می‌آورده است؟ آن که می‌خواهد سیطره پیدا کند، بلد است که چگونه سیطره پیدا کند. اما علی‌(ع) تنها و با لباس کرباسی و فقیرانه می‌آمد! آیا این سیطره است که پوست خربزه به سر سردارش بزنند؟ مالک اشتر از بازار کوفه رد می‌شد. یکی از اهل بازار داشت خربزه می‌خورد. دلش ‌خواست شوخی کند و بقیه را بخنداند. دید این که دارد راه می‌رود وسرش پایین است، سوژه‌ی خوبی است. با پوست خربزه به پشت گردن مالک، سردار ارشد امام زد. مالک روی هم برنگرداند که ببیند چه کسی زد؟ رفت در مسجد نماز بخواند تا ازحالت غضب به در‌آید. دراین حالت به آن بنده‌ی خدا گفتند که آیا می‌دانی این فرد که بود؟ او سردار بزرگ امیر‌المؤمنین، مالک بود! مبادا اطرافیان امام بفهمند! برو زود عذرخواهی کن! او در جستجوی مالک به مسجد آمد. دید که مالک درنماز است. بعد از نماز شروع به عذرخواهی کرد. مالک به او گفت:" من به مسجد نیامدم مگر این که برای تو طلب استغفار کنم!" این کجایش سیطره است؟ 
14- سؤال:  اگر تعلیم و تربیت از هم جدا نیست، چرا بعضی از مشرکین به پیامبر می‌گفتند ما در گوش‌هایمان سنگینی است و به حرف‌های تو  گوش نمی‌دهیم! آیا این مقاومت در برابر تعلیم انبیاست یا در برابر تربیت آن‌ها‌؟  
جواب: تمام کسانی که تربیت شدند، از راه تعلیم بود. اگر کسی بخواهد تربیت نشود، از ابتدا گوشش را می‌گیردکه تعلیم نشود. چرا گوشش را می‌گیرد؟ چون می‌خواهد جلو تعلیمش را بگیرد و از تربیت شدنش می‌ترسد. 
 کسی که چیزی می‌داند و به آن عمل نمی‌کند، این دلیل اختیار اوست و در واقع مختار است که انجام ندهد. اگر با شنیدن کار تمام می‌شد، این‌ها حتماً مجبور ‌بودند. بنابراین انسان می‌تواند بین تعلیم و تربیتش حایل شود. تعلیم می‌آید تا از آن تربیت حاصل شود، اما فرد جلو آن را می‌گیرد و مانعش می‌شود. 
15- سؤال: بهترین روش تعلیم و تربیت چیست؟  
جواب: معلم خوب معلمی است که بتواند علاوه بر معلم بودن، بتواند مربی خوبی هم باشد. بهترین روش تعلیم و تربیت، روش “خود اتکایی” است. کمیته‌ی امداد کمکی به فقرا می‌کند تا زندگی آنان متلاشی نشود. دربعضی استان‌ها روش "خود اتکایی" درست کرده‌اند؛ یعنی به مددجو قرض می‌دهند و مددجو هم با پول آن ،گاو یا گوسفندی می‌خرد و یا شغلی درست می‌کند و با آن بی‌نیاز می‌شود. چند سال بعد هم اقساط وامش را می‌پردازد. این نحوه‌ی امداد‌، با آن امدادی که همیشه ماهی چند هزار تومان به او بدهند، بسیار فرق دارد. تعلیم و تربیت هم عیناً به این دو شیوه می‌تواند باشد؛ یک وقت دانش آموز به معلم وابسته می‌شود ویک جا آزاد می‌گردد. روش اهل‌بیت علیهم‌السلام روش دوم است. یکی آمد خدمت امام‌(ع) و ‌گفت زمین خورده‌ام و ناخن پایم افتاده است و آن را بسته‌ام، حالا چگونه مسح کنم؟ حضرت می‌گوید این را خودت از قرآن می‌توانستی بفهمی! آیه می‌گوید:« مَا جَعَلَ عَلَیکُم فِی الدِّینِ مِن حَرَجٍ...1» بر روی همین چیزی که رویش بسته‌ای. مسح کن!  روش تربیتی حضرت، خود اتکایی است. در تربیت، هدف نهایی مستقل کردن فرد است. کسی که قدرت جواب پیدا کردن را در شاگرد پرورش دهد، او را تربیت کرده است. روش تربیتیِ فطرت به فطرت، همین است. اروپا می‌خواهد که دانشگاه های ما به او وابسته باشد. لهذا هرکتاب جدیدی را می‌فرستند تا ما مصرف ‌کنیم و روی پای خود نایستیم. درحالی که فقهای ما از شاگردانشان می‌خواستند که خودشان هم حرف داشته باشند. مرحوم امام(ره) نقل می‌کردند که یک آقایی درس خارجِ مرجعی را تقریر کرده بود. تقریرات را آورد و نشان آن مرجع داد وخواست تا ایشان مروری کند و نظر بدهد؛ بحث‌ها خیلی پاکیزه نوشته شده بود و چیزی فروگذار نشده بود. چند روز گذشت و ایشان جواب نمی‌داد وتساهل می‌کرد. آخرالامر اصرار کرد. آن مرجع  گفت اگر چند تا فحش به من داده بودی بهتر از این بود! پرسید چطور؟! گفت:"این‌ها همه حرف‌های خودم بود، حرف خودت کو؟" این خود اتکایی است! می‌خواهد استقلال و اجتهاد شاگرد را حفظ کند تا خود او حقیقت را کشف کند.     
ادیان الهی اصرار عجیبی دارند تا انسان خودش کاشف مسایل شود. قشر ما هم در تربیت طلاب، هر وقت طلبه ای سؤالی می‌پرسد، جوابش را ازخودش می‌گیریم. شما اگر بخواهید فرزندتان خوب تربیت شود، اساس رشد به  این است که آینده مستقل بار آید و بتواند روی پای خود بایستد. شما اگر سؤال خاصی را که می خواهید از یک کارشناس امور تربیتی یا روان شناس بکنید، از یک بچه‌ی چهار ساله بپرسید، جواب یکی در می آید! دریکی از مساجد، یکی از بچه‌ها به من کفت که خواهرش شب‌ها که می‌خواهد بیرون برود، از تاریکی می‌ترسد. چه کار کنیم که نترسد؟ من سؤال را از بچه‌های دیگر پرسیدم. بچه‌ها متفق القول فرمول ارایه دادند و گفتند که شب اول مقداری همراهش می‌آییم و شب دوم یک مقدار کمتر و شب سوم کمتر همراهش می‌رویم تا کم‌کم قطع ‌کنیم! اگر این سؤال را از استاد امور تربیتی هم بپرسید، او هم فرمولی بهتر از این ندارد!
16- سؤال: اگر تعلیم و تربیت همراه با هم عمل می‌کنند، چرا امام(ره) ‌فرمودند: ” تزکیه مقدم بر تعلیم است”، آیا تقدم و تأخر اصولی بر یکدیگر ندارند؟ 
جواب: در قرآن، هم تعلیم مقدم بر تزکیه و هم تزکیه مقدم بر تعلیم آمده است. طبیعتاً اگر علم را به معنای“‌سلاح‌” بدانیم و تزکیه را به معنای "صلاح"، اول اصلاح بعد تسلیح مطرح می‌‌شود. اساس کار هم این است که فرد را روشن کنیم که چگونه محبت دنیا باعث می‌شود که نان بر نان قدرتمند گذاشته شود و بت پرستی که دقیقاً نتیجه‌ی دنیاپرستی است و به اَشکال زورپرستی جلوه می‌کند، دوباره برجامعه استیلا می‌یابد. این خطری است که آینده انقلاب را تهدید می‌کند. الان دوره‌ی حساسی است. اگر انقلاب را بر اصول صحیح پیش نبریم و برگردیم روی هواها و هوس‌ها و روی خطوط تقوی نایستیم، همان می‌شود که در سنه‌ی چهل هجری واقع شد!
سؤال 17: اگر اصل بر پاک بودن کودک است، پس چرا پاک ماندن دشوار و فاسد شدن به سرعت انجام می‌گیرد؟ مثلاً شئی سنگین درحرکتش به طرف زمین نیرو نمی‌خواهد، ولی وقتی که می خواهند آن را بالا ببرند نیرو لازم دارد. بنابراین وقتی گفته می‌شود اصل در انسان بر پاکی است، اگر ولش کنیم باید خود به خود به سمت پاکی رود و برعکس برای فاسد شدن نیرو لازم داشته باشد، درحالی که می‌بینیم عملاً برعکس است! 
جواب این است که اولاً منظور از پاک بودن این است که سر چشمه‌ی اصلاح در درون خود انسان است و آن حاکم بودن عقل بر نفس است. بحث دوم در مجرای چشمه‌ی فطرت است که اگر آسیب دید و تکان خورد، مِجری مسدود می‌گردد و برحسب این که چقدر گِل و لای در درون مِجری ریخته شده باشد، برای تصفیه و جریان یافتن مجدد احتیاج به زمان است. 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسام الدین شفیعیان ( سه شنبه 92/9/12 :: ساعت 10:1 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخرین یادداشت در وبلاگ دفاع بلاگ خوش آمدید
به بخش نماز خوش آمدید
نماز
نماز
نماز
نماز//دومین جشنواره تبیان قم//
[عناوین آرشیوشده]