کودک و تعهد
«تعهد» چیزی نیست که بتوان به کودک تزریق کرد،. زیرا مربوط به انتخاب خود فرد است. به دو حالت فرزند متعهد میشود. حالت اول وقتی است که پدر متعهد باشد. دراین حالت وضع و حرکات طبیعی پدر مانند تکیه گاهی محکم و ایمانزا فرزند را کمک میکند که متعهد شود. بهعبارت دیگر فرزند برای رسیدن به این بلوغ انسانی، نردبانی بنام حرکات و رفتار پدر دارد.
حالت دوم زمانی است که پدر غیر متعهد ولی خواستار سعادتمندی فرزند است. در این حالت، فرزند به دلیل نیاز فطری خود و برای یافتن تکیه گاهی محکم و ایمانزا، مدام در حال کاوش و جستجو است. او در هرجوّی به تناسب کشش و اقتضای محیط، تأثیر پذیرفته و مصمم میشود. درجمع خارج از منزل، یک سلسله اخلاق و رفتار و روحیات و یک نوع برخورد میبیند و در درون منزل نوع دیگری از رفتارها و اخلاقیات مشاهده میکند. این تباین رفتارها و اخلاقیات، فرزند را نسبت به پدر دچار نوعی تردید و دو دلی میکند و حرکات پدر در نظر او زیر سؤال میرود و نمیتواند بپذیرد که در گفتار پدر حساب معاد و قیامت و امثال اینها حاکم است و به این نتیجه میرسد که پدر در پیش خودش حسابهای دیگری دارد. از این جهت ارزش پدر در ذهن او حذف شده و او را واسطهی خوب و مطمئنی برای ارتباط بین خودش و خدا نمیداند. اینجا فرزند مَثَل حکایت سعدی را پیدا میکند. می گوید: "شخصی همراه فرزندش جایی مهمانی رفته بود. آنجا ناهار کمتر از آن خورد که اشتهایش بود و عبادت طولانیتر از آن کرد که عادتش بود. به خانه که آمدند پسر را گفت سفره بیاور که غذا آن چنان نبود که کفایت می کرد. پسر گفت نماز را هم اعاده کن که چنان نبود که خدا را خوش می آمد!" در این شرایط، اگر فرزند مؤمن هم بشود از او کسب ایمان نکرده و پدر فطرت خداجو و ایمان طلب او را سیراب نکرده است؛ خودش سنجیده و انتخاب کرده است؛ سلسله اموری را رها کرده که یکی از آنها همین رفتار پدر است! اینجا پدر به دست خودش ارزش واسطه بودن و ولایتش را زیر سؤال برده است.
در این حالت، فرزند چون میخواهد متعهد باشد، باید از سوی پدر پل بزند و خود را اصلاح کند. گرچه دشوار است ولی باید خودش را آزاد کند. مثلاً اسم مسلمانی رویش گذاشته شده اما آن چنان که باید نیست. او وقتی مسلمان خوبی میشود که اسلامِ پدر و مادر و اسلام خودش را از یکدیگر جدا کند. اما اگر خواست از قِبَلِ آنها اسلام را مطالعه کند، آن اسلام نمیتواند برایش جاذب و جالب باشد.
پدر و مادرهایی که برای رسیدن فرزندشان به اسلام مانع ایجاد میکنند، نزد خدا مؤاخذه میشوند. این والدین که عملشان منطبق با اسلام نیست، برای حرکت فرزند به سوی اسلام کار سرعتگیر را کرده و توان او را میگیرند. آنان او را به کفر مجبور نمیکنند ولی از سرعتتش میکاهند. اما پدر و مادری که رفتارشان طبیعی است، برای سیرِ ایمانیِ طفل یاری دهنده و زمینه ساز هستند.
21- روش های سوء تربیتی
الف- برخورد های غیر واقعی
گاهی بچه وقتی نافرمانی کرد و ابراز مخالفت نمود، اطرافیان برای اینکه مخالفت نکند بدون توجه کاری میکنند که اندیشیدن را در وجود او به خطر میاندازند. مثلاً او را از چیزی بهنام لولو میترسانند، میخواهند کار را درست کنند اما پایه و اساس را در ذهن کودک خراب مینمایند. کودک وقتی بزرگشد و دانست که لولو حقیقت نداشته و جعلیاتی برای به اطاعت کشیدن او نسبت به حکم بزرگترها بوده است، از عالِمی هم که میخواهد او را مقیّد به احکام خدا کند، وقتی اسم جهنم را شنید، در ذهنش همان لولوی دوران بچگی تداعی میشود. پیش خود میگوید اینها هم این حرف ها را می زنند تا من فرمان ببرم و نظرشان را در ذهن من به کرسی بنشانند! تصور کنید چه ضرر بزرگی با این کار متوجه جامعه شده است؟ خَلاف در طفولیت موجب وسوسه و تشکیک در بلوغ شده است! چرا بچه را از چیزی که به آن اعتقاد نداریم و وجود ندارد وحشت زده کنیم تا باعث تضعیف زمینههای عقیدتی او در آینده گردد؟ در زندان از یکی از این گروهکیها که مدتها زندان کشیده بود پرسیدم: برداشت شما از مطالعهی قرآن چیست؟ گفت: خیلی انسان را تهدید میکند! او تهدیدات قرآن را جدی نگرفته و از قبیل لولو میدانست!
ب- ترساندن کودک
در تربیت باید دقت کرد که فرزند راستگو بارآید و یک راهش این است که او را زیاد نترسانند، چون این خطر را دارد که بچه روش نفاق پیش گیرد و نقل قول را عوض نماید. او اگر امروز از روی تردید کلام را تغییر داد، فردا کلام خدا را از روی علم تغییر می دهد! مربی باید مواظب باشد که حتی حرف دشمن هم در مقابل او تغییر داده نشود. امام ره بارها می فرمود انسان به تدریج خراب می شود.
اگر روش معلم این باشد که دانشآموز از او حساب ببرد، باعث میشود که کودک یا نوجوان برای کاری که نکرده، به دروغ گفتن مجبور و تشویق گردد. مثلاً دانشآموز شب خوابیده یا مهمانی رفته و تکلیفش را انجام نداده است. اگر بگوید خوابش برده یا مهمانی رفته، معلم این را پررویی حساب می کند، ولی اگر به دروغ عنوان کند که دیشب سرم درد میکرد، میگوید این شاگردی است که از معلمش حساب می برد! وقتی معنی حساب بردن این باشد، کار دگرگون میگردد؛ چون وقتی راست گفت، چوب خورد و حرف بد شنید ولی وقتی دروغ گفت، معاف شد و شخصیت او از آسیب در امان ماند! این در رابطه با پدر و مادری هم که فرزند را بهخاطر راستگویی تنبیه میکنند، صادق است. زیرا فرزند بین دروغ و حفظ شخصیت خودش رابطه میبیند و دروغ را به عنوان سپر بلای شخصیت خود قبول میکند!
ج- نفاق وتظاهر
نفاق وتظاهر زیر مجموعه های دروغ هستند. اگر پدر و مادر به دلیل خستگی و رنجی که از آزادی بچهها میبرند، آنها را زیاد محدود کنند یا حرمت خودشان را در تربیت فرزند درست درک نکنند و فرقی بین گستاخی و شهامت نگذارند، این امر باعث آثار سوء در فرزند میشود. وقتی طفل اقرار میکند که این کار از او سر زده، والدین به خیال اینکه بار دیگر هم انجام خواهد داد، نمیتوانند او را تحمل نمایند و نتیجتاً طفل مخفیکاری میکند؛ یعنی اگر پرسیدند، میگوید نه و دروغ میگوید و دروغ مستمر به صورت عادت در میآید! شهامت یعنی این که وقتی بجه خطایی کرد، عواقب آن را بپذیرد و قبول کند که این کار را کرده و پایش هم بایستد. گستاخی و بیپروایی و بیلجامی یعنی این که او وقتی بدی کرد، عواقب آن را نپذیرد و بر ادامهی کار ایستادگی کند. پس چه درگستاخی و چه در شهامت، هردو اعتراف به فعل نهفته است، منتها در شهامت اعتراف به عنوان مقدمهای برای تدارک و اصلاح است، ولی در گستاخی اعتراف برای تداوم دادن آن حرکت زشت در آینده است. طبیعی است که برای پدر و مادر یا هر مربی دیگری قابل تحمل نیست که فعل زشتی از طفل استمرار پیدا کند و به همین خاطر وقتی او اقرار میکند که این کار را کرده، عجولانه به خیال اینکه بار دیگر هم انجام خواهد داد، او را تحمل نمی کنند و نتیجتاً طفل مخفیکاری میکند. از آن به بعد او همیشه گریم کرده جلو آنان ظاهر می شود و آن چه ظاهر هست درحضور خودش است ؛ درونش نوعی و ظاهرش نوع دیگری است! ممکن است اطرافیان این نحوه رفتار را ادب تلقی کنند، اما تظاهر با ادب فرق میکند.
ادب اهمیت دادن نیکو به مجاورین و مصاحبین است اما تظاهر چیز دیگری است. تظاهر یک نوع دروغ مستمر و ارایه غیر واقعی خود است. یعنی اگر خیلی خشن است و دیگران را آزار می دهد، جلو پدر مظلومنمایی می کند و می گوید من را اذیت میکنند! این نفاق است! چرا این طوری شده؟ چون پدر غیر این صورت را نمیتوانسته تحمل کند و وقتی او خلاف خود را ارایه داده، مورد تأیید قرار گرفته است!
مکانیزم تظاهر در فرزند به این صورت است که فرزند ابتدا در شخصیت خودش تصور میکند که دارد از حیثیت پدر مصرف میکند و به رضای او سر سفرهی او نشسته است و بنابراین مجبور است طبق میل پدر رفتار کند و خودش را جوری نشان دهد که او میخواهد. با این تصورات، فرزند رابطهی خودش را با پدر در امری که کوبندهی شخصیتش است مییابد و مسألهی اقتصادیاش را با خرد شدن شخصیت خودش پیش میبرد و در نتیجه رشد نمیکند. پدر باید واقعیت متفاوت گستاخی و شهامت را بپذیرد تا آن چیزی را که برای فرزند مقدور نیست به او تحمیل نکند. ما به خدای تعالی میگوییم: « رَبَّنَا لاَ تُحَمِّلنَا مَا لاَ طَاقَهَ لَنَا بِهِ1»:"پروردگارا، آنچه را که تاب آن نداریم بر ما تحمیل مکن!"روش ما هم نسبت به فرزند باید همینطور باشد.
د- استخفاف، روش مدیریت"طبیعت گرایانه"
درتربیت اگر والدین در موقع نصیحت فرزند را تحقیر کنند، در بزرگی منحرف شده و فسق و فجور میکند. قرآن کتاب انسان شناسی است و تعبیرات آن عمومیت دارد. در داستان فرعون و موسی(ع)، میتوان با شناخت روش کار فرعون تعمیم آن را شناخت. قرآن میگوید: « فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَأَطَاعُوهُ، اِنَّهُم کَانُوا قَوماً فَاسِقُینَ»:"فرعون قومش را تحقیر کرد و آنان هم چون مردمی سبک مغز و فاسق بودند، او را اطاعت کردند". «فَسَقَ عن» یعنی عصیان کرد و از فرمان خارج شد. فاسق کسی است که از فرمان فطرت خارج شده است و راه مطیع کردن چنین کسی استخفاف است. این روش در حکومت داری، مدیریت و تربیت هم صادق است.
بسیاری از بچهها که در طفولیت مقدس و نماز خوان هستند و در بزرگی افراد شروری میشوند، به خاطر این است که درکوچکی با استخفاف و زور آن ها را به کارهای صحیح وانجام عبادات واداشتهاند. این گونه اطاعت ها باعث می شود که طبیعت کودک برفطرتش حاکم شود و نوعی تزویر و تملق و تظاهر همراه با او رشد کند و گناهش با او بزرگ شود و با پیش آمدن فرصتهای جدید، شرارتها در شکل جدیدش آغاز شود. البته این امکان هم هست که بعد از مدتی شرارت، انقلاب وجدانی برای او حاصل شود و فطرت، طبیعت را پس بزند. والدین باید بدانند که با تحقیر و مطیع کردن بچه، فطری عمل نکردهاند. آنان اگرخودشان را هم مؤمن بدانند، درسیستم مدیریتی طبیعتگرا هستند و علامتش این است که اول عصبانی میشوند و بعد صحبت میکنند. عصبانیت فطرت را پس میزند و"خود" پشت بلندگو میآید. از این جهت به ما گفتهاند که وقتی غضبناک شدید، حرف نزنید و بلندگو را خاموش کنید. زیرا در این حالت طبیعت دارد حرف میزند. خوانندگان عزیز تاکنون به نقش برجسته مجریان تربیت، یعنی والدین و مربی پی برده اند. درفصل بعد به نقش اختصاصی این دو تحت عنوان"مربی"اشاره می شود